دریای کویر

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام .....

چند روز پیش گزارشی رو دیدم از کامران نجف زاده .....از مین های جا مونده از جنگ  و از ترکش های این مین ها تو تن بچه های یه روستا تو کردستان ......... نجف زاده از آسو وعلی ومحمد رضا هایی گفت که کودکی نکرده دست یا ،پا و حتی جونشون رو از دست دادن ........من میخوام از درد کودک جنوبی بگم از علیرضای هفت ساله که هنوز مردانگی رو نمیدونه ؛ نخونده و نشنیده ..

از علیرضای 7ساله ای بگم که مادرش تو باغ کوچیکشون داره علف میبره برا گوسفندا ....وعلیرضای کوچولو  اینقدر گشنه اش هست که نمیتونه صبر کنه تا مادر بیاد اخه از صبح که رفته دنبال گوسفندها جزتکه نانی چیز دیگه ای نخورده ...

علیرضای کوچک اینقدر کوچکه؛ که زورش به دیگ ابگوشتی در حال جوشیدن نمیرسه و ابگوشت بی گوشت  ولی پراز سیب زمینی داغ خالی میشه رو تن علیرضا .........شدت سوختگی اونقدری هست که جیغ عیلرضا خونه رو پرمیکنه و همسایه ها رو بخونه میکشونه  ..تا مادر بیاد عصر شده ..مادر برای بردن علیرضا به هر که زنگ میزنه از گرونی بنزین ناله سر میدن و برای یه فاصله 1ساعته تا شهر 30هزارتومان بالاتر و بدون پایین تری ..مواجه میشه نیمه تن سوزان و تاول زده علیرضای 7ساله  رو با داوهای محلی مرهم میذاره تا صبح که علیرضا رو دوش  میکشه ، پشت یه وانت ،میرسونه شهر و از شهر به شهری بزرگتر و .........

علیرضااین روزا همش میشنوه مرد نشده ، مردونگیش رو از دست داده ....علیرضای بزرگ هم بشه.. بازم پسر کوچیک مادر می مونه علیرضای ما بزرگ هم که بشه پدر نمیشه.مادر علیرضا فغان داره از دردپسرکوچولوش.......

علیرضاکاش بزرگ نشی ...کاش توهمون بچه گی بمونی ....علیرضا فکر نکی بزرگ بشی  مرد نیستی ..فکر نکی بزرگ بشی پدر نشدن سخته ....... کوچولوی معصوم این روزا خیلیها بزرگ هستند و لی پدر نیستند اسم پدر رو دارند ولی شرف و ازادگی پدر رو ندارن ......

معصوم من....  تو جامعه ای هستیم که مرد هست ولی مردونگی نیست .....تو جامعه ای هستیم که مردونگی رو به بیشتر بودن هوی هوس می سنجند .....کودک باش و لی اینگونه مردی نباش .....

علیرضای کوچک ...بچه های کردستان از نداری دست و پا می نالند و تو ........ عزیزم هیجوقت فکر نکن مشکل بزرگی داری ..دردی که تو با تمام معصومیت خودت میبری خودش حاکی از عظمت روح بزرگ توئه ........

کلاس اولی کوچولو ....بعدها این دنیای بزرگ و این جامعه پراز تضاد ،بابا هایی رو نشون تو خواهد دادکه برای کودکشان درد دارند.........وقتی بزرگ بشی مردانی میبینی که مردانگیشان هوس ننگینی هست بر این گربه کوچک ........

علیرضای مظلومم .....دردهایی که دراینده میکشی از درد سوختن مردانگیت بیشتر هست ...دردهایی میبینی  که روح تو رو صدها برابر بیشتر می سوزانند .......

مردانگی تو ...زیر چکمه های قدرت وهوس  و خوش نشینی پدرانی له شد که زندگی در رفاه رو برای قدرت بیشتر خودشون خواستند .........

کوچک زیبا ...واژه ها رو کم میارم  برای نوشتن از تو واز معصومیت تو ......

علیرضای کوچک ......روزگاری می اید که می فهمی چقدر خوشبختی ..که از مردانگی هایی دور شده ای ...........

(توبه وبلاگ دیدم مطالب منو گذاشته ولی بی اسم نویسنده ..درسته قلم تعریفی ندارم ولی لطفا هرکدوم از دوستان دروبلاگها ..گروههای مجازی واتساپ .وایبر.لاین وتلگرام نوشته های منو انتشارمیدین با اسم خودم باشه .اینجوری بهترودرست ترهست )

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj9.persianfun.info/img/92/9/Daricheh1/06.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۰
دریا

ســــــــــــــــــــــــــــلام ...

گاهی ارزو میکنم همه ما ادمها که در زندگی روزمره مون بداخلاقی میکنیم ..عصبانی میشم ..قاط میزنیم ...حسودی میکنیم ..دروغ میگیم ...تهمت میزنیم ...غیبت میکنیم ...خودنمایی میکنیم ..تظاهر میکنیم ریا کاری و...........

همه ماها یه گوشه از مغزمون وقت این کارا بهمون پیغام بده که برای جبران اینکارا فرصتی شاید نباشه وبعد این رفتارها یه حس پشیمونی ویه حسرت می مونه ......که همیشه توذهنمون میمونه ؛ کاش برخورد بهتری داشتم کاش نیش زبون نمیزدم ...کاش حسودی نمیکردم کاش مهربونتر بودم کاش با انصاف تر بودم کاش بهتر رفتار میکردم ......

اما این یه خیاله یه رویا .....از یه ارزویی که مال یه جامعه دست نیافتنی هست که فکر نکنم حالا حالاها تو جامعه خودمون بهش دست پیدا کنیم هرجایی که نگاه میکنی یکی رو می بینی که خودش نیست داره به هزار ویک دلیل دیگری رو فریب میده .....

گاهی وقتا دلم میخواد که صبح چشمام رو باز میکنم تو جامعه ام درد نباشه ..غم وغصه ای نباشه ...متلک و سرک کشیدن توکار دیگرون نباشه .....شادی باشه وخنده .......مهربونی باشه ودل بی ریا ......

خیلی ها هستن تو این زمونه  که همه چیز رو تو غرور وحسادت خودشون تفسیر کنن و جوری رفتار کنند که دیگران پایین تر ازاونا وبرده اونا هستند .....بدم میاد ازادمهایی که پرازاین غرور ونخوت هستن ....عزیزی دارم که مثل زبونش اینه گدا وادا ...واقعنی هم همینطوره ...خیلی دلم میخواد میتونستم بهشون بگم به چی می نازید ؟ پول باداورده ؟ زیبایی که به ضرب زور موادارایشی هست ؟ به خونه زندگی که هیج زحمتی براش نکشیدید؟ واقعنی  اینهمه غرور ادمی ازکجا نشات میگیره ؟...

هیجکدوم از ماها کامل نیستیم همه مون یه خصلت هایی داریم که شاید خوشایند نباشه ولی باید اینقد منطق داشته باشیم وانتقاد پذیر باشیم که عیب های خودمون رو بشناسیم وقبول کنیم که عیب داریم نه اینکه با غرور وخودخواهی زیر بار نریم و بر رفتار بد پافشاری کنیم .....

2

یه بار دوستی بهم اس زد که گاهی بایدارامش کسی رو بهم بریزی برای اینکه بفهمه تنها نیست ...این روزها که بیشتر به حال احوالات درونی خودم میپردازم حس های متفاوتی نسبت به این جمله دارم ...حس های رضایت که گاهی همچین تلنگرهایی رو حس میکنم و حس های نارضایتی که چرا گاهی تنهایی هام بهم میخوره ...

این روزها درکنار اشفتگی کارها و فکرهای روزمره ...به کسانی فکر میکنم که این ارامش وتنهایی ام رو بهم میریزند و نمی ریزند به کسانی که شاید چندین سال دوست بودن ولی ازدوست اسم دوست رو داشتند نه عشق دوست رو...

میدونید گاهی خیلی خوبه که ادم تامل کنه بین رفتارهای دوستاش رفتارهایی که نشات میگیره ازذات درونی فرد ..  دوستانی که بدنبال حرف وحدیث نیستن بدنبال مسخره واذیت کردن نیستن منو همینجوری که هستم قبول دارند توقعی ندارن که باب میل اونها رفتار کنم ....میخوان که خودم باشم ...یه اعتراف هم کنم که من چقد دیر این دوستان واقعی ام رو شناختم .......

وصدالبته کسایی رو که فکرمیکردم دوستم هستن خط قرمزی کشیدن روهمه باورهام .....اتفاقا خیلی خوب هم شد چرا که تفاوت ها رو شناختم ..دوستی ها رو فهمیدم به لذت دوست داشتن رسیدم .....

تواین چن وقت به یک نتیجه رسیدم گاهی باید خیلی ازادمهای زنده رومرده بدونی ودور خیلی از دوستان واشناها رویه خط قرمز بکشی ..کاری که فکر میکنم باید زودترانجام میدادم ولی الان فهمیدم گاهی باید روی برخی یک ضربدر بزنی ویک ایست گنده که بدونی اون ادمها برات تمام شدن ...اینجوری خودت میمونی و ارامشی که خودت داری وزندگی که توش ارامشی برای خودت هست .......

یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایاشکرت ...خداجونم برای اول همه خوبی هات ممنونم وشکرت...خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نبت پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت....خدایا شکرت ....



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه روزهایی هستش که ادم خسته میشه ..ازخودش ..از ادمای دوربرش ..ازهمه ادمها ...میدونید من الان همون حس رو دارم وقتی ادم خستگی تو تنش میمونه که بخواد عواقب کاری رو هی گوشزد کنه ولی کسی نپذیره ...کسی توجه نکنه ..ودست اخراونجه که نباید بشه میشه ...اینجوروقت هاست که خستگی همه عالم میشینه رودوش ادم ......

اینکه چی شده وچطور شده بماند ..اینکه چیکاربایدکردتا این خستگی ازتن بره بیرون روبگید چیکارباید کردحتی وقتی ذهنمون روارامش میدیم حتی راه حلی که فکر میکنیم درست ترازهمه هستش انجام میدیم ولی بازم اون خستگی هنوزهم هست ..میدونید گاهی وقتا به خدا هی گله میکنم بهش میبگم منکه بهت گفته بودم چیکارکنی چرا اینجوری ...

خداجونم قربونت برم ما بنده های خودت هستیم والا همه مون ظرفیت بالا نداریم ..درسته خودت ازخشت گلت ماروساختی ولی ماها وقتی کم میاریم بدجوری کم میاریم ماها ادم هستیم تواین دنیای دنی که به مادیات وابسته شدیم اخه خدا..توچیکارمیکنی اینقدر امتحانمون نکن ..

ما ادمها بلد نیستیم خوب امتحان بدیم تازه اشم همه خسته شدیم ازاینهمه امتحان دادن ..خداجونم خودت دلت برا ما بسوزه .. ادمها یه کارهایی رو میکنن که وقتی میبینی ...هرجور که رفع رجوعش میکنی بازم اون خستگی وحس درماندگی  تو تن ادمی می مونه ...اصلن ادم می مونه که چیکارکنه ..والا وقتی که تواینجور وقتا بخودم نگاه میبکنم پی میبرم که واقعن پوست کلفت هستم خیلی پوست کلفتم والا ....

اصلن دقت هم کنید اکثر ما ادمها پوست کلفت هستیم ..دربرابرتقریبا بیشتردردهاومشکلات زمونه صبروتحمل داریم ...یعنی چاره ای نداریم همش تحمل میکنیم ...دفترتلفن گوشی رو صدباربالاوپایین میکنیم هزارتا شماره دوست واشناهستت ولی بازم دنبال یکی دیگه هستیم تا گپ بزنیم ..این خستگی یه خستگی ذهنی هست که با خواب واستراحت خوب نمیشه ...با یه شادی خاص خوب میشه ..

بایدبگردیم اون شادی رو پیدا کنیم این شادی برا برخی ها همون ارزوشون هست برا برخی ها خندیدن هست ...شماها که اینو رو میخونید تاحالا به رفع خستگی ذهنتون فکرکردید ؟ اینکه چطور خودتون رو شاد کنید ؟ بنویسید برام وبقیه دوستان که شاد بودن ، این رفع خستگی ذهن رو تو چی میبیند ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/599453_947.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۵
دریا
 ســــــــــــــــــــــــــــلام ...

طرفای ظهربودهمکاری رو فرستاده بودم خریدی انجام بده .... پیرزن با دخترش وارد شد ...پیرزن رو نمیشناختم ولی دخترش روکه دیدم فهمیدم ازکسایی هست که بیماری اعصاب وروان دارن ...پرخاشگر وخشن هستن ....یا میزنند افراد رو ؛یا خودزنی میکنن ....پیرزن دست دختررو تودستش گرفته بوداون رونشوند روصندلی وبهش گفت همین جا بشین الان میریم ...خودش اومد جلو ومیزم وگفت ننه خدا خیرت بده ثبت نام گازوئیل شروع شده تاحالا نگرفتم رفتم ابیاری گفتن بیام اینجا ......همینجورکه با پیرزن حرف میزدم حواسم به دختربود...کسایی که مشکل اعصاب وروان دارن و دارای جنون هستن  بیشتربا دارو تحت کنترل میشن وساکت یه جا میشینن ......

ولی دخترپریشون بود معلوم بود ازگرما وپیاده روی خسته شده ...لبهای پوسته پوسته شده اش رو میجوید ..ازسر ناخن هاش معلوم بود که ناخن هم میجوه ..یه سری رفتارهایی هست تا وقتی با این جورادمهاچن بار نشست وبرخواست نداشته باشی نمیتونی حدس برنی .....حالا ظاهراین دختر سالم بود نشون ازجنون توصورتش دیده نمیشد ولی نگاه سردرگم واون دستها واون لبها بیانگر اون اعصابش بود...

پیرزن گوشی مدل پایینی ازتو نایلون دستش دراورد وبهم دادوگفت خیرببینی با این شماره که نوشته شده امیرحسین زنگ بزن گوشی رو گرفتم وشماره روگرفتم ودادم دس زنه ..زنه  بعدازچن بوق با اون ورخط حرف زدوادرس دادکه بیاددنبالشون ....ازشانس یه بطری اب معدنی خنک تو دفترداشتیم لیوان یه بارمصرفی که کناربطری بوداب کردم وبطرف دختردرازکردم وگفتم بفرمایید ... باتردید و شک نگاهم کرد چن لحظه گذشت پیرزن گفت بگیربخور خودش لیوان اب روازدستم گرفت ..خواستم بشینم پشت میزم که متوجه بسکویت کرمدار بزرگی شدم که ساعتی قبل همگاری گرفته بود ورومیزهمکاری بود یه دونه اش روخورده بود ..بسکویت روبرداشتم .... ودوباره رفتم طرفش وتعارف کردم پیرزن تشکرکرد ویه دونه برداشت دختره برنداشت ...

پیرزن گفت ننه نمیخواداین حالش خوش نیس ..درحالی که سعی میکرددخترمتوجه نشه به من اروم گفت هوش وحواس نداره ..دیوونه اس ...اروم گفتم متوجه شدم  نشستم پشت میزم ...دختریه دونه بسکویت رو ازدس پیرزن گرفت وخورد  بطری اب کناردسشون بود بزحمت لیوان رواب کرد وخورد تمرکزنداشت اب روهمه جا میریخت الا تولیوان ....بسته بسکویت روگذاشتم رومیزخودم ....یه نگاه به دختره کردم وگفتم میخوای بخوری بیا بردار...پیرزن گفت میخوری برو بردار...وشروع کرد با من حرف زدن....با پیرزن حرف میزدم ولی حواسم به دختره بود هرزگاهی که چش توچش میشدیم یه لبخند بهش میزدم ...

دختربلن شد اومدکنارمیزم با احتیاط یه دونه بسکویت برداشت ...پیرزت ازگرفتای ها وفقر وبیماری دخترحرف میزد که مریض وناتوانش کرده ......دختربسکویتی خوردکه بهش گفتم اسم خودت روبهم نگفتی ...گفت شهربانو ...گفتم چه اسم خوشگلی مثل چشمات خوشگله ...پیرزن تبسمی رولبش اومد...دختر بی مقدمه با دهن پرگفت تو عروسی کردی خندیدم وگفتم نه ...گفت گیرت نیومد...بازم خندیدم وگفتم نه شوهرکه هست ولی شوهرکردن خوب نیست ...صورتم روبرگردوندم طرف پیرزن تا چیزی بگم که مچ دستم رو محکم گرفت ...

گفت شوهرخوبه .مو هم زن عباسک میشم هم زن غلامشاه..حالا مچ دستم رومحکم فشارمیداد با اون هیکل لاغراستخونی فک نمیکردم همچین زوری داشته باشه دردم می اومدگفتم خب ..خوبه توعروس بشی ..حالا دسم روول کن  زورت زیاده دردم  میاد حالا با اینکه دستم دردمیکردبا خنده اینا روگفتم ...پیرزن گفت ول کن دیوونه دختر مردم دستش روشکوندی ...تا دیدپیرزن ازجاش بلن شد ول کرد ....خواستم  چیزی بگم که با پشت دست محکم کوبید روگونه راستم ...با پشت دست هم زد وبلن وگفت خیط شدی ....یعنی برق ازکله ام پرید ...حالا مچ درد بکنار..گونه ام میسوخت ..پشت دستش استخونی ...بشدت دردمیکرد صورتم ... پیرزنه حالا این وسط دادبیدادمیکرد وای خدا ..چیکارکردی پدرسگ ..دیوونه خر...قبل ازاینکه من چیزی بگم شروع کرد با مشت دخترروززدن .....

تا خواستم جدا کنم اونا روکه دربازشد ومردجوونی سرک کشید داخل وگفت چی شده پیرزن تا اون رودیدگفت نوه ام رودم (روله ) اومدی این بی پدر جهری (خشمگین یا همون جنون انی به زبون محلی ) شد خانم رو زد ..مرد درب روکامل تربازکردواومدداخل محکم خواست بزنه توسردخترکه دخترترسید وخودش روکشید عقب ...گفتم اقاااااااا......به پیرزن گفتم  من یه حرفی زدم اینم فاط زد... حالا یه چیزی شد دعواش نکنید دس خودش که نیس ...مردجوون گفت دیوونه اس باید زنجیرش کنیم وروبه پیرزن کردوگفت اصلا توچرا اوردیش بیرون .....پیرزن گفت اتیش بگیره اوردمش  دکتر...گفتم  دس خودش نبود تروخدا دعواش نکنید ...مردجوون روبه دخترکه بشدت ترسیده بودگفت بیابریم تا بیشترابرومون رو نبردی ...هردوازم معذرت خواهی کردن ...

بسته بسکویت رو برداشتم وقتی دخترخواس بره بیرون دادم دسش وگفتم بیا همش روبخور خوشمزه اس توهم خوشت میاد ... با همون ترس وتردید اولیه نگاهم کرد ...اروم کنارگوشش گفتم هروخت حالت خوب شد زن عباسک شدی منو هم خبرکن بیام عروسیت ..برقصم ...یهودخترچهره اش بازشد وبلند قهقهه زد .....پیرزن با ناراحتی سرتکون دادوچیزی گفت که متوجه نشدم ...دم در ایستادم تا اول مردسوارموتورشد بعد دختروبعدپیرزن .....دخترتا اخرین نگاهش رو که روی من بود لبخندرولبش بود .. لبخندش رودوست داشتم ولی سنگینی دسش رو نه .....

(بازم ازهمه دوستانی که درغم ازدست دادن پدربزرگم باهام همدردی کردند ممنونم ...من خوبم فقط دلگیرم .دلتنگ ...دلتنگی تواین جوروقتها همراه دائمی ادمهاست ...ولی میگذره خاک سرده وماادمها زودفراموش میکنیم ..روزدختر مبارک همه دخترهای متاهل ومجردباشه دخترهمیشه دختره برای پدرومادر....)

یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایاشکرت ...خداجونم برای اول همه خوبی هات ممنونم وشکرت...خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نبت پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت....خدایا شکرت ....


http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595105_268.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶
دریا

سلام ...

شناسنامه پدربزرگ اون رو 98ساله معرفی میکرد اما برای من اون پیرمردریزنقشی بودکه درتصورکودکی هام داشتم یه پیرمرد زرنگ که کیلومترها پیاده روی ازباغ تاخونه رومیکرد ویه لنگ ( لنگ واژه محلی هست برای چیزی شبیه همون دستار..که هم شال کمرهست هم دستارسر وهم کوله پشتی وهم بقچه ...) داشت که هروقت ازباغ می اومدبنابرهرفصلی پرازمیوه های باغ بود انگورهای شیرین یا ترش..انجیر وتوت ..پرتقال ولیموشیرین ....بعدها جای خودش رودادبه پیرمردی که مغازه کوچیکی داشت که دمپایی وکفش میفروخت وهمیشه من تا یه دمپایی روخوشم میاومد میگرفتم عاشق دمپایی های پلاستکی ابی رنگ با یه بوته گل روی اونها بودم ...

گذرزمان من روبزرگ کرد وپدربزرگ روبازنشسته کرد ومن دیدم که بازنشسته شدن پدربزرگ روپیرکرد بازهمون پیرمردریزنقش بودولی مثل قبل شادووتوانانبود واین چن سال اخر فراموشی یارهمیشگیش شده بود مانوه هاکه دورش جمع میشدیم میگفتیم ماکی هستیم هرکدوم روجای دیگری اسم میبرد گاهی پسرش روجای پدرخودش میگفت ونوه اش رو پسرخودش صدا میزد ...

وروزهای اخر قدرتی نداشت هیج حرکتی نداشت  غذاش ازطریق لوله ای پلاستیکی واز بینی  بهش میدادن اونهم فقط مایعات وپدربزرگ باابهت من که نزدیک یه قرن دراین دنیا به روی همه گاهی لبخند..گاهی خشم وگاهی گریه میکرد دوروزپیش دراغوش مرگ به خواب ابدی رفت ....

فکرمیکردم وقتی پدربزرگ بره راحت میشه ،اینهمه زجرکشیدنش تمام میشه ...بخودم میگفتم اتفاق خاصی نمی افته ..پدربزرگ من عمرش روکرده وبهتره که زجرکشیدنش تمام بشه ..وقتی که بمیره ازهمه سختی هاوزجرها رها میشه ...وظهرروزچهارشنبه وقتی با مادروبرادرکوچکم حرف ازرفتن وعیادت پدربزرگ میزدیم خبراوردند که پدربزرگ مرد ...

حرف دوکلمه بیشترنبود بایی مرد (بایی  همون پدربزرگ)...گفتیم اناالبه واناالیه الرجعون ...ولی هرچه به دفن کردن ،قبروبهشت زهرا نزدیکترمیشدم حس غریبی بیشتربه تنم میدوید وقتی که شب به بهشت زهرای قدیمی روستای پدری  رفتیم ودوطرف خیابان مردان وزنهارودیدم که منتظررسیدن امبولانس هستندبرای تشییع جنازه ...چیزی درمن فرو ریخت ...هیجوفت مرگ یک عزیزرو اینقدرنزدیک حس نکرده بودم ..حس غریبی بود ...

وقتی که بعدازنمازپدرم بابغض واشک گفت اگرحقی ازشمابرگردن پدرم بوده حلال کنید حس غریبم  به بغضی بزرگ تبدیل شد که راه نفسم را بسته بودقبل ازگذاشتن داخل قبر وقت وداع ،جلو رفتم نمیخواستم کولی بازی دربیارم وجیغ دادکنم فقط میخواستم پیرمرد ریزنقشی که همه عمرم میشناختمش رو ببینم ...پای جنازه کفن شده ،که رسیدم حس غریب بغض ترکیده، شدونالیدم که تروخدا بزارید ببینمش ...چندین وچندبارنالیدم والتماس کردم تروخدا بزارید ببینم ..صدایی گفت بزارید ببینه وکفن رو بازکردند ومن صورت ارام مردی رو دیدم که با ارامشی عمیق خوابیده بود صورتم روگذاشتم به صورتش به پهنای صورت اشک ریختم وبوسه ای برگونه اش زدم ...گفتند تمام شد برید کنار....برای میت خوب نیست .و.....

رفتم عقب ..اشک میریختم ولی انگارخالی شده بودم ...حس کردم حفره ای در اعماق فلبم داره هی بزرگ .بزرگتر میشه ... هرچه عقب ترمیرفتم حفره بزرگترمیشد تا قبرپسردایی شهیدم که رسیدم ازرفتن افتادم ...ازدورنظاره کردم داخل قبرگذاشتن وسنگ هاروگذاشتن ...حس خوبی نبود نفس کشیدن برایم سخت ترین کاربود بغض واشک وهق هق ...تمامی نداشت ...خدایا پدربزرگ من پیربود عمرطولانی داشت ولی بااین وجودرفتنش دردسختیه ...داغ جوونها ...تصورش هم سخته ...

وبعدازدفن تمام شب میزبان بودم نه تنها من بلکه تمام اعضای خانواده ام ..تمام خاندان پدری ام ...وهمه یک دردمشترک داشتیم ..غم ازدست دادن پدربزرگ...تااخرشب همه بنوعی درشوک بودیم هرچن لحظه بغضی سکوت شب وخونه رو میشکست تا صبح فردا ...وصبح فردا صدای قران یاداوار دردنبودپدربزرگ بود... مرگ جزیی اززندگی همه ادمهاهست ..برای مردن ومرگ بسیار گریسته ام مرگ زهرا یا خسرو که قبلن براتون نوشتم ولی مرگ پدربزرگ حس غریبی داره  شایدبرای اینکه خیلی نزدیکم بود نه تنهامن بلکه ماها روشوک زده کرد مرگ نزدیک همه ماهاست ..واین مرگ چقدردرداورهست که فقط خدا میداند ....

گذرزمان این خلاوحفره درون قلبمون رو پرنمیکنه بلکه فقط تحملش رو اسونترمیکنه و بهش عادت میکنیم ...چرخه زندگی مردن وتولدهست برای هردو ریختن اشک ها یک قانون ثابت هست  ولی یکی اتش هست ودیگری خنک چون بهشت ....

نوشتن این پست برای تخیله ذهن اشفته ام هست ومثل همیشه گفتن حرفایی که دردلم تلنبارشده ...ازهمه .همه ..همه دوستانی که درصفحات اجتماعی متفاوت ...واتساپ .تلگرام ..لاین ..وایبر...و وبلاگ وپیامک یا تلفنی...  عرض تسلیت گفتن صمیمانه تشکرمیکنم امیدوارم هیجوقت دچارغم ازدست دادن عزیزی نشید .برای مهربونی های همتون ممنونم امیدوارم بتونم ودرحقیت بتونیم درشادی هاتون جبران مهربونی هاتون رو کنیم ....

(فردا جمعه مراسم سه روز پدربزرگ درمسجدروستای پدری ام هست همشهریان گرامی حضورتون باعث ارامشمون میشه ممنونیم ازحضورتون ....وقت کردیدودوست داشتیدصلواتی فاتحه ای نثارروح پدربزرگ مرحومم کنید ازهمتون ممنونم)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595098_943.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۳
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

داستانی کوتاه ازنوشته های خودم ...

ازوقتی اومدم  نه ازخونه بیرون رفتم ونه ازاتاقم بیرون میام موهام هنوز درنیومدن به ایینه که نگاه میکنم با دیدن کله تیغ زده ام که پر جای بخیه هست حالم از کله داغونم بهم میخوره ........

طبق معمول تو تنهایی خودم نشستم سعی میکنم بخوابم کاری که مجبور به انجام دادنش هستم ولی خوابم نمیاد ..چشمام رو میبندم ...تورو تصور میکنم که کنارم هستی نا خوادگاه لبخندی بر لبم میشینه .....

بوسه هات رو بیاد میارم ...و گرمی بوسه ات رو حس میکنم چقدر واقعی...چشام رو وا میکنم تو روبرمی وزل زدی به صورتم ....بادیدنت اشکام جاری میشن ...

سرم رو به سینه ات می فشاری ونجوا کنان میگی : ماجرای خانوم من چیه ؟ توخواب میخندن و تو بیداری اشک میریزن ؟ با هق هق از کله پراز جای تیغ جراحان و کچل خودم میگم ...

کلاهت رو درمیاری ..موهای توهم هنوز در نیومده ان ..میگی بیا بشماریم کله تو بیشتر زخم زیلی شده یا کله من ....بعد سرت رو پایین میاری و برای رد هر شکستگی روی کله ات ماجرایی رو تعریف میکنی ..

جای تمام زخمهای روی سرم را می بوسی و من خوب میشم .....

* خیلی خسته ام ...ازحرف زدن خسته شدم این روزها ...ازتوضیح دادن وگفتن درباره استخدامی ها و......یه ترس غریب به تنم نشسته وقتی که به مردن بفکرمیکنم این روزها روزگارم رنگ ندارد نه سپیدنه سیاه نه رنگی .......همه خستگی است ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595097_520.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۸
دریا

سلام ...

چن ماهی بودکه بحث استخدام اموزش وپرورش سرزبونها بود بلاخره بعدازکش وقوس های فراوون دیروز عصر سایت سنجش برای ثبت نام بازشد درشهرستان ما کمترازده نفر نیرو می پذیره .(دونفررشته خباطی یک نفربهداشت یک نفرحسابداری برای خانمها دونفراموزگارابتدایی یک نفررشته فیزیک و یک نفرپرورشی ویک نفرمکانیک ویکی تاسیسات برای اقایون ) .وبرخی ازرشته های اموزشی که درشهرستان نیاز اونها حس میشه وجود نداره اینکه چرا تعدادبسیارکمی پذیرش داره واینکه چرا رشته های اساسی وموردنیازشهرستان وجودنداره ؟! بنظر من باید یکی ازمسئولین اموزشی شهرستان پیگیر این مسئله باشندو یااینکه جوابی برای خیل عظیم مدرک داران بیکار داشته باشد چرا که مدیرکل های ارشد هراداره درسطح استانهای کشور  بر اساس نیازی که مدیران شهرستانهای هراستان اعلام کردند ؛نیازمندی هاشون رو به وزارت خانه ابلاغ کردند ...

 اما گذرازهمه اینها ازدیروز که ثبت نام اغازشده هرکسی که جویای کارهست وومدارکش شامل استخدام نمیشه فحشی ولعنتی به دولت نثارمیکنه من فقط بعنوان یک فرد ایرانی میخوام دراین باره حرف بزنم، سال 91که استخدام سراسری ادارات کل کشوررو داشتیم تو دولت قبلی ؛ یادمه خانمی با دردست داشتن 5مدرک تحصیلی لیسانس یاهمون کارشناسی اومدبرای ثبت نام بچه هاش ولی هیج نهادی اون رشته ها رو نمیخواست ...حالا مشکل ازکجاست که هی این مشکلات دوباره تکرارمیشن ؟

قبل ازاینکه به دولت وادارات اون فحش ولعنت بفرستیم باید یه تلنگربخودمون بزنیم  جامعه ما ضعف های زیادی داره مردم ماهمه چیز رودرداشتن مدرک میبینند بجای اینکه به اموزش فنی  فرد اهمیت بدن فکرمیکنن باگرفتن یک مدرک لیسانس فرد دارای  شغل و استقلال  میشه ومیتونه مستقل بشه ما بچه هامون رو تا هروقت که بخوان درس بخونند حمایت میکنیم حتی تا 30سالگی ...برخلاف جوامع غربی که بچه رواز18سالگی واردجامعه میکنند که خودش تلاش کنه خرج دانشگاه وزندگیش روبده .

دانشگاههای ما مدرک روصادرمیکنند غافل ازاینکه مدرک بگیران قبلی هنوز ازجیب پدرمیخورند جامعه ما فرهنگ کارش میزنشینی هست جامعه ما تعریف کاربراشون با راحتی هست با اداری بودن هست بقولی همون پشت میزنشینی هست غافل ازاینکه ما نیاز به افرادی مهار در تولیدداریم درکارهای فنی .درکارهایی که یادگیری داشته باشن نه حفظ کردنی باشن ...

متاسفانه دانشگاهای های ما مقصر هستند ..مشاوره های ما مقصرند حتی خود والدین هم مفصرندکه دنبال مدرک گرایی هستند اول اون مشاوره ی که برای انتخاب رشته غلط هزینه گزافی میگیره مقصره  چون رشته هایی انتخاب میکنند بدون تفکروتعمق که ایا همچین رشته دراینده بازارکارداره یانه ؟ یا بدون اینکه درنظربگیرند چقدردانشگاههای اطراف شهراین رشته هاروفارغ التحصیل کردند و یااینکه بازارکاراین رشته درشهرستان چقدرهست .  ...و دانش اموز که چشمم به راهنمایی کسانی هست که بفکراینده اون نیستن بلکه بفکرپرکردن جیب خودشون هستن این مشاوره ها مقصرند (ازبس تواین مدت انتخاب رشته امسال دیدم مشاوره ها باهزینه های گزاف گندزدن به اینده بچه ها دلم پره )...و والدین هم مقصرندکه به حرفای اونها پسنده میکنن تحقیق وتفحص نمیکنند ...

مدیران ارشد دولتی هم مقصرندچراکه بسترخوبی رو برای کارهای فنی وتولیدی فراهم نمیکنند یه نکته رو بگم دوستان غرنزنند لطفا ...ولی بایدقبول کردکه تودولت قبلی ما ثروت ملی کشورمون رو به دزدی های اقایون اختصاص دادند و  وام هایی که برای کارهای تولیدی اختصاص دادن بدون فکر وبرنامه ریزی بود که اون وامها روهم کسی که نیازمند اجرای کارفنی وتولیدی بود بدستش نرسید وحتی دولت قبلی رسیدگی نکرداون پولها چه شد درنتیجه خیلی ازکسانی که علاقمند بودن برای کارهای فنی؛  دنباله رو افرادی شدن که دنبال کارراحت وپشت میزنشینی هستند ودرنتیجه بازدانشگاهای مختلفی که فقط مدرک میدن بازرشته های تکراری وبازهمون پروسه قبلی ...وماشالا دولت قبلی شست وبرد واین دولت خزانه خالی داره ازسریارانه ها میزنه تابلکه پول خرج مخارج مملکت رو جفت جورکنه .......

دیروزبه جرات میتونم بگم بالای دویست نفراومدن دفترومن فقط توضیح دادم که رشته تحصیلی اونا توردیف استخدامی نیست بطوری که خدا شاهده فکم دردمیکرد ازحرف زدن دردنگرفته بودم که اونم دیدم ...بعد دیشب که فکرش رومیکردم دیدم مفصر دولت فعلی نیست مقصر مدیران درسطح شهرستانی واستانی ماهستند ..مقصر خودمونیم که دنبال یادگیری حرفه نیستیم با حفظ کردن ومدرک گرفتن ازازادوپیام نور.وعلمی کاربردی توقع شغل های انچنانی داریم ..

باتوجه به دفترچه استخدامی درسطح کل کشورما همچین مشکلی رو روبرو هستیم پس نبایدگردن دولت وریس جمهور وفانی بیندازیم بقول قدیمی ها اول یه امپول به خودمون بعد یه سوزن جوال دوزبه بقیه ...ازهمه اینهاگذشته اگربه این خیل عظیم مدرک دارها فرقی نداره چه رشته ای ..درهررشته ای که هستند یه امتحان معلومات عمومی ساده بگیرند برای حال دانشگاههایی که چنین مدرک دارانی روفارغ التحصیل کرده گریه میکنی ...اینم بگم اینجا مثبت ها خیلی کم هستند متاسفانه بارسوادمدرک دارن پایین ترازتصورماست ..باورنمیکنید خودتون ازفارغ التحصیل های بیکاری که دوربرتون هست یه امتحان کوچولو کنید ...

والا تصمیم نداشتم دراینباره به این زودی بنویسم جداازاینکه درموردمشاوره ها حرف زیاد دارم ولی دوست خوبم مریم بانو دیشب ازم خواست که درایتباره بنویسم وازچهره های دمغ وناراحتی که پس ازشنیدن جواب رد نبودن رشته هاشون دراستخدامی بنویسم ازاینکه چقدرامیدها ناامید شد وچقدراشکها وافسوس ها جاری شد گرچه بازم میگم مقصر خودمونیم وانتخاب های اشتباهمون والبته راهنماها ومشاوره های اشتباهی که برای گرفتن مدرک داشتیم ....یه عرض تبریک به مناسبت روز خبرنگار خدمت دوست خوبم نرگس خانم عزیزم وعلیرضای لورگ عزیز...همچین الما توکل خوش قلمم وازاده تپلم ....

خدایاشکرت ...خداجونم ازت ممنونم برای همه خوبی هات ....خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نیت  پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت.......خدایا شکرت ....



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۲
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دختر؛ تا وقتی شوهر نکرده  حساب ادمش نمیکنن ...فرقی نداره زبون داشته باشه یا بی زبون باشه اصلا سرشکلش خوب باشه یا بعد باشه ...برا درس خوندن همیشه وقت هست اینکه درس میخونیم دانشگاه میریم اینا همش پز الکی هست  میشه درس خوند ودانشگاه رفت شوهرهم داشت ...اصلن میدونی تو این مملکت خودمون برای یه زن حتی اگه دختر پادشاه هم باشه باید اول شوهرداشته باشه ..

دکترباشه مهندس باشه دانشمندهم باشه ولی اگه شوهرنداشته باشه بازم وقتی یه دختربیسواددهاتی شوهرداشته باشه اون روحساب ادم میکنند این رواصلا حساب نمیکنند ...اصلن فک نکن الکی میگم نه بخدا خودم اینقدر دیدم که خدا میدونه ..اصلن تو خودت بگو ؟ تو خودت تاحالا متوجه نشدی که تو با اینهمه کار واسم ورسم  و محبتی که داری ولی چون شوهرنداری یه جوری دیگه باهات برخوردمیکنن ...

اصلن توخودت برو خونه معصومه اینا ببین معصومه معلمه خرج همه خواهربرادرهاش رو داد خواهرهای کوچکترش رو عروس کرد الان خواهرکوچکترش چون شوهرداره بیشترروش حساب میکنند حتی به معصومه  امرونهی میکنه ...

شاید جایی دیگه؛ کاردنیا برعکس باشه ولی تواین مملکت یه دختررو اول با شوهردرنظرمیگیرند اگه شوهرداشته باشه خو مث ادم بزرگا باهاش رفتارمیکنن ولی دانشمندهم باشی وشوهرنداشته باشی مسخره ات میکنن ...این دخترهایی که سنشون بالاست وشوهرنکردن ازسی رد کردن  صورتشون خندونه ولی تودلشون تونمیدونی چه خبره ...

چرا ندونی؟! میدونی خودت هم که شوهرنکردی . تاوقتی شوهرنداری..همه؛ بهت امرونهی میکنن تنها هستی تنهایی ..بد دردی هست تنهایی ...بد دردیه ...تمام مدت یکریز جرف میزد وحالا که سکوت کرد گفتم توازتنهاییت زجرمیکشی ؟ گفت اره ...نه مادری نه پدری نه بچه ای ..خواهربرادرام خودشون سرگرم زندگی خودشونن..اخرش گوشه همین اتاق تنهایی میمیرم ...بعدش میگن دخترفلانی اخرش شوهرنکرد ومرد ..کدوم دخترفلانی مرده ؟ همونی که شوهرگیرش نیومدمرده.......سکوت کرد ...واروم اه میکشید ..انگارمیترسیدبغضش بترکه ...

گفتم حرفات بنوعی درسته ولی من همه چیزروتوشوهرکردن نمیبینم ...ادم میتونه لذت ببره ازتمام چیزهایی که داره حالا شایدیه چیزهایی روهم بدست نیاره دیگه غصه اش رو چرا بخوره ...با اونچه که داره وادمهایی که دوربرش هستند زندگیش روکنه شادباشه ...گفت توحرف خودت رومیزنی ولی شوهرکردن مهمترین چیزبرای یه دختره ...توهنوز به حرفای من پی نبردی وقتی که حتی حوصله ات نشه موهات روشونه کنی تازه میدونی چقد خسته ای وحوصله نداری ....یعنی اینکه تنهایی ...

به صورتش خیره شدم  توذهنم حرفاش روحلاجی میکردم  ملیحه یه دخترمسن 49ساله هست که مجردمونده وبعدازمرگ پدرومادرش تنهامونده ...وحالا برای من ازازدواج کردن حرف میزنه وراستش ازتنهایی درست گفت؛ ازبی حوصله بودن ما زنهای ایرانی ..ما که چه بی شوهر وچه باشوهرهمه مون یه جورخسته ایم ...

یه جورایی همه مون همیشه دلواپس هستیم نگرانیم ...مو زیبایی زن هست وروزی که یه زن حوصله شونه زدن موهاش رونداشته باشه ...چقدراون زنها خسته ان ...بعدفکر کردم به زنهای زیادی که میشناسم گاهی چن روزطول میکشه تابرخی هاشون موهاشون روشونه بزنن...زنهای ایرانی چقد خسته ان ...

ملیجه بهم گفت الان فقط گوش کن به حرفهای من بعدا درباره اشون فکر کن وشوهرکن ..گفتم زنهای متاهل هم تنهان اوناهم گاهی چن روزموهاشون روشونه نمیکنن ..ملیجه لبخند تلخی زد وگفت ...اونکه درسته تواین مملکت زنها شوهرداشته باشن یانداشته باشن تنها وخسته ان ...ولی شکلشون (صورتشون) پرازخنده اس ....وگرنه اونجوری که همه تنهان ..همه تنهان ....

*همکارم رفته مرخصی ومسافرت ..تودفترتنهام صب وعصرمیرم  براهمینه که حضورم کمرنگ شده تونت ...غیبتم موجه منفی ردنکنیدههههههه .......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj9.persianfun.info/img/92/9/Daricheh1/13.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه چیزهایی هست توزندگی ماادمها تادچارمشکلی نشیم متوجهش نمیشیم ..میدونید ما ادمها مخصوصا ما جهان سومی ها بایدحتما یه تلنگری بخوریم که یادمون بیفته وباشه که قدر داشته هامون رونمیدونستیم ...

بنظرمن وتقریبا همه ادمها مهمترین چیز سلامتی هست که تا هست وداریمش قدرش رو نمیدونیم ووقتی که مریض بشیم تازه میفهمیم چه گوهر گرانبهایی رو داشتیم ولی قدرش رو نمی دونستیم وکلا بی خیالش بودیم ..ما ادمها عادت داریم همه چیز روواگذارکنیم به اینده ..به روزهای نیومده ...ازفردا ورزش رو شروع میکنم ..هفته اینده میرم باشگاه ...برای چکاپ سلامتی اخرهفته میرم ..قول بخودمون میدیم ولی درحقیقت پشت گوش میندازیم حالا شده گاهی یادمون بره ولی وقتی هم یادمون باشه میندازیم یه وقت دیگه وگاهی اوقات وقتی میریم سراغش که دیر شده ........

خودمنم همینجوریم البته دروغ چرا ..الان ها خیلی بهترشدم نسبت به قبل ...قدیما برام مهم نبود سلامتی ...خودمم که بقول عزیزی شیشه ای هستم تقی به توقی میخورد میافتادم به بیماری ...ورعایت هم نمیکردم که باید مراقب باشم  ولی حالا گذرزمان بود...دیدن ادمهای بیماربود ...بالا رفتن سن بود خلاصه هرچه که بود منو بخودم واداشته که مواظب خودم باشم ...

اینهمه گپ زدم که بگم ماها سالم هستیم وقدرش رو نمیدونیم خدا میدونه چقد ادمهایی هستن که ارزو دارن لحظه ای جای ما باشن ...من وشمایی که اینجارومیخونید امکاناتی رو داریم که خیلی ها ندارند...ولی من وخیلی ازشماها بازم ناشکرهستیم که چرا بیشتر نداریم ..ماکه چیزی نداریم ...فلانی بیشتر داره اون باید شاکرباشه ...و......

ولی راستش روبخواید همه ماها اینقدر توزندگیمون داریم که نمی بینیمشون ....یه خوشبختی های کوچیک داریم که خیلی ها حسرت بدل اون هستند ...نمیخوام بگم فلان معلول ارزوی راه رفتن داره ....یا اون یه معلول ارزو داره برا یه بارهم که شده ازجاش بند بشه و بتونه یه دست رو بگیره وفشاربده .......

یا فلان کودک ارزو داره یه بار یه 5000هزارتومنی واسه خودش داشته باشه ...یا فلان دخترنوجوون ارزو داره  که یه کیف کوچولو لوازم ارایش ساده وارزون داشته باشه ......یا فلان پیرمرد ارزو داره برا یه بارهم که شده غصه بی ابی درختاش رو نخوره ....یا فلان پیرزن ارزو داره برا یه بارهم که شده بره مشهد....

درسته همه اینها هست ولی من اینا رونمیخوام بگم میخوام بگم ما نسبت به خیلی ازادمها بیشتر داریم وبیشترخوشبختیم ..درسته که زندگی تومادیات خلاصه نمیشه ولی توجامعه کنونی ما مادیات بخش اصلی هر زندگی هست ....میخوام بگم ماها که نسبت به خیلی ها داریم چقد شاکربودیم ؟ ..چقدر ازته دل خدامون رو شکر گفتیم ...

یا حتی چقدر خودمون رو نسبت به اونایی که ندارتر وپایین ترازخودمون هستن مقایسه کردیم  چرا همیشه خودمون روبا اونی که یه پله بالاترازمون ایستاده مقایسه میکنیم چرا گاهی به پله های پایین ترازخودمون نگاه نمیکنیم یاحتی به ادمهایی که روی پله هم نیستن ...

چن شبه که وقت خواب  وقتی که هوای خنک اروم اروم به ذره ذره تنم نفوذ میکنه وخستگی ازتنم یواشکی میره بیرون بخودم فکرمیکنم به اینکه من چقدر خوشبختم ...به کبری فکرمیکنم که تو هوای ازاد وگرم  روحصیر پتویی انداخته واونم داره مثل من رویاهای دخترانه اش رو مرور میکنه ...اما من ازاین رفع خستگی لذت میبرم ...واون با گرما ومورچه ها وپشه ها دست پنجه نرم میکنه تا صب ...

من میخوابم اونم میخوابه ...اون امید داره که فرداش خدابراش بهترین ها روبیاره من به این ارامشی که دارم فکرمیکنم به اینکه قبلن متوجه نبودم حس های خوب زندگی همین ارامشی هست که دارم ...همین سقف خوب ..غذای خوب..خونواده خوب.. وخدایی که نزدیکمه ولی همیشه ازش شاکی بودم ...والان دارم میفهمم که حس های خوب زندگی کم نیستن ...منتها ماها ادمهای ناشکری هستیم .... داشتن یه سرپناه خوب یه رختخواب گرم ونرم مهمترازهمه یه ارامش ناب خودش خیلی هست ...حیلی ...به داشته هامون بیشتر فکر کنیم وگله مند ازخدا نباشیم .........

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ادم گاهی وقتا تو حالات وموقعیت هایی قرارمیگیره که نمیدونه چیکارکنه ...یه وقت هایی هست ادم با همه ادعاها ودانایی که داره حیرون می مونه که چیکارکنه ...حتی کلمات هم نمیتونن به کمکش بیان وبدادش برسن ...نمیدونم شماها چقد تواین موقعیت ها قرارگرفتید ولی چیزی که میدونم اینه که مطمئنم برای تک تک ادمها همچین لحظه هایی پیش اومده که نمی دونسته چطور باید حرف بزنه یا رفتار کنه .......

این روگفتم که بگم خودمنم ازهمین ادم هام که برخی ازاقات واقعن نمیدونم چی بگم ..یه لحظه هایی هست که حیرون میمونم خدا من چی بگم چی کارکنم ...چن وقت پیش یه پسربچه 10-11ساله که نابینای مادرزادی هست ازم پرسید دیدن چیه ؟ خوشگلی چیه ؟ نگاه کردن چطوریه؟ ..خوندن این حرفا راحت هست ولی وقتی توموقعیتش باشی یه حس تلخی داره شنیدن این حرفا ...چه جوری به یه پسربچه بگم که دیدن چیه ...خوشگلی یعنی چی ...

گرچه خودم تو معلولیت هایی که هست نابینایی رو بدترین دردنمیدونم بنظرمن قطع نخاعی بدترین معلولیت هست که قدرت هیجکاری رو ؛نداشته باشی..ازموضوع دورنشیم ...ولی اون لحظه واقعنی موندم چی بگم به پسربچه ...پسربچه ای که هیجوقت رنگها روندیده ..هیجوقت قیافه ادمها روندیده ..نور وافتاب روندیده ...شب روباهمه سیاهی هاش ندیده ....اون فقط یه سیاهی سردوترسناک رو حس کرده ومیکنه ...

وقتی که دست لاغر ونحیف سبزه اون روگرفتم ... دست سفیدوتپل خودم رو درکناریه دست کوچولو با پوست سبزه تیره رو دیدم ..دلم لرزید اینجوروقتها اگه همه کائنات هم دست بدست هم بدن وبخوان خوبی بباره واسه ادم ؛ ولی بازهم یه چیزی هست که ادم رو تلخ میکنه ..ادم رو سردوغریب نسبت به همه خوشی های دنیا میکنه ....نمیدونم چقد گذشت ...

وقتی که دوباره ازم پرسید چرا جوابی نمیدی ..اگه نمیدونی اشکال نداره ..من ازبی بی ام که پرسیدم گفت دیدن بدردنمیخوره بدبختی هستش ...نبودنش بدبختی هست بودنش هم بدبختی هست  ..داشت حرف میزدکه بغضم روقورت دادم ...وگفتم ..صادق تو خندیدن رو دوس داری ...گفت اره ...گفتم وقتی میخندی چه جوری میشی ...

گفت دلم شاد میشه حالم خوش میشه وخندید گفتم دیدن هم مثل همین خندیدن وگریه کردن هست وقتی که میخندی دلت خوش میشه خب دیدن خوبه ..ولی وقتی که ناراحت میشی اعصابت خرد میشه مثل ندیدن هست ...ولی میدونی چیه ،حس این دیدن ونگاه کردن که خیلی ازادمهای دنیا دارند مهم نیست چون برای این هست که ببینن اون یه ادم دیگه چطوری لباس پوشیده ..سرش روکچل کرده یا مو داره ...میان حرفم پرسید وگفت دیدن چطوری مهمه ؟ ...

گفتم دیدن وقتی مهمه که ادم توی دلش حس کنه ..مثلا تو وقتی مادرت بهت بستنی میده تودلت یه حس خوب داری یعنی همون حالت خوش میشه درسته ؟ گفت اره ..گفتم خب این یه دیدن هست که تو مهربونی وخوبی مادرت رومیبینی ...ولی بعضی ازادمها هستن که وقتی مادرشون بهشون خوراکی میده این خوبی ومهربونی مادرشون روحس نمیکنن ...

گفت من مادرم رودوست دارم ..گفتم  چون تو مهربونی مادرت رومیبینی دوسش داری تو  توی دلت ادمها رومیبینی ...این مهم ترهست ...گفت خب توراست میگی ولی منکه نمیتونم برم توجاده چون ماشین به من میزنه من میمیرم من خب نمیدونم ماشین  میخوادبه من بزنه خب دیدن هم خوبه  دیگه نمیخواد کسی دست ادم رو بگیره ازجاده ردمون کنه .....

گفتم اره عزیزم دیدن اونجوری هم خوبه ...نمیگم بدهست ولی اصل دیدن اینه که ادم تودلش ادمها روببینه ادمهایی که مهربون ترهستن خوشگلترهستن نه اونایی که لباس خوشگل میپوشن ...پریدوسط حرفم وگفت تو خوشگلی ...گفتم  توچی حس میکنی ؟. کمی مکث کرد وگفت فکرمیکنم تو خوشگلی ...چون وقتی باهات حرف میزنم میخندم حالم خوش میشه ..خندیدم وگفتم پس خداروشکر  من خوشگلم وبلندترخندیدم ...صادقانه خندید وگفت بقیه ادما زشتی تورومیبینن من چون کورم خوشگلی تورومیبینم ...خندیدم وبغضم روفرو خوردم ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۳
دریا