دریای کویر

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...

توکانال نوشتم وگفتم که پیدا کردن جملات درمورد موضوعی که جزو خط قرمزهاهست وگاهی نگرش دیگران روبهمون تغییرمیده مشکله .....براهمین نوشتن ادامه ماجرا هم کمی برام سخت شد وهم اینکه راستش مشغله های کاری اجازه نمیداد که بنویسم وصدالبته ازاینکه دوستانی پیگیربودن تا ادامه ماجرا روبدونن مصمم کردکه زودی ادامه اش روبنویسم ...

دخترپشت گوشی وقتی که کلی حرف زدم وکم کم  یخش اب شد وترسش ریخت برام تعریف که : (قبل ازاینکه ماجرای دخترروبگم اینم بگم که مادرمعلولی حرف من روپیش دخترزده بود ودختراینجوری من روشناخته بود وبه بهانه ای تلفن منو گرفته بود نه اون منو دیده بودونه من اون رودیدم .....

دختربرام  تعریف کردکه ازروستایی هست که جزوشهرمانیست یه روستای دورکه تا دبستان بیشترنداره دخترتا پنجم بیشترنخونده وهمسرش هم تا سوم یاچهارم ابتدایی یسال ازهمسرش بزرگترهست جایی زندگی میکنند که امکانات رفاهی خیلی کمی دارن دوسه سالی هس برق دارند ولی هنوزخیلی هاشون یخچال ندارند ...دختربهم گفت کمتراز یکسال پیش ازدواج میکنه بصورت سنتی وخیلی ساده ...زن مردی میشه که عاشقش بوده ...هردو سرزمین های کشاورزی همدیگه رودیدن ..

وعشق بینشون سرانجام اونهارو به ازدواج ختم میکنه ولی شب عروسی وقتی به خلوت دونفره اشون میرسن دختر بعداز زناشویی خونی نمیبینه و همسرش ناراحت میشه اون شب گذشت وتوی سه ماه زندگی زناشویی زن خونی ازبکارت نداشته ومردفکرمیکنه که زن باکره نبوده واین مسئله روازهمه پنهان میکنه ولی به بهانه ای زن رو میفرسته خونه پدرش ومرد ازهمه مردم خودش روپنهان میکنه ...

هرچی بقیه وساطتت میکنن مردمیگه یک کلام وطلاق ..زن قسم میخوره کسی توزندگیش نبوده ولی مردباورنمیکنه وحالا بعدازچن ماه ازطلاق زن بهم میگفت که درد این غصه داره داغونش میکنه قسم وهزارقسم میخوردکه خبط وخطایی نکرده ...میدونید وقتی که حرف میزد دلم خیلی سوخت نه برای اون بلکه برای دردنااگاهی که توی این جامعه هست درد نفهمیدن ..ازنظر خیلی ها این موضوع شایدخنده دارباشه اونم تودوره ای که بچه 8ساله چشم وگوشش نسبت به خیلی ازمسائل بازهست ...زن حرف میزد تودلم باخودم میگفتم کاش معلمهای این مملکت غیر از الف وب یادمیگرفتن درسهای زندگی مطالب دیگه یه زندگی روبه بچه ها یادبدن ...

9سالگی که سن تکلیف هست فقط چادرپوشیدن ونمازخوندن نیست درس یاد گرفتن زنانگی های یک دخترهم هست ...خلاصه کنم به دخترگفتم که مریض نیستی مشکل خاصی هم نیست ودرباره باکره بودن حرف زدیم قرارشد بره دکتر ..خانم مامای دکتری میشناختم توشهری دیگه ...باهاش تماس گرفتم وماجرا روبهش گفتم که دختروقتی رفت پیشش باهاش حرف بزنه ومعاینه کنه بنده خدا قبول کرد ..دختر روباکلی حرف زدن بعددوسه هفته راضی کردم رفت پیش دکتر ..پرونده پزشکی براش تشکیل شد ودختر هیج مشکلی نداشت ...

حالا دخترمونده بودچطورباهمسرسابقش حرف بزنه مردی که به هیجکس نگفته بود دخترروچرا طلاق داده واین سکوتش برای من خیلی مهم بودچرا که خونده بودم حتی خیلی ازافراد حتی تحصیلکرده وقتی که بااین مسئله مواجه شده بودن ابروی زن وهمسرشون رو برده بودن وزن بیجاره به ناحق مورداتهام قرارمیگرفت وبه گناه ناکرده متهم میشد ....ودراین جامعه دستمال خونی شب زفاف ترس بزرگی برای وعروسان هست ..بهش گفتم حرفاش روبنویسه روکاغذ وبه همسرش زنگ بزنه وبخونه براش...وبعدازچن روز که دختر هرروزچیزی مینوشت هی اضافه وکم میکرد وزنگ میزد وبرای منم میخوندونظرم رومیپرسید میخواست بهترین تاثیررو بزاره روی همسرش ..چون هم بیگناه بودوهم عاشقش بود...اینکار روکرد ...

ومردبهش گفته بود بایدخودم ببرمت دکترکه مطمئن باشم ومرداون روپیش دکتری تویه شهردیگه برد واون خانم دکتربعدازخوندن پرونده پزشکی دختر واینکه برای ازبین بردن بکارت ومادرشدن  بایدعمل کوچیکی انجام بده مرد رو قانع کرد وکمترازیکماه دوباره ازدواج کردند...شایددوسه هفته ازشون خبرنداشتم که دختربهم زنگ زدوگفت یه هفت هشت روزپیش دوباره رفتن عقدکردن خوشحال شدم ...ارزوی خوشبختی براشون کردم گفتم  هروقت اینجااومدیدن بیادفترببینمت دخترگفت اگه توروت نگاه کنم روم نمیشه حرف بزنم ...بعدخودم فکرکردم راست هم میگه من خودمم روم نمیشه ...

بهش گفتم قدرهمسرش روبدونه مردی که عیب زنش رو مخفی میکنه به جونمرد هست همچین مردهایی کم پیدا میشن خندید گفت پس چرا فکرمیکنی من عاشقش هستم چون ازبس خوبه ... خندیدم ..دلم میخواست اون نامه ای که برای همسرش نوشته بود وپشت تلفن براش خونده بود روبهم بده ...قبول نکرد ...نوبت بعدی باهمسرش حرف زدم ازمردبخاطر سکوتش تشکرکردم مردگفت اگه میدونستم قضیه چیه طلاق نمیدادم  زن ادم مال ادمه ادم باید مواظب مالش باشه ...مدتها به حرف مرد ورفتارش فکر کردم به اینکه سواد شعور نمیاره ...به اینکه چقدرجای مردهای اینچنینی توی جامعه امون کمه ...به اینکه نااگاهی ونادانی چه برسر مردم میاره ..به اینکه هنرقضاوت نکردن ادمها کارهرکسی نیست ..به اینکه بعضی ها چقدانسان هستند...وبه اینکه دوست داشتن حریف همه دردهاست ...

درگوشی1: سعی کردم خلاصه وار وشفاف بنویسم که متوجه بشید امیدوارم تونسته باشم ..مهرداره میاد معلمان عزیزودبیران گرامی مسئولیت سنگینی دارید مدرسه فقط جای ضرب وتفریق نیست زندگی روهم به بچه ها یادبدید...حرف واعداد توذهن بچه ها فرو نکیند مخصوصا معلمین روستاها که مسئولیت شما سخت تره...

درگوشی2:مهرماه داره میرسه مطابق رسم چن ساله امون, هرکسی دوست داره ازطریق وبلاگ ،کانال تلگرام وواتساپ  اطلاع بده برای کمک به تهیه لوازم التحریرومدرسه کودکان بدسرپرست ..یتیم وکودکان معلول ....از مهربانی همتون ممنونم .....

درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

عکس نوشته تنها و غمگین (6)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۲
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...

حرف زدن از پایین تنه توجامعه خودمون یعنی رد کردن از خط قرمزهایی که هم قوانین جامعه وهم دین ومذهبمون کلی نهی کردند ولی باید بدونیم که لزوما حرف زدن ازاین خط قرمزها گناه وشکستن حرمت ها نیست گاهی لازمه حرف زده بشه تا سطح دانایی مردم بالا بره ...در جامعه اسلامی داریم که برای مرد وزن خط قرمزهایی وجود داره برخی ازاین خط قرمزها خوب هستن ولی برخی ازاین خط قرمزها باعث ندانستن یا نفهمیدن میشه میخوام ازمسئله ای حرف بزنم که راستش نزدیک دوهفته اس باخودم کلنجارمیرم که بنویسمش یا نه ؟ ولی تصمیم گرفتم که بنویسم چرا که حس میکنم وقتی یک مشکل که حرف زدن ازاون جزو ممنوعه ها هست گفته بشه ودانایی و فهم اون مطلب باعث میشه تعدادی از مردم درباره مسائلی که همیشه جزو خط قرمزها و ممنوعه ها هست داناتر وفهیم تر بشن ....

شماره ناشناس بود فک کردم حتمن کسی زنگ زده درموردسوخت یا اطلاعیه استخدامی یا کنکوری چیزی سئوال داره بله روکه گفتم صدای ضعیفی ازپشت خط بهم گفت خانوم سلام   یه خواهشی دارم بگم انجام میدین ؟ گفتم بله بگید اگه بتونم اره ..گفت شما می تونید ولی ...ومکث کرد ...بحدی طول کشیدکه خودم چندبار الو گفتم ...بلاخره گفت هیجی اصلن کار ندارم وقطع کرد ...تعجب کردم برخوردم بد وتند نبودکه منصرف بشه ...خواستم زنگ بزنم ولی بخودم گفتم اگه کارداره زنگ میزنه ..چن روزبعددوباره زنگ زد واینبار تند تند گفت سلام خانوم من خواهش میکنم توهمین کامپیوتر بزنید من چه مریضی دارم ..گفتم خانوم  اگه مریض هستی بایدبری دکتر..من دکترنیستم ..با مکث وبغض جوابم داد من دکترروم نمیشه بره ...من یه چیزیم هست ...وقطع کرد ...چن لحظه خودمم  گیج شدم اگه بغض نکرده بود اینقدرکنجکاوم نمیکرد زنگ زدم به اون شماره ..زنگ خورد جواب نداد...دوباره زنگ زدم که چندزنگ خورد مشغولی زد ودوباره که زنگ زدم  گوشی خاموش شده بود ...براش پیامک زدم  خانوم عزیز کارتون رو بگید اگه بتونم کمک تون میکنم ولی من دکترنیستم بامن تماس بگیرید ...

باز چند روزگذشت  داشت قضیه یادم میرفت که ازهمون شماره یه پیامک خالی برام اومد ..وقتی سرم خلوت شد زنگ زدم واینبار جواب داد گفتم برام بگو چی شده ومن  اگه بتونم کمکت میکنم  بهم گفت یه سئوال دارم تو کامپیوتر بزن و جواب سئوال منو بده ؟گفتم خب سئوالت چیه ؟ با مکث گفت هرکسی که عروسی کنه وزن شوهریی کنه ولی خون نیاد چه مریضیی داره ؟

خودم مکث کردم هم متوجه سئوالش شدم وهم  دلم میخواست بیشتربدونم گفتم برا خودت میخوای بدونی ؟ برا چی میپرسی ؟گفت تونگاه بکن بهم بگو بخدا  فقط میخوام بدونم اگه بگم ابروم میره ...گفتم خواهرم منکه تورونمیشناسم ونمیدونم توکی هست ابروت برای چی بره ... من اگه میگم درست بهم توضیح بده برا اینه که وقتی بدونم توچی میخوای ومنظورت چیه راحترمیتونم کمکت کنم ...

گفت من ..من ..وبازقطع کرد ...کنجکاو شده بودم ازطرفی هم نگران شدم نکنه اتفاقی برای دختری افتاده هزارفکروخیال توذهنم میاومد شماره اش روگرفتم ..جواب داد وتاگفتم الو ..گفت توزنگ میزنی من میترسم ..زنگ نزن ...گفتم منکه نمیخوام مزاحمت بشم میخوام کمکت کنم تازه خودت خب اول زنگ زدی الانم من زنگ زدم خو توپول تلفن  نمیدی  این جمله رو با خنده گفتم ..واین باعث شد که کم کم حرف بزنه ......ادامه دارد....

درگوشی1: نمیخواستم دنباله دار بنویسم ولی نشد ...امیدوارم بقیه مطلب رو بزودی براتون بزارم میدونم که ازماجراهایی هست که خوندش  یه نگاه متفاوت  برامون داره .......

درگوشی2:مهرماه داره میرسه مطابق رسم چن ساله امون, هرکسی دوست داره ازطریق وبلاگ ،کانال تلگرام وواتساپ  اطلاع بده برای کمک به تهیه لوازم التحریرومدرسه کودکان بدسرپرست ..یتیم وکودکان معلول ....از مهربانی همتون ممنونم .....

درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

Aks-Matn-Ashegahne 13


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...

تواین ده سالی که نوع نگاهم روتغییر دادم به دردهای روحی- روانی  جامعه بیشتر دقت میکنم ؛ به دردهای اجتماعی ودردهایی که بیصدا وجود دارن ومامردم بنوعی لاپوشونی میکنیم ومخفی اشون میکنیم به دوسه مورد تجاوز به پسربچه ها برخوردکردم نمیگم تجاوزبه دختران یا زنها که اون همیشه بوده هست وخیلی هم دردناک وبدهست ولی  معمولا زنها درسته که اسیب پذیرترهستند اما صبروتحمل اونها خیلی بیشترازاقایون خصوصا پسربچه هاست ...

پارسال بود ازپسربچه ای 9ساله براتون گفتم که موردتجاوز چنددانش اموز  بزرگترازخودش قرارگرفته بود ومادراون پسربچه نمیدونست چیکارکنه اون بحران روخداروشکر تونستیم مدیریت کنیم واوضاع اروم شد پسربچه تونست مدرسه اش روادامه بده محتاط بشه ومادرش تونست که رابطه عاطفی خودوپسربچه اش رو تقویت کنه ودرست کنه ...

مادراون پسربچه وقتی که متوجه تجاوز به بچه اش شداشفته شد انگارکه بین یک دوراهی قراربگیره خودش نمیدونست چیکارکنه تعریف میکرد گاهی که بچه اش رومیدید حس میکرد یک بچه حرام شده داره وتا نفس داشت به کوچکترین بهانه پسربچه رو به بادکتک میگرفت وقتی بخودش می اومد تازه میفهمید چه کاری انجام داده وبا اشکهاش زخمها وتن کبودشده بچه اش رو میبوسید وعذرخواهی میکرد ازبچه اش وخدا روطلب میکرد برای داشتن صبر....

وحالا مادراومده بودپیشم ..روصندلی کنارم  نشست ازهمه جا حرف زد حس کردم حرفی میخوادبزنه که نمیتونه یک لحظه ترسیدم نکنه که دوباره اون اتفاق افتاده ،گفتم چی شده پسرت رامبد (اسم مستعارهست) چیزیش شده ....زن  صورتش تکون خورد شروع کرد به تند تند پلک زدن ...پره های دماغش لرزید فهمیدم که میخواد اشکاش دربیاد ..

گفتم چی شده ؟ به ارومی اولین قطره اشک ازچشمش غلطید پایین ..و اروم گفت میترسم ...گریه روسرداد ..چن لحظه صبرکردم گفتم ازچی میترسی ؟ وزن اینبار شروع کردبه حرف زدن ..

از کابوسی گفت که هنو براش تموم نشده از ترسی گفت که همه مادرها دارند واون بیشترازبقیه ..از بازشدن مدرسه ها گفت ازاینکه میترسه دوباره اون اتفاق برای پسربچه اش بیفته ...ازاینکه خود پسربچه اش بازهمه کودکی وشیطنت هاش ولی میترسه ازاینکه تنهایی جایی بره ..ازاینکه باید دوباره مدرسه بره ...

میدونستم چی میگه مادربودن سخته فرقی نداره دختریا پسر داشته باشی وظیفه مادریا پدربودن یکی ازسخت ترین وظایف دنیاست ..میدونستم  هرچی جمله روانشناسی بگم وهرچی دلداری بدم موقتی هستند زن باید با پسربچه اش تحت درمان یک روانکارباشندکه بتونند این زخم عمیق رو به مرور زمان مرهم بزارن ...

وتوشهرهای کوچیک جنوبی که دکترخوب پیدا نمیشه روانکارخوب بدتر نیست ولی همیشه راهی پیدا میشه ..باکمک ریس بایه مشاورحرف زدم وقرارشد زن هفته ای یکبار باهاش تماس تلفنی برقرارکنه و حرف بزنه تا بتونه اون وفرزندش روح اسیب دیده اشون رو ترمیم کنند...

راستش رو بخواید میخواستم خیلی حرف بزنم ازاینکه مدارس داره بازمیشه وخدامیدونه چقدر مشکلات واسیب های اجتماعی بازگریبان کودکان ونوجوانانمون رو میگیره واینکه  سطح اگاهی مردم چقدرهست ...ولی میدونم که خیلی هامون میدونیم مشکلات ودردها رو ولی برای دیگران تصورمیکنیم نه خودمون ...میخوام بگم هرکسی که این نوشته رومیخونی کمی فکر کن به اسیب های اجتماع ...به مشکلات کودکان ..به کودکانمون یاد بدیم که بدنشون درمقابل حتی محارم وهم جنس هاشون محافظت کنند ...

ازگفتن حقایق به کودکان شرمنده وحجالت زده نشیم فکر نکنیم اگه بگیم خط قرمزهای حیا رو رد کردیم بلکه با گفتن ویاددهی این مسائل میتونیم حرمت بدن روبهشون یاد بدیم ...لطفا دراغاز مدارس حواسمون باشه که اسیب های اجتماعی کودکان همیشه هست چراکه هرجامعه ای بیمارانی داره که با ظاهر سالم درمیون مردم هستند ..حواسون باشه قبل ازاینکه دیر بشه کاری کنیم ...

درگوشی1: دوستانی گفتن چرا ازماجراهای معلولین نمینویسی ..راستش گاهی اوقات اینقدر دردهای سیاه هست که حتی نوشتن هم درداور هست ...

درگوشی2:مهرماه داره میرسه مطابق رسم چن ساله امون, هرکسی دوست داره ازطریق وبلاگ ،کانال تلگرام وواتساپ  اطلاع بده برای کمک به تهیه لوازم التحریرومدرسه کودکان بدسرپرست ..یتیم وکودکان معلول ....از مهربانی همتون ممنونم .....

درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

http://mj7.persianfun.info/img/93/7/Naghl-Ghol15/372278_103.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۴
دریا
 

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...

بخاطر یه مشکل مالی درحقیقت بحران های کوچیک وبزرگ مالی که همه ماها این روزها بنوعی درگیرش هستیم فکرم پریشون شده بود حوصله  هیجی نداشتم دلم میخواست ازهمه این دنیای مادی دربرم ..برم یه جای خیلی دور...با این فکرها  داشتم  دنبال مطلبی هم تو ویکی پیدیا میگشتم که رسیدم به ماجرایی از20سال پیش ...وباهمه ذهن درهمم پرت شدم به دوران راهنمایی ...وقتی که یه نوجوون بودم ..وقتی که روزنامه ومجله کلی اعتبار وارزش داشت و برای خوندنش سر دست میشکستن...

نمیدونم چند نفراز شماهایی که این مطلب رومیخونید 20سال پیش سال 75ماجرای قتل خیابان گاندی روبیاد دارید ماجرای دختروپسر  16ساله ای  به اسم سمیه وشاهرخ که درپی یه عشق نوجوانانه باهم دیگه خواهروبرادرکوچیک سمیه رو به قتل میرسونند ومیخوان مادر دخترروهم به قتل برسونند که نمیتونند و مادربعدازنجات میگه که دخترش ودوست پسرش  این جنایت هولناک رو انجام دادن ....

اون موقع ما نوجوونها روزنامه هایی که درمورداین مطلب بود قایمکی میخوندیم یه ترس بین همه ادمهایی بودکه این مطلب رو میخوندند فرقی نداشت پدرومادربودند یا نوجوان وجوان ...همه میترسیدند ازاین جنایت که انگاریه سیلی محکم باشه برای همه مردم ...

مهم نبودکه ماجرا تو تهران اتفاق افتاده و یه ادمهایی غریبه هستند انگارکه یه انفجارترس بین مردم جامعه باشه ترسی که حتی توروستای ما که ته ته زیرپونز  نقشه ایران بودیم هم راه پیدا کرده بود ...وما نوجوونها وقتی که میخوندیم از دادگاه اونا ..از حرفای اونا ..ازثروت اونها ...ازاینکه سمیه اینقدرپولدار بودکه 20سال پیش تواتاقش تلفن اختصاصی خودش روداشت ..میگفتیم همین پولداربودنش باعث شده از راه راست به بیراهه بره ...

دورهم که جمع میشیدم ازسمیه وشاهرخ حرف میزدیم اینکه چطور تونستن ادم بکشند ؟چطورتونستن باهم دوست بشن ؟ ..ازنظر ما که بزرگترین خلافمون صدای بلندخنده امون بود اونا ازیه جنس دیگه بودن..ازیه دنیای متفاوت که میگفتیم پولدار         بی ایمان هستند...

حالا امروز به این فکرکردم که زمان چقد زود گذشت درسته 20سال هست که گذشته ولی انگار همه اون روزها وسالها درپلک زدنی گذشته ..والان رسیدیم به نقطه ای که اون انفجار ترس قتل خیابان گاندی 20سال پیش دیگه نیست ...

بااومدن تلفن همراه وسیم کارت هایی که هرروز ارزونترازقبل هستند مخفی کاری ها بیشتر شده دزدی ؛قتل ،تجاوز داره برای این جامعه عادی میشه ..هرروز بیشترازقبل  میشنویم ازدزدی های بزرگتر..ازقتل های وحشیانه تر...از تجاوزهای بیشتر  ولی خونسرد ازکنارشون میگذریم ...

قبح خیلی از کارها ورفتارها برامون ازبین رفته ..دیگه برای دختران راهنمایی خنده بلند نه جرمه نه ترس ونه گناه ...چشمک .زدن وشماره دادن ..ایدی تلگرام دادن برای پسرا عادی هست ..

فکرکردم چقد عمرمون زود داره میگذره وما چقدربیخیال روزهای رفته عمرمون هستیم نگران بحران های مالی مون هستیم نگران نداشته های مالی مون هستیم ولی نگران ازبین رفتن ارزش ها واخلاقیات زندگی  وجامعه امون نیستیم ...نمیدونم این گذر زمان روخوب بدونم یا بد ؟

نمیدونم مردم جامعه رو بی احساس بدونم یا بگم عادت کردن به امارهرروزه قتل ..دزدی وجنایت وتجاوز...میدونید وقتی به این 20سال فکر کردم ازخودم خنده ام گرفت که چقد ساده ام ..چقد گاهی بدون فکر میشم برای مادیات دنیا خودم روناراحت میکنم راستش روبخواید میخوام تاهنوز دیرنشده برای مشکلات  مادی دنیا یه بدرک بگم وبه این فکر کنم که باهمه این مشکلات باز یه چیزایی هست که باهاشون میشه یه خاطره های خوب وخوش برای گذر عمرمون ساخت ...

(اینم بگم این دوتا بعدازاینکه بابای سمیه رضایت دادازاعدام رها شدند سمیه به 12سال وشاهرخ به 10سال زندان محکوم شدن که پس ازازادی شاهرخ به خارج ازکشوررفت وسمیه دوبارازدواج کرده و درایران زندگی میکنه گذرزمان عاشقی رو ازیادشون برد)

درگوشی1: هی میخوام بیام درباره حجاب وزنها بنویسم نمیشه وازطرفی میترسم هی بهم بگید فمنیستبدجنسه ..خوووو...

درگوشی2:مهرماه داره میرسه مطابق رسم چن ساله امون, هرکسی دوست داره ازطریق وبلاگ ،کانال تلگرام وواتساپ  اطلاع بده برای کمک به تهیه لوازم التحریرومدرسه کودکان بدسرپرست ..یتیم وکودکان معلول ....از مهربانی همتون ممنونم .....

درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۶
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...

دختره گوشه پیادرو  کنار جدول نشسته بود حالش خوب نبود پرسیدیم : حالتون خوب نیست ؟ گفت : باردارم ...ضعف دارم .........بعدازگرفتن ابمیوه و کیک ..خوردن اونها وقت رفتن پرسیدیم : چندماهی؟ گفت: هنوز تست بارداری ندادم  نمیدونم ............

پسره اومده ومیگه : یه برگه تایپ کنید برام روش نوشته باشه یه یک نفر همخانه نیازمندیم با تلفن .....میگیم :  کجا خونه گرفتی ؟ میگه : هنوز خونه پیدا نکردم ....

پیرمرده : کابینت تا ساعت چند بازه ؟ ..........همکارم : کابینه فعلا تعطیله ..دنبال چندتا وزیر خوب میگردیم ........

مشتری داره میره ..... همکارم : کجا بشین  تازه چایی رو دم کردم ........     

کجا میری ؟......بشین یه دونه ..دو دونه گپی میزنیم .......چرا میری ؟ بشین سفارش نهار دادم ...

به دخترمیگم شماعلوم تربیتی دانشگاه ازادچرا میری هزینه اش زیاده ..پیام نورهمینجا که علوم تربیتی هست هزینه اش هم کمتره توشهرخودمن هم هست ....همکاری میگه خانوم بزارثبت نام کنه شایددلش میخوادپولاش روخرج دانشگاه ازادکنه ..یه دختردیگه که تودفترهست میگه: لیسانس بگیریم فایده نداره کارنیست ...اخرش توخونه بایدظرف بشوریم ...

همکاری میگه چرا اتفاقافایده داره یه خانم که مدرک کارشناسی داره متفاوت ظرف میشوره ..مکثی کردوادامه دادکه : خانومی که مدرک داره ظرفها رو با کیفیت بهتر میشوره ...هههههههه

داشتم حرف میزدم گفتم: برای خودت زندگی کن ........ اقایی بهم گفت حرف قشنگیه  ...ولی این جمله غلطه .میگم چرا ؟ گفت : برا اینکه تو این مملکت  همه به همدیگه کاردارن همه توزندگی یگدیگرسرک میکشن  نمیشه اونجوری که خودت میخوای برای خودت زندگی کنی ......حتی اگه به کسی کار نداشته باشی بقیه باهات کار دارن ...حداقل اینجا نمیشه ......

درگوشی1: نمیدونم چرا وقت نمیکنم بیام باهاتون گپ بزنم ...هم کاردارم هم بیکارم ....شمابه بزرگی خودتون ببخشید ...درمورداون خانومی که خونه اش اتیش گرفته وکمک های مردمی میگم براتون اگه تووب ننوشتم توکانال براتون عکس وخبرش رومیزارم ...

درگوشی2:جمال معلول عقب مونده اس ....هرروزتوشهر چرخ میزنه هم بطری های پلاستیکی روجمع میکنه هم طلب پول میکنه توخیابونتا منو دید دادزد توچرا سرکار نیستی برو مغازه ات من اونجا بیام باید خودت باشی ...خندیدم گفت نخند بایی ام (پدربزرگم)  گفته دخترنباید توخیابون بخنده .....

درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

عکس نوشته تنها و غمگین (12)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۸
دریا