دریای کویر

سلام32..سنگینی دست یک دختر...

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ق.ظ
 ســــــــــــــــــــــــــــلام ...

طرفای ظهربودهمکاری رو فرستاده بودم خریدی انجام بده .... پیرزن با دخترش وارد شد ...پیرزن رو نمیشناختم ولی دخترش روکه دیدم فهمیدم ازکسایی هست که بیماری اعصاب وروان دارن ...پرخاشگر وخشن هستن ....یا میزنند افراد رو ؛یا خودزنی میکنن ....پیرزن دست دختررو تودستش گرفته بوداون رونشوند روصندلی وبهش گفت همین جا بشین الان میریم ...خودش اومد جلو ومیزم وگفت ننه خدا خیرت بده ثبت نام گازوئیل شروع شده تاحالا نگرفتم رفتم ابیاری گفتن بیام اینجا ......همینجورکه با پیرزن حرف میزدم حواسم به دختربود...کسایی که مشکل اعصاب وروان دارن و دارای جنون هستن  بیشتربا دارو تحت کنترل میشن وساکت یه جا میشینن ......

ولی دخترپریشون بود معلوم بود ازگرما وپیاده روی خسته شده ...لبهای پوسته پوسته شده اش رو میجوید ..ازسر ناخن هاش معلوم بود که ناخن هم میجوه ..یه سری رفتارهایی هست تا وقتی با این جورادمهاچن بار نشست وبرخواست نداشته باشی نمیتونی حدس برنی .....حالا ظاهراین دختر سالم بود نشون ازجنون توصورتش دیده نمیشد ولی نگاه سردرگم واون دستها واون لبها بیانگر اون اعصابش بود...

پیرزن گوشی مدل پایینی ازتو نایلون دستش دراورد وبهم دادوگفت خیرببینی با این شماره که نوشته شده امیرحسین زنگ بزن گوشی رو گرفتم وشماره روگرفتم ودادم دس زنه ..زنه  بعدازچن بوق با اون ورخط حرف زدوادرس دادکه بیاددنبالشون ....ازشانس یه بطری اب معدنی خنک تو دفترداشتیم لیوان یه بارمصرفی که کناربطری بوداب کردم وبطرف دختردرازکردم وگفتم بفرمایید ... باتردید و شک نگاهم کرد چن لحظه گذشت پیرزن گفت بگیربخور خودش لیوان اب روازدستم گرفت ..خواستم بشینم پشت میزم که متوجه بسکویت کرمدار بزرگی شدم که ساعتی قبل همگاری گرفته بود ورومیزهمکاری بود یه دونه اش روخورده بود ..بسکویت روبرداشتم .... ودوباره رفتم طرفش وتعارف کردم پیرزن تشکرکرد ویه دونه برداشت دختره برنداشت ...

پیرزن گفت ننه نمیخواداین حالش خوش نیس ..درحالی که سعی میکرددخترمتوجه نشه به من اروم گفت هوش وحواس نداره ..دیوونه اس ...اروم گفتم متوجه شدم  نشستم پشت میزم ...دختریه دونه بسکویت رو ازدس پیرزن گرفت وخورد  بطری اب کناردسشون بود بزحمت لیوان رواب کرد وخورد تمرکزنداشت اب روهمه جا میریخت الا تولیوان ....بسته بسکویت روگذاشتم رومیزخودم ....یه نگاه به دختره کردم وگفتم میخوای بخوری بیا بردار...پیرزن گفت میخوری برو بردار...وشروع کرد با من حرف زدن....با پیرزن حرف میزدم ولی حواسم به دختره بود هرزگاهی که چش توچش میشدیم یه لبخند بهش میزدم ...

دختربلن شد اومدکنارمیزم با احتیاط یه دونه بسکویت برداشت ...پیرزت ازگرفتای ها وفقر وبیماری دخترحرف میزد که مریض وناتوانش کرده ......دختربسکویتی خوردکه بهش گفتم اسم خودت روبهم نگفتی ...گفت شهربانو ...گفتم چه اسم خوشگلی مثل چشمات خوشگله ...پیرزن تبسمی رولبش اومد...دختر بی مقدمه با دهن پرگفت تو عروسی کردی خندیدم وگفتم نه ...گفت گیرت نیومد...بازم خندیدم وگفتم نه شوهرکه هست ولی شوهرکردن خوب نیست ...صورتم روبرگردوندم طرف پیرزن تا چیزی بگم که مچ دستم رو محکم گرفت ...

گفت شوهرخوبه .مو هم زن عباسک میشم هم زن غلامشاه..حالا مچ دستم رومحکم فشارمیداد با اون هیکل لاغراستخونی فک نمیکردم همچین زوری داشته باشه دردم می اومدگفتم خب ..خوبه توعروس بشی ..حالا دسم روول کن  زورت زیاده دردم  میاد حالا با اینکه دستم دردمیکردبا خنده اینا روگفتم ...پیرزن گفت ول کن دیوونه دختر مردم دستش روشکوندی ...تا دیدپیرزن ازجاش بلن شد ول کرد ....خواستم  چیزی بگم که با پشت دست محکم کوبید روگونه راستم ...با پشت دست هم زد وبلن وگفت خیط شدی ....یعنی برق ازکله ام پرید ...حالا مچ درد بکنار..گونه ام میسوخت ..پشت دستش استخونی ...بشدت دردمیکرد صورتم ... پیرزنه حالا این وسط دادبیدادمیکرد وای خدا ..چیکارکردی پدرسگ ..دیوونه خر...قبل ازاینکه من چیزی بگم شروع کرد با مشت دخترروززدن .....

تا خواستم جدا کنم اونا روکه دربازشد ومردجوونی سرک کشید داخل وگفت چی شده پیرزن تا اون رودیدگفت نوه ام رودم (روله ) اومدی این بی پدر جهری (خشمگین یا همون جنون انی به زبون محلی ) شد خانم رو زد ..مرد درب روکامل تربازکردواومدداخل محکم خواست بزنه توسردخترکه دخترترسید وخودش روکشید عقب ...گفتم اقاااااااا......به پیرزن گفتم  من یه حرفی زدم اینم فاط زد... حالا یه چیزی شد دعواش نکنید دس خودش که نیس ...مردجوون گفت دیوونه اس باید زنجیرش کنیم وروبه پیرزن کردوگفت اصلا توچرا اوردیش بیرون .....پیرزن گفت اتیش بگیره اوردمش  دکتر...گفتم  دس خودش نبود تروخدا دعواش نکنید ...مردجوون روبه دخترکه بشدت ترسیده بودگفت بیابریم تا بیشترابرومون رو نبردی ...هردوازم معذرت خواهی کردن ...

بسته بسکویت رو برداشتم وقتی دخترخواس بره بیرون دادم دسش وگفتم بیا همش روبخور خوشمزه اس توهم خوشت میاد ... با همون ترس وتردید اولیه نگاهم کرد ...اروم کنارگوشش گفتم هروخت حالت خوب شد زن عباسک شدی منو هم خبرکن بیام عروسیت ..برقصم ...یهودخترچهره اش بازشد وبلند قهقهه زد .....پیرزن با ناراحتی سرتکون دادوچیزی گفت که متوجه نشدم ...دم در ایستادم تا اول مردسوارموتورشد بعد دختروبعدپیرزن .....دخترتا اخرین نگاهش رو که روی من بود لبخندرولبش بود .. لبخندش رودوست داشتم ولی سنگینی دسش رو نه .....

(بازم ازهمه دوستانی که درغم ازدست دادن پدربزرگم باهام همدردی کردند ممنونم ...من خوبم فقط دلگیرم .دلتنگ ...دلتنگی تواین جوروقتها همراه دائمی ادمهاست ...ولی میگذره خاک سرده وماادمها زودفراموش میکنیم ..روزدختر مبارک همه دخترهای متاهل ومجردباشه دخترهمیشه دختره برای پدرومادر....)

یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایاشکرت ...خداجونم برای اول همه خوبی هات ممنونم وشکرت...خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نبت پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت....خدایا شکرت ....


http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595105_268.jpg


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۶
دریا

نظرات  (۱)

خدا رحمتشون کنه..
ایشالله خدا کمک کنه..
موفق باشین...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">