دریای کویر

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

* رخساره یه دخترباعقب موندگی خفیف هست یه بارازدواج کرده وازشوهری که همسن پدربزرگش بوده طلاق گرفته ...هردفعه که میدیدمش موهاش رو می ریخت توصورتش ..اونم موهای حنا زده اش رو ...دوست داره موهاش بور باشه عاشق موی طلایی هست حالا پوست صورتش هم سبزه تیره اس ...ولی خب ازموی طلایی خوشش میاد ....

خلاصه یه بار یکی ازدوستان موهاش رو رنگ کرد بجای حنایی که هردفعه مادرش مبذاشت روموهاش ..دوستم موهاش رو رنگ کرد اونم بور ...اینم کلی خوشحال شد وموهاش روبه همه نشون میداد جوری شده بودکه هردفعه دنبال رنگ کردن موبود ..حجاب هم براش مهم نبود هردفعه که میدیدمش موهاش بیرون بود وبقول خودش حسابی خوشگل ......

بهش گفتم که باس حجابش رورعایت کنه ..گفتم نبایدبذاره هرکسی موهاش روببینه ...بحث حجابمون مفصله وماجراها داره خلاصه کنم که امروزاومده بود با چادری گلدارکه به شیوه جنوبی ها دورسرش گره زده بود وصورتی که معصومیت اون درپس حجاب چادرگلدارش بود....

گفت روزه ام ...نشست به حرف واینا ...همسایه کناردفترفلافلی هست درسته ماه رمضونه ولی خب مغازه که بازه ...چن مدتی گذشت رفت بیرون واومدداخل وگفت بهم پول بده برم گشنمه ....فلافل بخورم ..گفتم مگه روزه نیستی ..گفت نه دیگه ثواب نمیکنم ...باحجاب هستم ثواب حجابم خیلی هست دیگه بیشترثواب نمیخوام .........

*  چن وقتی هست بازارکاربکلی کسادشده اونم شدید ...بعدامروزهمکاری میگفت بیا یه کاربزرگ کنیم ...میگم چی؟ میگه زندگیمون الان ساده اس وعادی ..اگه بمیریم میگن فلانی سوختی ثبت نام کرد ومرد میرن جایی دیگه ثبت نام میکنن ..بیا یه اختلاس بزرگی کنیم پس فردا مردیم میگن فلانی مرد همون که میلیاردی اختلاس کرد .....ههههههه........

* یکی خواب دیده یه نفری که میشناسدش شبیه خوک شده که داشته فضولات گوسفندان رومیخورده ....بعدچن روزبعدش یه نفردیگه میادبراش تعریف میکنه که همون فردی که این دیده شبیه خوک شده ..توخواب اون یکی شبیه سگ شده وداره مار مرده ای رومیخوره ...حالا اولی اصلا خوابش روبرا کسی تعریف نکرده ...بعدالان بنظرتون اینا چه معنی میده ؟...

* برنامه افطاری معلولین طبق هرسال (برای پنجمین سال پیاپی دارم ) اگرزنده باشم وتوفیقش روداشته باشم ...دوستانی که میخوان کمک کنند شماره کارت عوض شده باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....

خدایاشکرت ...خداجونم ازت ممنونم برای همه خوبی هات ....خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نیت  پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت.......خدایا شکرت ....

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۱
دریا

 بچه که بودم فکر میکردم دلیلی برا ترسیدن ادمها وجود نداره ..ادمها نباید غیرازخدا ازکسی بترسن... بزرگترکه شدم ترس روتو جامعه دیدم ..تو خیابون ..تو مدرسه ...تومحیط های بزرگتر مثل دانشگاه ..حتی ادارات و.......بچه که بودم میگفتم ادمهای بیگناه دلیلی برای ترسیدن ندارن  ولی بزرگتر که شدم دیدم ..اونهایی که باید بترسن اتفاقا ادمهای بیگناه هستند .....

اخه توجامعه من ادم های بیگناه در معرض اتهام هستند ...اونا هرروز وشب تن وبدنشون باید بلرزه و بترسن که هرلحظه امکان داره تنبیه بشن ........تعجب نکنید این یه واقعیته که 8سال مردم ماباهاش زندگی کردن  وهنوزهم کم وبیش هست ...دیگه وقت ترس لرزشون از خوندن ایه الکرسی و فوت کردن دور خودشون هم کاری برنمی یاد ...مردم بیگناه میترسن از ماموری که  خیلی از اوقات یه سرباز ساده است ولی مردم ما ازاون می ترسن نه ازخودش ها.......از لباسش میترسن .......

اخ وندی رو که با لباس مقدسش می بینن میترسن که نکنه حرکتشون ..رفتارشون ...به چشم اون اقا بد بیاد ..خودشون رو جمع جور میکنن ........میترسن برن سوپری محل ..اخه احتمال اینکه پولشون برا خریدشون کم بیاد خیلی زیاده .....میترسن برن مدرسه بچه اشون  برا پرسیدن درس بچه اشون ...چون درس خوندن پول میخواد ...

میترسن حرف از علاقمندی هاشون بزنن چون امکان داره یکی از توتاریکی دربیاد و بجرم اینکه از ممنوعه ها حرف زده مجرمش کنن ..مردم این جامعه می ترسن ...از جامعه ای که توش هستن ازاین همه دروغ ...ازاین همه فساد ..ازاین همه دزدی و کلاهبرداری ...مردم بیگناه این کشور گربه ای  میترسن ازاینکه هرلحظه امکان داره زیر چنگالهای تیز گربه زخمی تراز قبل بشن .

میترسن ازاینهمه  سیاهی ..وتاریکی ...وخفقان...اینجا بیگناهان میترسن ...حالا دیگه نه تنها من بزرگ شده ..بلکه همه کودک های دیگر این جامعه میدونن که ترس جزیی از زندگی کردن دراین کشوره...ترس عجین شده با زندگی روزمره این ادمها ......

انگاری رسالتی داره این ترسیدن ..اونم اینه که همواره یه جوری سر این مردم خراب بشه ...یه روز با ظلم وستم ..رو بعدبا جنگ وخون ....روز بعد با گرونی  روز بعد با خفقان و......حرف منو همه میفهمن .... چون بارها و بارها تو این جامعه لعنتی با این ترس روبرو شدین ..بوی تلخ  و طعم تلخ ترس رو حس کردین وچشیدین ....ولی واقعا ایا حق آریایی هست که اینگونه از همه چیز بترسه ؟ از آریایی بودن خودش ؟ از حرف زدن ؟ از نوشتن و.....بترسه ..

این شبها کارکاسبی مداح ها و اقایون اخ وند هم گرم میشه ومارومیترسونند  ازعذاب جهنمی که،  ازبچگی بهمون وعده اش روتومدارس میدن ..میترسونندازاتیش ..مار وعقرب ها ....چقدخوب بودکه این ادمها تواین ماه که بهش میگن ماه رحمت ..ازرحمت وبخشش خدا بگن ..ازمهربونی خدا ...ازجهنمی که کمرنگ هست وبهشتی که خدا برای همه بنده هاش درنظرگرفته ... مارونترسونند از مردن واخرت ..بهمون از بهشتی بگن که پرازمهربونی خداست ..ازخدایی بگن که همیشه، همیشه درهای رحمت ومهربونیش بازهست ....کاش تواین ماه بهمون بگن که نبایدبترسیم ...نبایدبترسیم ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۸
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

سلام خانوم ...سلام بفرمایید ...دخترک نوجوونی بود با پوستی سبزه ..لاغراندام وقدی کوتاه ...انگاری تردید داشت که حرفی رو بزنه ..خیره نگاهش کردم منتظر بودم که حرفش رو بزنه ..خودش رومحکمترلای چادر مشکی رگ ورورفته اش پیچوند..قطرات درشت  عرق رو روی صورتش میدیدم ...گفتم بشین یخورده خنک بشی

اروم رفت طرف صندلی ونشست ...چن لحظه ای گذشت ..یکی دوتا اومدن وزفتن ولی دخترک همچنان ساکت گوشه ای نشسته بود وبه اطراف نگاه میکرد..دوباره که تنها شدیم گفتم کاری داشتی ؟..بگو .... تند تند پلک زد ونگاهش روبه صورتم ریخت وگفت ...نمیخوای اینجا روبرات مرتب کنم ...تمییزمیکنم هرچی دوس داشتی بهم بده ...

خیره شدم توچشماش ..دروغ چرا ...توذهنم اومد باهاش دوست بشم یه مطلب جدید برا وبلاگم هم جورمیشه ..بعدکمکش کنم ..همکاری اومد داخل ..رفته بود پی کاری...بعدازاینکه کارهارودادم همکاری انجام بده به دخترک اشاره کردم بیادکنارصندلی خودم بشینه ...

بهش گفتم براچی میخوای کرکنی اونم الان تواین گرما ؟ میتونی صبرکنی چن وقت دیگه گارگاههای خرما برپامیشه بری اونجا خرما بسته بندی کنی اگه برا پول مانتوشلوارمدرسه ات هست جور میشه ..نگام کرد وحرفی نزد ..گفتم روزه ای ؟ ابرویی انداخت بالا وگفت نه ...مریضم ...دوروز دیگه سر میشورم ...

گفتم بهم نمیگی چرا میخوای کارکنی ؟ گفت خب به پولش نیازدارم ..الان جایی کارنیس اومدم توشهر بیام دم مغازه هایی که خانم هست بگم کاری میدن انجام بدم تاظهر ..یه پولی گیرم بیاد....گفتم ازکجا میای ؟ گفت از روستای ....... گفتم خب توازصب تاظهرکارکنی که خرج کرایه ات هم نمیشه ...سرش روانداخت پایین ....

گفتم چن سالته ..سرش پایین بود حس کردم میلرزه ...لبهاش میلرزید واشکهای بیصداش روگونه اش جاری بود ....گفتم گریه نکن دخترخوب...تومیخوای کارکنی بایدقوی ترازاینا باشی ...دستمالی بهش دادم ..گفتم پدرت چیکاره اس ؟..چن تا خواهربرادرید ؟....

همینجورکه سرش پایین بودبزحمت شنیدم که گفت مادرم طلاق گرفته شوهرکرده بابام هم زن گرفته ما پیش بی بی امون هستیم ..مادرپدرش ..غیرازخودش یه خواهردیگه داشت که ابتدایی هست ...خودش کلاس دوم راهنمایی قبول شده بودکه بره سوم راهنمایی...

گفتم الان که فصل کارنیست بذاریه ماه دیگه که فصل خرماشد اونوقت میتونی کاری پیدا کنی ..ازامروزماه رمضون  شروع شده بازارهمه جا کسادهست کسی معمولا کارگرنمیگیره ...بعدازرمضون هم بیای سعی میکنم کاری برات جورکنم ...من حرف میزدم اون چونه اش لرزید ...فهمیدم ..میخواددوباره اشک بریزه که بابغض گفت نه الان بایدکارکنم بعدازرمضون نمیشه ...

گفتم چرا نمیشه ...چیزی نگفت ..گفتم ببین بامن حرف بزن توحرف نزنی خب من نمیتونم کمکت کنم ....چن لحظه ای گذشت گفت میخوام برای ماه رمضون چیزی بخرم پول نیازدارم ..گفتم چی میخوای بخری ؟...گفت میخوام برای بی بی ام چایی خوب بخرم ..چایی گلابی بخرم ...بی بی ام چایی باید بخوره اگه نخوره سرش دردمیکنه ...چایی گلابی 12هزارتومنه ..4500تومن پول دارم ...من میخوام .............اون حرف میزد ومن غرق درافکارخودم بودم ...

یه چیزایی نمیشه گقت فقط یه تلنگره که به ادم باس بخوره ...نمیدونم اینجوروقتا چی باید گفت ..ازاین جورادما زیاده ..کافیه که چشمامون روبازکنیم وبادقت نگاه کنیم دوربرمون ...این دوره خیلی هاهستن که با سیلی ارایش میکنن صورتشون رو..کاش بتونیم تواین ماه ببینم چیزایی که همیشه ندیدیم یا نخواستیم ببینیم ......

وقتی که ازهاپیریزرگ شهر اومدیم بیرون ..دخترک چشماش برق میزد ...من تشنگی ماه رمضون رو یادم رفت چون درونم خیس خیس اراشکهای دلم بود ...... 

*فعلا اینجا qapdarya.blog.irمینویسم تا بلاگفا درست بشه ایشالا بتونم خوب بنویسم ..رمضان هم شروع شد بقول مش رمضون خودمون که صبی بهم گفت ازالان ماه منه تا 30روز..ههههه...

* برنامه افطاری معلولین طبق هرسال (برای پنجمین سال پیاپی دارم ) اگرزنده باشم وتوفیقش روداشته باشم ...دوستانی که میخوان کمک کنند شماره کارت عوض شده باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....

* سیدمقدسی عزیزشرمنده که دیرمینویسم ازتماس ومحبت شمابزرگوارهزاران هزاربارممنونم ..متاسفانه منیژه هیج حرکتی دیگه نمیکنه تنها کاری که شدبراش انجام بدیم ویلچره بودکه انجام شد وفقط دعاکنیم معجزه ای بشه (سکته مغزی کرده) ..

اولین روز ماه رمضون مبارکتون باشه ..هرکسی که دلش لرزید تواین ماه همه ماهارودعا کنه همه دوستان دیده وندیده ..برا همه مشکلات جسمی ..روحی ..مالی ...

خدایاشکرت ...خداجونم ازت ممنونم برای همه خوبی هات ....خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نیت  پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت.......خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۱
دریا

سلام ...

بلاگفا هنوز درست نشده و اکثربلاگفایی ها دارن کوچ میکنند به وب های دیگه ...

یه گریزناگزیر....

منکرزحمات شیرازی برای بلاگفا نیستم ...وباوجودعلاقه خودم به بلاگفا این نزدیک دوماهی که ازخرابی بلاگفا میگذره حس سرگشتگی رو دارم ...

بلاگفا یه کارنو بودتوجامعه ما ...یه جوون کارافرین یه کارنو روتوایران شروع کرد ودرحقیقت بیشترماهایی که وب وبلاگ نویسی رویادگرفتیم بابت بودن بلاگفا بود وهست ...

اینکه کی درست میشه معلوم نیست ...فعلا تا درست بشه هستم اینجا ....


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۶
دریا