دریای کویر

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ماجامعه ساده ،زودباور وصدالبته احساسی داریم این جامعه تشکیل شده ازهمه ماها...حالا زودباوری واحساسی بودن ما درخیلی موارد به ضررمون هست درحقیقت درپس این زودباوری و احساسی بودن یک باورنهفته هست که این باور مذهبی ماهاست ..این باورمذهبی ماها خیلی اوقات برای ماها تفکری بهمراه نداره ..بلکه با احساس یا همون زودباوریمون بهش اهمیت میدیم ...

مثلا یه بار همکاری یه دفترچه قسط بانک که تموم شده بود رو برداشت ..چندتا برگش رو جلو زد بعددولاش کرد ورفت اول سراغ یهمسایه های دفترمون .. گفتش که : دارم واسه یه مسجدکمک جمع میکنم چقد میدی ؟ طرف بدون هیج شکی دست کرد توجیبش و۲۰۰۰تومن داد....یعدسراغ یکی دیگه ازهمسایه ها...ایشون گفت که اول صبح هست هنوزکاسبی نگردم بعدا بیا کمک میکنم .. سراغ همسایه بعدی ایشون گفت :۱۰۰۰تومن ازطرف من بنویس ..ولی بعدا میدم ...

بعدکه من رفتم دفتربرام تعریف کردکه ؛...به فردی که گفته بود۱۰۰۰بنویسه وبعدا میده گفتم مردمومن با خدا هم قسطی کارمیکنی...جالب اینجا بودکه کسی توجهی به دفترچه نمیکرد چون شبیه دسته قبض بود باورشون این بودکه دسته قبض کمک به مسجد هست ...

حالا همسایه به همکاری میگه : واسه کدوم مسجدکمک جمع میکنی؟ همکاری هم گفت مسجدالحیران ...همه دهنشون وامونده بودکه مسجدحیران کجاست که با خنده ماها متوجه شدن سرکار بودن ....هیجی دیگه همکاری رفت دوتومن اون بنده خدا رو دادو بهش گفته بود..سرکاربوده ..تا اون خواسته واکنشی نشون بده همکاری اشاره کرده به بیرون وگفته لبخندبزنید شما درمقابل دوربین مخفی هستید....بماندکه میخواست همکاری رو له لورده کنه ..البته به شوخی....

خیلی برام واکنش ها جالب بود..یامثلا یه اقایی هست که تقریبا هرهفته میاومددفترومیگفت کمک به مسجد صاحب الزمان قبض هم داشت ...گاهی کمکی میکردم گاهی نه ...حقیقتا قبض هم نمیگرفتم ..یه روزاومدیه 2۰۰۰بهش دادم خواست بره گفتم قبض بده ...هیجوقت قبض نمیگرفتم ..اون روزگرفتم دیدم نوشته رسید 2۰۰۰۰ریالی کمک به مسجد صاحب الزمان ....حالا اسم جایی رو نوشته بودکه من به گوشم نخورده بود...

وقتی که به مرده گفتم این مسجدمال کجاست ؟گفت قلان شهر...بعدگفتم این چه مسجدی هست که 2ساله تومیای وپول جمع میکنی وتموم نمیشه..مرده رنگ وارنگ شد..دیگه کمک نکردم ...درحقیقت ازاون روزه بعدیادگرفتم که سعی کنم اگرمیخواهم جایی کمک کنم کمکی کنم که با عقلانیت همراه باشه...

وحالا توماه محرم بازاراین جورمسائل گرم میشه بعنوان مثال طرف اومده با شال سبزوکلاه سبز حق سیدی میخوادچهارستون بدنش هم سالمه اگه پول ندیم میگن حق اولادپیغمبرروندادیدمیرید جهنم. حالا پولم بدیم بنوعی داریم گداپروری میکنیم من نخوندم هیج جای قران نوشته شده باشه یا ائمه وامامی گفته باشه که نوادگان اونابرن گدایی کنند ..یه حق امام  هست که میشه خمس اون روهرمسلمونی بایدبده ولی به کسی که صرفا شال وکلاه سبزپوشیده چطور میشه اعتمادکرد ؟ کما اینکه حیلی ها تواین موارد ادمهای معتادتنبل وکلاهبردار ازاب دراومدن ..

ویاعده ای که عَلمی روباپارچه های سبز میبندن ودرهئیت گروه های 3تا10نفری حسین گویان میان وطلب پول میکنند خداشاهده دورروزپیش یکی اومدکه مردک ازشدت اعتیاد تلو تلو میخوردنمیتونست چشماش روبازنگه داره ...بعدپولم میخواست برای علم ..حتی یکی ازمشتری ها گفت خبب تواول خودت رو نئشه میکردیتابتونی راه بری  بعدمیاومدی ...

تواین موارد ادم گیج میزنه ..من قصد توهین یااهانت به کسی روندارم یه واقعیت ازجامعه ای که هستیم رومیگم منم اعتقادات خودم رودارم ولی میگم درپس مذهبمون اندیشه وتفکری محکم بوده که ماهم بایداون روبفهمیم نه اینکه فقط اسم مذهب رویدک بکشیم وبعدبدون فکرواندیشه عمل کنیم ....

کاش همه ماها قبل ازاینکه ضررکنیم یا بفهمیم کارمون اشتباهه درمورد کمک کردنمون دقت کنیم ومهمترازهمه صرف اینکه باوری مذهبی داریم دچاراحساسات نشیم وکاری اشتباه انجام ندیم

خاتونی عزیزم خیلی عزیزی ...شرمنده که برات کامنت نمیذارم ولی خوندن میخونم ..تنبلی منو به مهربونی خودت ببخش.........

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595098_943.jpg

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه سریال نگاه کردم  به اسم گریم ......توضیح مختصری درباره سریال بدم ...

کارآگاه نیک برکات فکر می کرد که برای کار در دایره ی جناییِ پورتلند آمادست , تا اینکه شروع به دیدن چیزهایی کرد که توضیحی براشون نداشت . و بعد از ملاقات با آخرین بازمانده ی خانوادش , نیک به رازی که در پس این وقایع هست پی می بره . نیک مثل بقیه ی آدمها نیست , اون از نوادگانِ نسلی از شکارچی هاست که به اسم “گریم” شناخته می شن. ....

کسانی که مسوول جلوگیری از تکثیر موجوداتِ ماورالطبیعه هستن. و این گونه است که داستانِ نیک آغاز می شه , در حالی که در ابتدا نسبت به این جریان بی میله ولی در حالی که مشغول کار بر روی پرونده های جنایی به همراهِ همکارش هست به جریاناتی بر می خوره که باعث می شه با دنیای این موجوداتِ انسان نما ارتباط برقرار کنه .
در رابطه با سریال : این سریال مضمونی تخیلی و ترسناک داره در مورد موجوداتِ خارق العاده و انسان نمایی هست که بین مردم زندگی می کنن و یک خانواده هستن که می تونن اونها رو به شکل واقعیشون ببینن . و از این خانواده فقط یک نفر باقی مونده به اسم نیک برِکات که کارآگاه ِ جنایی در شهر پورتلند هستش…………

این بالا مختصری از فیلم بود ..درسته فیلم وحشتناک هست ولی درکنارش درام وطنز بخوبی جایگزین شده بطوریکه از لحظه لحظه فیلم لذت میبریم ..نه صحنه های زیادی ..نه داستان بی نمک ولوس ..جدا ازهمه اینها بازی روان وساده هنرمندانش ..باعث میشه که این فیلم رو دنبال کنیم ..بنظرم از دستش ندین ارزش نگاه کردن داره ......

حالا یه نکته ای که تو این فیلم هست همین تغییر شکل دادن ادمهاست ..این گارگاه میتونه انسان ها رو به شکلی حیوونی که هستن ببینه ......دقت کردین که همه ماها تو وجود خودمون کم وبیش شبیه یک حیوون هستیم .......

بعضی هامون شبیه مار هستیم اینقد نیش میزنیم با زبونمون و همه تون هم مطمئنا درد نیش زبون رو حس کردین ......

بعضی ها شبیه گوسفند هستیم ..بی حرف ومطیع و بی فکر .....بعضی ها هم مثل طاووس زیبا ولی مغرور که غذای مورد علاقه اش هم ماره .....

بعضی هامون شبیه میمون هستیم  فقط از دیگران تقلید می کنیم خودمون هیج نواوری و خلاقیتی نداریم ....بعضی هامون هم عین سگ پاچه میگیریم .......درسته در عرف واخلاق خوب نیست ادم خودش رو با حیوونات مثال بزنه ولی واقعیت درونی همه ماها همینه که هرکدوممون حیونی رو درون خودمون پرورش میدیم ....

نمیخوام بحث فلسفی کنم و درباره اینکه ادم خودش یه حیوون ناطق واینا .........بحث کنم ...میخوام بگم همه ماهایی که میدونیم درونمون چه نوع حیوونی وجود داره چقدر باهاش راه میایم و چقدر در تربیت و رفتارش وقت میذاریم .........

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۸
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه وقت هایی تو زندگی هست که وقتی به خودت و زندگیت نگاه میکنی می بینی رد پای حرفهای دیگران ..یا همون مردم ...تو زندگیت هست با اینکه سعی کردی به حرف مردم زندگی نکنی ...

ولی با همه اینا حرف مردم و تحلیل هایی که ازت می کنند تو زندگیت وجود داره .....امروز داشتم فکر میکردم چی مشد که مردم ما کمی نمیگم ؛خیلی کمی( فقط کمی ؛تو این زمینه از حالت جهان سومی در می اومدیم )...اینقدر به دیگران کار نداشتیم ...یه نگاه به خودمون میکردیم .....

حالا چرا این حرف رو زدم ...راستش صبحی زنی اومد تو دفتر ....داشتم کارش رو انجام میدادم ..اول ازم پرسید دختر چندم هستم مجردم یا متاهل واینا ....بهش گفتم مجردم ..دختراخرم ....زن زیاد پیر ومسن هم نبود گفت : حیف تو نیست خونه نرفتی (اصطلاحه هم معنی با خونه بخت نرفتی)

تو با این همه کار بلدی ..باید خونه بری ...چند لحظه بعدش پرسید : ماشین داری ؟ گفتم نه ..خونه داری ..نه ....دوباره شروع کرد : تو باید خونه داشته باشی یه ماشین هم بگیری اونوقت شوهر برات میشه زیادددد.......هرجوری که دلت بخواد گیرت میاد ......همکاری خندید وگفت : خونه وماشین داشته باشه ..شوهر میخواد چیکار ...زن هم خندید ..گفت : اره اینم راسته .....

زن تا وقتی که  میرفت نصیحتم میکرد که شوهرکنم ..ماشین بخرم ..خونه بسازم ....وقتی که فکرش رو می کنم میبینم این حرف خیلی از ادمهایی هست که باهاشون مواجه میشم انگاری که منی که توی جامعه بعنوان یک زن ..یک دختر..یک جنس مونث دارم فعالیت میکنم و دنبال علایق خودم هستم کامل نیستم و زندگیم تکمیل نیست ...

واقعا برام سئوال شده که چرا توجامعه ما نمیخوان بپذیرن که همه زن از ازدواج نیست ..داشتن رفاه مادی نیست ..هرزنی مخصوصا حالا تواین جامعه امروزی نیازهایی فراتر از زیورالات ..شوهر و بچه داره ...

یادمه یکبار که کتاب هایی رو خرید کرده بودم پست اورد بهم داد...با ذوق بسته رو باز میکردم که زن مسنی بهم گفت : این حالا شد شوهر.....میدونم نباید به خیلی ازحرفها توجه کرد ولی اینکه مردم جامعه ما عادت دارن ایراد بگیرن وحرف بزنند و از چیزهایی که شاید مهم باشن ولی نه به اندازه خود نیازهای یک فرد بعنوان برترین ها و علائم پیروزی یک زن نگاه کنن درد داره ......

متاسفانه خیلی از زن های جامعه ما هم خودشون بیشتر به این مسئله دامن میزنن ...قصد اهانت و جسارت به خانم های تحصیل کرده وشاغل رو ندارم ...ولی متاسفانه خیلی از زن هایی هستن که شاغل بودن ..شوهر داشتن خودشون رو بعنوان یک فخر فروشی می بینند.......این جوروقتا ازخودم میپرسم یعنی اینا با درسی که خوندن واقعا درکشون از زندگی همینه ؟ ...داشتن یه شوهر ..یه رفاه مادی ؟.....نمیدونم چرا وقتی با همچین زن هایی برخورد میکنم از زن بودن خودم شرم زده میشم

وقتی میبینم زنی که تو جامعه نقش داره حالا بعنوان کارمند ..معلم ...دانشجو و......فرق مجله و روزنامه رو نمیدونه به هرمجله ای که دستش برسه میگه روزنامه ...حداقلش دوتا نویسنده معاصر رو نمیشناسه ..بازم خدا خیر بده اسمی از حافط ..سعدی ..وفردوسی  رو توکتابهای درسی میارن ...از مسائل اجتماعی و........درجامعه خبرنداره ...

ولی همین زن وقتی که دختری رو مجرد ببینه حالا فخرفروشی و فیس افاده به کنار ..جوری درباره مجردموندن ..نداشتن پول ..ماشین ..طلاوجواهرات ..حرف میزنه گویی که داره یکی از بزرگترین مسائل حیاتی رو تحلیل میکنه .......وچیزی که این بین هست همون حرف مردمه که باهات کارداره ...من خودم رو که نگاه میکنم مثل همه ادمها مشکلات خاص خودم رو دارم ..ولی درکنارش زندگی دلچسب خودم روهم دارم ...ولی از نظر دیگر زنها و مردم من زندگی ام خوب نیست چون انچه که سنت هست درجامعه ندارم .......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۸
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بهم میگه من بزرگ بشم خیلی پول جمع میکنم پولدار بشم پفک میخرم نوشابه میخرم همه چیز میخرم همه چیز میخورم لباس نو برا خودم میخرم نگاهش میکنم با کله ماشین شده و پوست افتاب سوخته با حرارت برام حرف میزنه ...بهم میگه تو خیلی پول داری ؟ میگم خیلی نه خیلی ...میگه کی بیشترازهمه پول داره ؟ میگم نمیدونم هرکسی اندازه ای که خدا براش درنظر گرفته پول داره ...دوباره میگه : خدا به ادما پول میده ؟

میگم خدا برای ادما درنظر میگیره که چقد پول داشته باشن پولدار باشن یا فقیر ...میگه : ادما خودشون نمیتونن پولدار بشن ؟ میگم : خدا ادما رو ازتو اسمونا میفرسته رو  زمین ..ادما وقتی که کوچیک هستند  تو شکم مامان هاشون ..بعد دیگه که از شکم مادرهاشون بیرون اومدند وبزرگ شدند وخدا بهشون عقل که داده اونا هم باید از عقلشون استفاده کنند کار کنند تا بتونند که پولدار بشن ....

متفکرانه وتمام گوش شده وحرفام رو گوش میکنه ..ادامه میدم ...وقتی که ادما ازعقلشون استفاده کنن وکارکنن اونم البته کارهای درست نه کارهای بد ..بعد خدا بهشون پول میده ...وادمها هم که پولدار میشن باید ازپولهاشون تو کارهای خوب استفاده کنن تا خدا پول هاشون رو بیشتر کنه و کمکشون کنه ..اخه خدا ازادمهایی که با پولهاشون کارهای خوب میکنن خوشش میاد و.........

میگه : خدا خیلی پول داره ؟ ....خدا حتما خیلی پول داره که به ادمها میده !..هیجان زده است ..نگاش میکنم ..میگم اره ...اما این رو باید بدونی که خدا نیازی به پول نداره ...خدا خودش همه این دنیا و هرچی که تو دنیا هست رو درست کرده ...خدا ما ادمها رو افریده وما ادمها پول رو درست کردیم ....

میگه : یعنی  خدا همه چیز داره  پول نداره ؟...میگم..ببین خدا صاحب همه چیزهست اما حرف سراینه که خدا نیازی به پول ما ادمها نداره ...خدا نیازی به پول نداره ...خدا ما ادمها رو افریده که کار خوب انجام بدیم زندگی کنیم ...چن لحظه مکث کردم وگفتم ..مثلا شاید ما ادمها پول خدا هستیم ...

تعجب کرد و سریع گفت ادمها پولهای خدا هستند ؟ گفتم : میشه گفت که ما ادمها پولهای خدا هستیم البته خدا نیازی به پول نداره ..ولی ما ادمها میتونیم مثل پول برای خدا باشیم ادمهایی که کارهای خوب انجام میدن بقیه رو خوشحال میکنند پولهای خوب واونهایی که ادم بد هستند پولهای بد هستند که خدا دوستشون نداره

گفت : اونایی که پول بد هستند بعدا که مردن تو اتیش جهندم میسوزند؟نه ؟..خندیدم وگفتم اره ...نگاهی به عباس انداخت که گوشه ای وایستاده بود ..عباس عقب مونده ذهنی بود ...انگاری از سئوالش مردد بود ولی وقتی دید نگاهش میکنم گفت : عباسک دیوونه پول بدی برای  خدا هست ؟ اون دیوونه هست کارخوب هم نمیکنه ..

گفتم نه عباس پول خوبی هست و....مکثی کردم دنبال جملاتی بودم که توضیح بدم عقب مونده ها مظلوم وبیگناه هستند؛..که  اقای الف که، شاهد گفتگوی ما بود و دید من مکث کردم با خنده گفت : عباسک سکه 5تومنی خدا هست که کج شده ...و هرهر خندید ...خون تو صورتم دوید خواستم چیزی بگم که مراد 8ساله نگاه تندی کرد و به اقای الف گفت :

برووووووووو....خودت مثل هزاری ک/و/ن /پاره ای هستی که شماره نداری هیچ دکونی (مغازه ای ) قبولت نمیکنه ...سرم رو پایین انداختم و لبم رو گاز گرفتم که صدای خنده ام بلن نشه ...قبل ازاینکه بتونم به مراد بگم اینجوری حرف نزن زشته ....اقای الف با قدمهایی سریع درحالی که به مراد فحش میداد ازما دور شد و اینبار من ..مراد ..عباسک وبقیه ...بلندزدیم زیر خنده ........

تو راه خونه داشتم فکر میکردم به خدایی که پولدار هست و پولهایش چقدر شماره دارن و چقد بیشماره هستند ..چقدرشون پاره پوره و بیشماره  هستند وچقدرشون باشماره و باارزش .....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....







http://mj10.persianfun.info/img/92/10/Ax-Neveshteh-Mafhoumi1/19.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۹
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

همه ماها زن...مرد ...بزرگ ....کوچیک ..دختر و بپسر .....از بچه گی واسه اینده مون رویاها و ارزوهای بزرگی داریم .....دلمون میخواد وقتی بزرگ شدیم  ادم مهمی بشیم وقابل احترام همه ......

معمولا دخترها تو عالم بچه گی و نوجوونی  ارزوهای بزرگی دارن و البته خیلی رویایی و بقولی عاشقانه و رومانتیک فکر می کنند برعکس پسرها ..البته پسرها هم اکثریت ارمانهای بزرگی دارن ولی نمک درام وعاشقانه اشون کمتره......

دوران مدرسه با تعدادی از بچه ها هروقت که دور هم جمع میشیدم از اینده مون حرف میزدیم اینکه بزرگ بشیم چیکار کنیم یادمه اول راهنمایی بودم یه روز که با بچه ها تو حیاط خاکی مدرسه ..پشت ساختمون مدرسه نشسته بودیم ....(مدرسه مون حیاطش خیلی بزرگ بود ساختمون دوتا مدرسه وسط اون قرار داشت ابتدایی و راهنمایی همیشه هم کلاس کم داشتیم وهفته ای یه کلاس تو چادربود اونم تواون گرما)

من بودم ..سکینه ....زهرا .....مریم ...اعظم ......کلثوم ....رقیه .....فاطمه ....وزینب ...حرف از ازدواج پیش اومد .......سکینه دلش میخواست با مردی سید واولاد پیغمبر ازدواج کنه و خودش هم حوزه علمیه درس بخونه ............ زهرا دخترخنده رو وبشاشی بود  سرزنده و شاداب ..دلش میخواست شوهر اینده اش مثل خودش باشه جوک بگه و مهربون وشاد  باشه .........

مریم اهل ادبیات بود وحس عاشقانه ولطیفی داشت مردی ارزو میکرد که مهربون باشه وعاشق پیشه ........اعظم عاشق شجریان بود وارزو داشت عروس شجریان بشه ...عاشق اسم همایون بود .......کلثوم بدنبال پول و موقعیت اجتماعی بود ..رقیه دلش میخواست همسر یه جانباز بشه تا درحقش ایثار کنه .....فاطمه ارزو داشت بره دانشگاه وپزشک بشه و شوهر اینده اش هم پزشک بشه .......و زینب که تویه برهه زمانی خیلی رفیق بودیم تا فاصله ها بینمون افتاد رک بود وزیبایی غریبی داشت یه زیبایی وحشی ...دلش میخواست شوهراینده اش مهندس باشه وپولدار و به زیبایی اون افتخار کنه ...........

در طی دوسه هفته پیش همه این بچه ها رو دیدم و یاد اون روز افتادم وحالای بچه ها رو امروز با ارزوهاشون مقایسه کردم ......سکینه تو خونه ای بود با 11خواهربردار ... تا دیپلم بیشتر نتونست ادامه بده دست اخرش همین دوسه سال پیش بدون هیج عروسی و جشنی رفت خونه شوهر یه مرد متعصبی و بداخلاق

زهرا اون دیپلم هم نتونست بگیره ..با کارهای دستی مشغول کرد خودش رو ..دست اخر با پسری از اقوامشون ازدواج کرد بدون سرصدا ...که همسرش ..بزور سلامی از دهنش درمیاد ......چندوقت پیش که دیدمش اصری از خنده نداشت یه زن جا افتاده بود که رد پاهای روزگار رو میشد تو صورتش دید ...مریم تودوران دبیرستان پدر معتادش مجبورش کرد با پسر دایش ازدواج کنه دوتا بچه هم داره ...وقتی دیدمش هیج نشونی  ازاون احساس لطیف نبود ..روحش زخمت شدهع بود خیلی ........همسرش معتاده ..........

اعظم  بیماریهای زیادی دست پنجه نرم کرد الان خوبه ولی همچنان مجرده و همپای پدر و بردارش تو باغ کارمیکنه .......بقول خودش خیلی وقته که یادش رفته شجریان چه شکلی بود یا اسم پسرش چی بود ...کلثوم تحصیلاتش رو ادامه داد ...شاغل شده ..کلاسش بالاست ... هنوز نتونسته به مرد دلخواهش رو پیدا کنه ..... غرق مادیات شده ...سطح توقعاتش رفته بالا .......... رقیه تحصیلاتش رو ادامه داد شغل خوبی داره ....همچنین شوهر و فرزندان خوبی ........فاطمه بزور دیپلم گرفت ...زن یکی از اقوامش شد ...که معتاد تزریقی بود ..اخرش هم مرد ..الان زن یکی دیگه شده .....بقول خودش دیگه یادش رفته ارزو می تونه بکنه ........

و زینب تو دوران دبیرستان وقتی یکی از دبیرهای مردمون عاشقش شد ...البته چندنفری ازما بچه ها موضوع رو می دونستیم که چندوقت مدرسه نیومد وقتی مدرسه اومد با چهره ای بزک کرده ...اون روز که اومد نه تنها ما بلکه دبیرمون بیشتر جا خورده بود ..خیلی ساده در عرض یک هفته عروسی کرده بود یه عروسی خیلی جمع جور .........نه به زیبایی اون ونه به چهره شوهرش .....یادمه اون موقع همه مسخره قیافه وسن بالای شوهرش رو میکردن مدرسه نیومد افتاد به زندگی ...دوتا بچه شیر به شیر ..وخودش با شوهرش سر زمین کار میکرد ..تا همین دوسه سال پیش که بچه هاش بزرگ شدن وخودش درسش رو ادامه و امسال شده دانشجو ........

گاهی باخودم فکر میکنم اگه بچه ها جای دیگه ای بودن ..اگه نوع تربیتشون فرق میکرد ..اگه ...اگه ... شاید به ارزوهاشون میرسیدن ..نه اینکه الان ببینیدشون تعجب میکنید که چقدر پیر شدن ...

چهره هاشون نه طراوتی توش مونده ...نه ارزویی دارن ..نه حوصله ای ...خودشونند با زندگی که هرروز باهاش کلنجار میرن و روحی که خیلی وقته خسته و فرسوده است ..........اینا یه نسل دهه ۶۰تی هستن تو یه شهرکوچیک جنوبی ... که خیلی با بقیه نسل ها فرق دارن اکثرشون استعدادهای فوق العاده ای داشتن ..ولی .......با وجود همه ارزوهای مختلفی که داشتن وجه مشترک بین همه شون مهربون بودن وعاشق بودن مرد ارزوهاشون بود چیزی که حق طبیعی هر زنی هست ولی ..........

گاهی فکر میکنم نسل ما دهه ۶۰تی های جنوبی که اخر محرومیت ودرد هستیم ازهمون روز تولد سوخته بودیم سوخته که نه رو اتیش بودیم به مرور زمان گداخته شدیم .........نمیدونم چی شد این پست رو نوشتم ..شاید دیداری که با اونا تواین چندهفته داشتم شاید وقتی که خیره به دستهای اعظم شدم که پینه بسته بود اثری از طراوت دست دختر۲۶-۲۷ساله خبری نبود وشاید وقتی که تو چین چروک های صورت زهرا گم شدم ......و شاید وقتی که فاطمه رو دیدم که بزور تن نحیف بچه معلول شوهر دومش رو به تن میکشید و چیزی که توصورتش میدیم یه مادر نگران بود که از ارزو کردن فقط دلش میخواست ارزوی یه ساعت ارامش بدون درد رو داشته باشه ......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۰
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دختر بودن تو جامعه ای که هنوز برای خود ادم بودن ارزش چندانی قائل نیستند سخته ..اینکه تو جامعه ای باشی که گاهی مرد سالاری هم مفهومی نداره و انسان بودن رو ارزش نمی شمارند ...گفتن از دختر بودن دراین جامعه سخته ..... تواین جامعه که از انسان بودن مرد بودن رو میشناسند و قدرت داشتن ..حرف از دختر بودن خنده دار بنظر میرسه ......تواین جامعه دختر وزن فرق چندانی باهم ندارن هرکدوم بنوعی یک زندانی هستند و بنوعی برده .....

نگید فمینستی برخورد میکنم وتند میرم ..این واقعیتی از حال دختران وزنان جامعه ماست فرقی هم نداره که بیسواد خونه دار باشه یا تحصیل کرده فرنگ رفته ...تو این جامعه زن بودن جرمه ......از زن مثل ازادی فقط شعار بودن اون رو میدن غافل ازاینکه این دو سالهاست دراین جامعه به بند کشیده شدن .......

اول

دخترک رو چند سالی هست می شناسم ..پوستی سبزه با چشمانی مشکی داره و صورتی کشیده ...زیبا نیست اما قیافه معصوم و دلنشینی داره ...دختر تو دوران دبیرستان چندباری ترک تحصیل کرد نمی تونست با وجود معلولیت به مدرسه بره ..از نگاههای مردم زود خسته میشد ...

از ترحم دوستانش ...از نگاه ترحم امیز معلماش ...هردفعه که مدرسه نمیرفت پدرش خوشحال میشد که دختر مدرسه نمیره .......ترجیح میداد که دختر از نظرها مخفی باشه تا مردم ببیند و دل بسوزانند ...نتایج کنکور رو که اعلام کردن .دختر با پدرش تو دفتر بودن وقتی که گفتم دختر پیام نور قبول شده ........

چیزی که هیجکدوم از6تا بچه دیگر مرد موفق نشده بودن ..مرد با تعجب و شگفتی به دخترش نگاه کرد ......منتظربودم که مرد دخترش رو به اغوش بکشه و تبریک بگه ...مردی مدتی به دختر خیره موند ..بعدش  گفت : بریم دیگه  شاید همین دانشگاه کمک کنه تو شوهری پیدا کنی .... رفتند ومن خیره به لنگان راه رفتن دختر موندم .........

دوم (سال گذشته)

دختر قبول شده بود کارشناسی ارشد دانشگاه سراسری ....داشتم باهاش حرف میزدم .. یکی ازدوستان اومد وکادویی برام اورد  کادو رو باز که کردم دختر با دیدن کیف قهوه ای و زیبا به جیغی کوتاه گفت : چقد خوشگله ....(ازکیف زیاداستفاده نمیکنم )..به دختر همین رو گفتم ...

وخواستم چون ازکیف استفاده نمیکنم وکیف رو بعنوان هدیه قبولی تو کارشناسی ارشد ازم قبول کنه ..دختر اول قبول نکرد ولی با اصرار من پذیرفت ....مدتی بعد دختر رو دیدم گفتم کارهای ثبت نام رو انجام دادی ؟ دختر بغض کرد سعی کرد اشکش بیرون نیاد ..اروم گفت نمیرم .....

تعجب کردم گفتم چرا؟ چیزی نگفت ...بعدبرام گفت : هزینه اش رو نمی تونستم بدم ...گفتم هزینه نداره که ...گفت خرج کرایه ..رفتن واومدن و.خوابگاه و..........مونده بودم چی بهش بگم که دختر بهم گفت : کیف رو بیارم بدی به یکی دیگه .....من که مثل هیج ....انگار قبول نشدم ....چرا کادو قبولی بگیرم ؟.....

سوم

مرد ازاین ریس های تازه بدوران رسیده است ...با وجود اینکه بارها وبارها براش مشکل پیش اومده و تونستم کارش رو درست کنم ولی هروقت که به دفتر میاد انگار که به غاصبی نگاه میکنه .....یه دفعه ازش پرسیدم چرا طلبکارانه برخورد میکنید ؟ گفت : شما باید بری کاسه بشقاب بشوری ..اینجا کارمیکنی چی ..جای یه مرد رو گرفتی ......گفتم : اگه یه مرد توانایی وعرضه من رو داشته باشه میتونه همین کار رو شروع کنه ...

وسط حرفم پرید وگفت : شما ضعیفه ها جاتون تو خونه است شما رو چه به کار کردن .....هیجوقت نمیذاره حرفم رو بهش بزنم ..حتی سعی کردم حواله اش کنم بره جای  دیگه ای کارش رو انجام بده  ..ولی چون از طرفی ریس هست وازطرفی دیگه قدرت دارن نمیره وهمیشه خدا که میاد نیشی بابت زن بودن میزنه .....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

گاهی وقتا فکر میکنم چرا برخی از ما ادمها اینقدر پست میشیم ؟ اینقدر حقیر میشیم که به راحتی به دیگران تهمت می زنیم ..ناموس دیگرون رو فاسد می کنیم و ارزش های اخلاقی رو به اخرین حد تنزل میدیم ؟ واقعا چرا ؟

شاید بخاطر اینه که خیلی از این افراد که این کارها رو می کنند دچار ناهنجاری های زیادی هستند ناهنجاری های اخلاقی و روانی ..بقول معروف سرشار از عقده وکینه هستند .وشاید هم بخاطر اینکه ما شعور تفکر و اندیشیدن رو خیلی هامون نداریم ...و فکر خیلی هامون بسته هستش..

ماایرونیا معمولا بیشتراز سایر کشورها شعور برخورد درست رو بلدنیستیم ..... چون مذهب برامون مهمه وقتی بخوایم به کسی ضربه بزنیم از همین بحث مذهب شروع می کنیم ومذهب ما یکی از موارد مهمش رعایت اخلاق هستش اخلاقی که خیلی ها اون رو فاسد می کنند ...

بذارین ساده تر بگم توجامعه ما به روابط دختر و پسر یا همون محرم ونامحرم اهمیت زیادی میدن و معمولا برای افراد سرشناس و افراد موفق جامعه چیزی که می تونه بدترین شکست رو براشون در پی داشته باشه همین زیر سئوال بردن اخلاق اون فرد هستش ....گرچه می تونیم بگیم که قبلنا تاثیر زیادتری داشت ولی امروز ه از بس زیاد می شنویم  زیاد شگفت زده نمیشیم

متاسفانه ما ایرونیا یه مشکل دیگه ای که داریم اینه هیجوقت نیومدیم از وسایل پیشرفت و مدرنی که تو دنیا ارائه میشه استفاده ی خوب وبهینه ای ازش ببریم مثلا میخوایم گوشیمون خوب عکس بگیره حافظه بالایی داشته باشه ولی وقتی گوشی های خیلی از ایرونیها رو نگاه کنید بدترین و مبتذل ترین عکس ها و فیلم ها رو مشاهده می کنید چرا راه دورتری بریم همین فضای مجازی که داریمش اینترنت ...

خدایش چندتا از ادمهایی که دیدین حرفی از چت و رد بدل کردن حرفهای مختلف با جنس مخالفشون چیزی نگفتند ؟ با توجه به اینکه خیلی وقته اینترنت داره جزو لازمه های زندگیمون میشه هنوز وهنوز هم طریق استفاده کردن صحیح اون رو بلد نیستم کافیه سری به کافی نت ها بزنید تا بخوای چیزی رو سرچ کنی متوجه میشید قبلی ها چه موردهای ناجوری رو جستجو کردن .......

از بحث اصلی دور نشیم بحث اخلاق بود و اینکه چطور ما ادمهای بظاهر متمدن و با فرهنگ با استفاده از فن اوری روز برای دیگران مشکلاتی رو بوجود می اریم .......کافیه که سری به دادگاههای خانواده و اماکن دادرسی به شکایت بزنید متوجه می شید که چقدر افرادی هستند که درهمین زمینه های بظاهر ساده دچار مشکلاتی شدن ..عکس هاشون لو رفته ..فیلم خونوادگیشون لو رفته یا شماره تلفنشون و...........

یادمه چندسال پیش فکر کنم دومین سالی بود که وبلاگ داشتم شخصی نمیدونم کی توچندتا وبلاگ از طرف من کامنت گذاشت خب این به نوبه خودش باعث بوجود اومدن دوستی ها و دشمنی هایی شد حالا با گذشت زمان بازم افرادی پیدا میشن که اینبار کامنت میذارن منتها بجای انتقاد وحتی مخالفت با صاحب اون وبلاگ میان حرف ها و کامنت های مبتذلی میذارن و پیشنهادهای دوستی میدن که بگن فلان وبلاگ نویس مشکلات اخلاقی داره ..

گرچه با گذشت زمان این مسائل مثل همه حرف وحدیث های دیگه از تازگی وجذابیت می افته و جذابتیش شاید فقط برا چند لحظه ای باشه ..چون معمولا خبری رو که در باره یک فرد می نویسند چون محبط مجازی هستش و هویت ها اکثرن نامعلوم هست برا خیلی ها مهم نیست واصلا به چشم نمیاد ولی حرف من اینه که درکنار همه اینها اون انسانیت و شرافت ادمی ما چی میشه ؟

فی لواقع ما ایرونیها در انتخاب کاربرد صحیح از پیشرفته ترین وسایل اینقدر ضعیف عمل کردیم که میتونم به جرات بگم در همه جای دنیا دراین زمینه موجب تمسخر واقع میشیم ......کافیه چند لحظه با خودمون خلوت کنیم و فکر کنیم به همه رفتارهامون ...یعنی میزان تنفر و خشم ودوست نداشتن فردی اینقدر برامون سنگینه که باید تمامی حریم ها و اخلاق ها رو زیر پا بذاریم وبرای اینکه عقده و خشم درونیمون رو تسکین بدیم  بیایم به هرطریقی با شرافت کسی بازی کنیم ؟

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595099_131.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

*پیرزنی وارد دفتر شد گفت :ننه کارت سوخت می خوام ثبت نام کنم... گفتم: این مدارک رو میخواد بده  ... پیرزن روی صندلی کنارمیزم نشست و مشغول گشتن توی کیف کهنه وبزرگی شد که همراه داشت درهمین حین پیرمردی ۷۰چند ساله وارد دفتر شد سریع مدارکش رو گذاشت رو میز وگفت : بزن تو کامپیوتر برگه سوخت من بده .... گفتم حاج اقا باید صبرکنی اول نوبت این حاج خانومه .....پیرمرد یه نگاه به پیرزن انداخت که سرش تو کیف بود وگفت : این مشهدی عجله نداره مال من سریع انجام بده گرفتارم راهم دوره باید برم خدمات کشاورزی و..........

پیرزن همینجور که سرش پایین بود : گفت: کی گفته من عجله ندارم منم کاردارم صبر کن ...وهمینجور که حرف میزد سرش رو بالا اورد وتا مرد رو دید چند لحظه بهش خیره شد وبعد گفت :چطوری اکبراقا ........پیرمرد هم پیرزن رو شناخت خلاصه شروع به احوالپرسی کردند وبعد از چند لحظه مدارک پیرزن هم روی میز بود گفتم :خب پس اول کار حاج خانوم رو انجام میدم بعد شما حاج اقا ...........

که پیرمرد گفت: نه من عجله دارم مش خیری می تونه صبر کنه و..........پیرزن پرید وسط حرفش و گفت نه من خودم کاردارم .....خلاصه شروع به بگومگو کردند بطوریکه همه افرادی که داخل دفتر بودند اونها رو نگاه می کردند پیرزن یهو به پیرمرد گفت : یادته منو می خواستی بابام منو به تو نداد از بس تو لجوج و خودسر بودی..........پیرمرد هم کم نیاورد با خشم گفت : من تورو نمی خواستم ننه ام اومد تورو برام بگیره من از اول هم دختربس رو می خواستم ........دفتر از خنده روی هوا بود از بحث این دوتا ؛ هی بهم تیکه ای رو می پروندند خلاصه اول کار پیرزن رو راه انداختم وبعد پیرمرد رو ثبت نام کردم وقتی  کارهردو رو باهم تحویلشون دادم اونقدر سرگرم  تیکه پروندن بودند که متوجه نشدن من کارشون رو انجام دادم وقتی که می خواستن برن لحن صحبتشون تغییر کرده وبا مهربونی باهم ازتعداد بچه و زندگیشون  حرف زدند وهمینطور که حرف می زدند از دفتر خارج شدند . ساعتی بعد از رفتن اونا هنوز صدای خنده ها توی دفتر روی هوا بود هرکس چیزی میگفت  ..... ولی اون لحظات اخر رفتنشون چیزی تونگاه هردوی اونها موج می زد چیزی شبیه یه حسرت . یه افسوس و یا شاید خاطره یه عشق کهنه .......

*گاهی میگم خوشبحال کارگرها ، باغبون ها ، تعمیرکارها وخلاصه همه اونایی که شغلشون با فعالیت بدنی همراهه .....چون حداقل فکرشون راحته جسمشون خسته میشه ولی فکروذهنشون ارامش داره .... گاهی حرفهای مشتریهای بدجوری رواعصابم میره ومجبورم به روخودم نیارم چرا که تا بکیشون اعتراض کنی سریع برعلیه ات حرف میزنند وتواین بازار اقتصادی خراب باید هر مشتری رو دودستی بچسبی و حرف حرف مشتری باشه  ........
 وقت انتخاب واحد دانشگاه ازاده.. دانشجوها باید اول شهریه رواینترنتی پرداخت کنند وبعد انتخاب واحد رو انجام بدن.. برای پرداخت شهریه باید کارت عابر بانک که یک رمز دوم بهش داده باشند رو همراهشون باشه . طبق معمول دفتر شلوغ خانمی اومد (متاسفانه معلم ) کارش رو انجام داد ورفت بعد از 30-45دقیقه دوباره اومد اینبار با عصبانیت شروع به فحاشی کرد که : دختره ................ فلان فلان شده ............. اشغال........خلاصه ایشون فحش میداد ومنم درحالی که گیج شده بودم هی بهش میگفتم خانوم چی شده ؟ اول بگو چی شده بعد فحش بده ........ خانومه همینچورکه ناسزا میگفت :گفت : توبرگه پرداخت شهریه منو چاپ نکردی ندادی ...من الان مدرکی دستم نیست که پول دانشگاه دادم ... گفتم : خانم محترم من کارم رو درست انجام دادم برگه ها رو پرینت گرفتم دادم بهت .وپول ازکارت .......که وسط حرفم پرید گفت : کجاست کجاست ؟؟؟ برگه ها رو بطرفم دراز کرد وگفت : این یه برگ اینم دومی.... گفتم خب برگ اول پرداخت شهریه است برگ دوم هم انتخاب واحد شما دیگه چی ازمن میخوای ؟؟؟ خانومه  دوباره با دقت به برگه ها نگاه کرد لبخندی زد وگفت : راست میگی ها...دقت نکردم .. وبا لبخند زل زد به من ........ حالا منم هی توذهنم داشتم دنبال جمله ای میگشتم که جوابش رو بدم که بدون تشکر یا معذرت خواهی رفت بیرون ..منم موندم وهزارحرف نگفته توذهنم ..حالا همه اونایی که توی دفتربودند شروع کردند به تعریف وتمجید از من واینکه چقدرصبورم ......درحالی که واقعیت این بودمن دنبال جمله ای میگشتم که بتوپم بهش ....ولی خب نشددیگه رفت ...  

*: پیرزنه خیره شده به دستام که دارن با موس کیبورد ور میرن .....بعدچند لحظه میگه : تو هینترنت  همه چی هست ؟ سری تکون مدم ومیگم : ای بگی نگی .............میگه : یه شو خارجی برا خودت پیدا کن ..حیفه اینجا بمونی برو خارج ...........میخندم .میخندم .وقت بیرون رفتنش اروم میگه : یه ایرانی هم پولدار باشه واسه ........نوه ام پیدا کن ....

(برخی ازتصنیف های استادشجریان برای مادهه شصتی ها نوستالژی خاصی داره پیشنهادمیکنم تصنیف های قدیمی استادروگوش کنید لذت داره گوش کردنشون .گرچه اهنگ هایی هستندکه هیجوقت کهنه وتکراری نمی شوند..یادایامی که درگلشن فغانی داشتم ...جان جهان دوش کجابوده ای و....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۶
دریا

هوا گرمه ... جنوب بوی پاییز نداره ماه های اخر پاییز شاید بشه بوی پاییز رو حس کرد وبا همه گرمی هوا ..باد گرم شبانگاهی ولی میشه بوی مهر رو از لابلای خرماهای ترشیده حس کرد .......ماه شروع درس ومدرسه ......وبرای ما ...یاداور دورانی که غرق در ارزوهای بزرگ شدن بودیم .......

هرسال وقت مهر دلمون میخواست زودتر خرداد از راه برسه .....هیجی به اندازه تعطیلی روزهای مدرسه  دلچسب نبود ...و سخت ترازهمه نوشتن تکلیف هایی که گاه همرا با اشک بود وگریه .......

خودمونیم بچه های ایرونی اونم از نوع دانش اموزش برای ننوشتن تکالیف هزار یک بهونه جور میکنه یادمه معلمی داشتیم اونم توهمین دوران راهنمایی وقتی درس میپرسید باید دقیق از ۵نفر درس می پرسید ..حتی اگه زنگ هم میخورد این درسش رو می پرسید وازاین ۵نفر اگه دو نفر درس بلد نبودن همه کلاس رو جریمه میکرد ........

سرکلاس درس کتاب داستان رو لای کتاب درسی میذاشتیم ...زنگ های تفریح حرف از فیلم ها وهنرپیشه ها بود و هرسال که قد میکشیدیم ...حرفامون هم خصوصی تر میشد ....دعواهای بچه گانه ای که داشتیم وقهرکردن هامون ......والبته فرداش مادرمون رو می اوردیم تا شکایت دوستمون رو کنیم ......وشعرهایی که از ته دل با تمام قوا فریاد میزدیم وباهم میخوندیم ....

من یار مهربانم ..........دانا وخوش زبانم ....تا شعرهم تموم میشد سریع میگفتیم مصطفی رحماندوست و اون یه شعر دیگه ..عباس یمینی شریف ...... با بابا اب داد ها گریستیم چون سخت بود برامون نوشتن ....با کوکب خانم گشنه مون میشد با چوپان درغگو بخودمون قول میدادیم دروغ نگیم وبا تصمیم کبری حسرت میخوردیم که چرا کتاب کبری بیرون جا مونده و خراب کثیف شده

با مداد سیاه می نوشتیم وبا مداد قرمز  اعراب رو  ...واز سوم دبستان که میتونستیم با خودکار بنویسم چقدر خوشحال میشدیم و هرروز که بیکار میشیدیم تمرین امضا میکردیم وتو دفترخاطرات همدیگه گل وپروانه نقاشی میکردیم .......بوی مهر ..با بوی کفش وکیف پلاستیکی نو .......دفترهای کاهی ساده ودفتر نقاشی های چهل برگ ..با صف هایی کج کوله و گاها برخی صبح ها چشم های خواب الود و مقنعه های چروک والبته موهایی شانه نشده .........

زنگ تفریح کتاب درسی رو تند تند ورق زدن و خدا خدا کردن که خدایا تروخدا معلم از من نپرسه...  وخوشحال از روزهایی که معلم از روی کتاب من درس میداد.....بوی مهر و یاداور همه روزهایی که بی خیال بودیم از درد های روزگار ..بی خیال بودیم از دلشکستن ها ..وبی خیال بودیم ...ازدانستن ها.....مهر و یاداور روزهایی از غصه های کودکی ...غصه های مشق زیاد داشتن ...نداشتن مداد رنگی ..و......

این سالها وقتی که مهر میاد دلم میخواد کودک بشم وبرای یکبار دیگه پشت نیمکت های چوبی بنشیم و الفبا را بخوانم .....بابا اب داد ...ان مرد درباران امد ...ان مرد اسب دارد ..ژاله ولاله را .......دلم میخواهد برای چند لحظه در ماه مهر کودکی غرق شوم  و ندانم که بزرگ بودن یک درد است .....

ولی یه چیزی بیشترازمهرهست که دردمیاره اینکه ما کودکی کردیم ومهر روباهمه فقر اون زمان دوست داریم چراکه معلم داشتیم ودرس ..مدیرداشتیم ومدیریت دریک کلام وجدان کاری بود ومسئولیت ....اما دانش آموزان حالا...نه تدریس درست دارند نه معلمی که وجدان دردداشته باشه .(خوب وبدهمه جا هست ولی تواین شغل خوب هاکم ترند متاسفانه ).نه مدیری که مدیریت مسئولانه داشته باشد ..وبدترازهمه نه درکی درست ازاموزش باشد ...

دلم میسوزه نه برای بی امکاناتی و فقیربودن مهرهای 15-20سال پیش که مدرسه میرفتم ؛برای مهرهای این ده سال اخیر که مهربان نیستند دانستن و مدیریتی ندارند برای مهرهایی که هرسال می ایند و فقط درد دارند! درد ندانستن ..درد درک نکردن ..دردنفهمیدن ...درد خوشحال نشدن ازنمره بیست ...مهرهایی که تلخ اند وسیاه ..مهرهایی که معلمان ومدیران بدنبال سمت وپست اند نه ترویج علم ودانش ..مهرهایی که دانستن وفهمیدن واموختن رنگ بیرنگترازپاییزاند ..مهرهایی که غمگینند غمگین ترازپاییز ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

*پیرمرد داره تعریف تراتورش میکنه که بفروشه میگه شما که اینجانید بگیدتایه مشتری بیادبخره درحین حرف زدنش اقایی میادداخل میگه چی داری میخوای بفروشی ؟همکاری گفت یه تراکتورداره مال یه خانم دکتربوده میرفته مطب وبرمیگشته ...میخوادبفروشه خنده همه بلندشد پیرمرداومدطرف میزمن وبطرف همکاری نگاهی کردوگفت توتراکتورمن نمیفروشی بعد گفت خانوم شما هرکی اومدبگو تراکتورفروشی هست ..گفتم باشه مشهدی راستی نگفتی خانم دکتر تومسیر مطبش روزی چن هکتارشخم میزد ؟...(مااصلن خبیث نیستیم ههههههههه)

*شما فرض کن طرف کارمند زندانه ...اومده داره ازم تشکر میکنه که کارش انجام شده وبعد میگه امیدوارم  سروکارت طرف زندان بیفته درخدمتتون هستم ازشرمندگیتون دربیام .....

*برخی هاشون فکر میکنن دفتر من دولتی هست حالا حرف رفتن ریس یکی ازادرات بود ..یهو پیرمردی با لحنی متفکر وناراحت کننده بهم گفت : خانم ..تورو عوض نکنن ..تونری جایی ..اگه توبری کی رو جات میفرستن ......

*اینترنت ازصب قطع شده بودتا وصل شد شروع کردیم ثبت نام سوخت روانجام دادن که پیرمردی  شروع کرد به غرزدن ....منو ثبت نام نکردی اونایی که دوس داری ثبت نام کردی...و......گفتم هیجم اینطور نیست ...توهم غرغرنکن هرغری که میزنی 10سال پیرتر میشی ...دیگه جوخودمونی شد  ..یکی دیگه گفت : من 20روزه تو نوبت بودم .......(سوخت 1هفته است شروع شده)جالبترازهمه این بود که حالا این وسط یه مرده خاص (خاص منظورم همون تحصلکرده و...هست)  اومدگفت : سایت هنوز خرابه ؟ خوب نشده ؟همکاری مظلوم وارگفت : نه حالش خیلی بده بستری شده سی سی یو ..منتظریم دکتراز بلژیک بیاد خوبش کنه ..اینم با تاسف سرتکون میداد..(خبیث خودتونید)...

وقتی هم یکی میخواست بره همکاری میگفت : کجا چایی دم کردم ..تازه دمه ...هیچی دیگه برخی ها فحش دادن ..برخی ها خندیدن ..برخی ها سکوت کردند ..بقول پیرمردی که وقتی بهش گفتم سایت خرابه باس صبرکنی ...گفت ادمی که افتاده به چاه ..رفتن براش طناب بیارن باس صبرکنه ..صبرنکنم چه کنم ....

*زن باشی ..توجامعه باشی ..مجرد باشی ..سنت ازبیست بگذره ...ازنظر خیلی ها یعنی فاجعه ...ازنظر برخی ها یعنی تکرار فرهنگ غلط موندگی ..ترشیدگی ..وقتی تومحیط کوچیکی باش که دخترا از سنین نوجوانی شوهرمیکنن وتو مجرد باشی یعنی یک فاجعه  .....من فهمیدم که واقعا پوست کلفت شدم ..درمقابل شنیدن حرفهایی چون ..چرا شوهرنمیکنی ؟..پیرشدی رفت ...هنوز شوهر نداری ؟....چرا مردی بالا سرت نیست و......

حکایت ازاون جا شروع شدکه سرثبت نام سوخت با پیرمردی بحثم شد پیرمردی بشدت زبون تلخ و متلک گو.....نمیدونم چرا ادمها حتی وقت پیری بازهم دس ازسر متلک گفتن به دیگران برنمیدارن .....میخواست کارش رو بدون نوبت انجام بده ..ومن قبول نکردم اول به شوخی خنده بحث بازبود وقتی دید من بهیج عنوان زیربارنمیرم یه گوشه نشست وبین اون همه ادم که منتظر بودند وایستادیه لحظه که نگاهم بهش افتاد دوباره شروع کرد واصرار که کارمن رو زودترازبقیه راه بندازه ....

میگم نمیشه وایسا بقیه ازتوزودتراومدن ..ایناراه دوراومدن توراهت هم نزدیکه کمی صبرکن...شروع کرد به تندی حرف زدن ..اول چیزی نگفتم ...وقتی دید محلش نمبذارم ..گفت..ازبس بداخلاقی شوهرنکردی ...نگاش کردم ..گفت چیه نگام میکنی ..خوب شوهرنکردی ..گفتم شوهرنکردم که نکردم ..به توچه دغلی داره شوهرکردن من ؟ بعدشم من بداخلاقم توچرا میای پیش من بداخلاق کارت روانجام میدی برو پیش یه خوش اخلاق .....سوما سنی ازتو گذشته همینجوری باید حرف بزنی ؟...

رفت طرف میزهمکارم وازش پرسید خانم ...ازکدوم طایفه است ...وقتی شنید نوه مرحوم ...هستم جا خورد فکر میکرد که من ازیه طایفه دیگه هستم ...چیزی نگفت ...یه پیرمرد دیگه گفت : خانم ...این حالش خوب نیس..ولش کن ولی تو چرا شوهرنکردی ؟ تواینهمه کمالات داری چرا مردی بالاسرت نداری ؟ گفتم : اولا این اقا (اشاره کردم بهش) باید درست حرف بزنه همه جا که نمیشه با مسخره بازی و متلک حرف بزنه بعدشم خدا حفظ کنه بابام ..وبرادرام ....همیشه که نباید یه مرد بالا سرزن باشه .....

یکی دیگه ازپیرمردها گفت : نه بالاسر یک زنینه (ضعیفه) حتما باید مردباشه ...مرد معتاد باشه، ول باشه ولی بالاسر زن باید باشه ....گفتم اخه مرد معتاد ؛ول زن میخواد چیکار؟ کدوم پیغمبرخدا و کجای قران خدا گفتن ونوشتن که زن حتما باید مرد بالاسرش باشه وازدواج کنه ....

همون پیرمرد متلک گوی اولی گفت : توشوهرنکردی خیط هم نمیشی که بهت میگیم شوهرنکردی خب یه کم خیط شو شوهرنداری ...بلافاصله پشت سراون یکی دیگه گفت :اره همون اول که توگفتی شوهرنداری من خیال کردم الان خانم ...گریه میکنه ....

خندیدم ...بقیه هم خندیدن ....یکی دیگه که اون وسط همش ساکت بود گفت : خانم خودش مردی هست ..نیازی به مرد نداره ....بازم خندیدم ...ویکی دیگه هم گفت ..شوهرمثل شیره ...شیر هرچی ترش هم باشه بازم اب قاطیش میکنن ومیخورن ...

ومن همش خندیدم ....اخرسر گفتم پوست من کلفت ترازاین حرفا شده که برا نداشتن شوهر بخوام گریه زاری کنم وناراحت باشم که یه پیرمرد دیگه گفت : مگه شوهر نیست؟  هست ..تو نازت بالاست نمیخوای ....اینبارهم چن تایی سرتکون دادند ودوباره همون پیرمرداولی گفت : اره اینا که به هرکسی شوهرنمیکنن و دوباره شروع شد ومن همچنان میخندیدم .(درحقیقت باچن تاپیرمردبالای هفتادسال که هرزگاهی میبینم چی میتونستم بگم هههههههه )......

(این چن روزه ریس ازخوشحالی کودکان وخونواده هایی میگه که ازذوق لوازم التحریرچنان شادن که ریس هم ازدیدن اینهمه خوشحالی اونها به اشک افتاده ومن باشنیدن عکس العملها تنهامیتونم بگم خدایا شادکردن ادمها چقدرساده اس ولی حیف که ماادمهات تواین کارهمبستگی ومهربونی نداریم ...بازم ازهمه دوستان زنجیره بی نهایت سپاسگزارم )

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595099_131.jpg

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
دریا