دریای کویر

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

سارا یه دختربچه 7ساله هست ازبدو  تولد بیماربود واین بیماری موجب فلج شدن اون شده بود طبعا یه خونواده فقیر نمیتونه به کودک معلولش رسیدگی مناسبی داشته باشه سارا تحت پوشش بهزیستی بعنوان یک معلول جسمی (فلج) بودتاچندماه پیش ؛ ریس ماجرای سارا روبرام تعریف کرده بود راستش روبخواید اینقدر ادمهای متفاوتی دوربرمون هست که همه مشکل دارند حالا برخی ها مشکلشون از تنبلی ونادانی خودشون هست ولی برخی دیگه دست تقدیر براشون فقر وگرفتاری پیش اورده ...برای سارا نکته ای که برام درداوربود یکی کودک بودنش بود و دومی دختربودن اون ...واقعیت جامعه ماهست که حتی معلولیت برای پسر ومردها دردسر کمتری داره ولی دختربودن ومعلول بودن دردهای زیادتری داره ...

طبق معمول چند سال از دیماه اعلام کردم که امسال هم دنبال برپایی بازارچه خیریه غذا هستیم واین اتفاق مثل سالهای گذشته  قراربراین شد که جزو برنامه های دهه فجرباشه ؛گفتنش اسون هست ولی اینکه تواون روز مورد نظر برنامه اجرا بشه وستادهه فجربپذیره خدا میدونه چقد خودم حرص خوردم چقد ریس روحرص دادم وچقد سر ریس ستاددهه فجر غرغرکردم که برنامه زمانی باشه که خانمهای کارمندی که میخوان برای بازارچه اشپزی کنند بتونند شرکت کنند و بلاخره 21بهمن ماه روز برنامه بازارچه شد ...

دقیقا سه روز مونده به کار بازارچه عزیزی رو از دست دادم که خیلی هامون رو در شوک واندوه فرو برد خواستم بیخیال بازارچه بشم ولی با وجوداعلام های قبلی کار بازارچه ؛ نشد وصدالبته یک حرف بودکه تکرارمیکردند کار خیر هست نباید بی خیالش شد ودر سومین روز درگذشت  عزیزمون  بازارچه برگزار شد که بازهم بخاطر شروع ایام فاطمیه تمامی جشن های اون روز لغو شده بودند ودریغ از اطلاع رسانی برای لغو جشن ها ...

دروغ نمیگم یکی دوساعتی به شروع کاربازارچه بود فهمیدم هیج جشنی درکارنیست وهمه امیدما به همزمان بودن جشن با بازارچه بود که باحضورجمعیت جشن ، غذاها وخوراکی ها زودتر وبیشتربه فروش برند ولی نه جشنی بود ونه حتی بلندگو وباندی برای حتی گذاشتن یک نوحه ؛ ...نه تنها من بلکه حتی ریس هم ترس داشت که نکنه بازارجه فروش خوبی نکنه وتمام نقشه هایی که برای سارای کوچک از فروش بازارچه داشتیم نقش بر اب بشه ...

وخدارو شاکرم که اطرافم ادمهایی هستند عزیزو مثبت اندیش که تواین بازارچه همراه بودند ودلگرمی دادند وقتی فروش بازارچه شروع شد کسی نبود ولی اندک اندک با گذر زمان ادمهای متفاوتی اومدند زن ومرد ..بزرگ وکوچیک ..برای دیدن وخریدن بازارجه حتی اندازه هزارتومن ...و من با همه دلهره ای که داشتم لبخند خدا رو حس میکردم ...

ازقدیم ایام گفته میشه که کارنیک رونباید گفت ولی من میگم چراکه باور دارم وقتی ازکردار نیک گفته بشه حس مهربانی و عشق دروجود ادمها بجوش میاد وبازارچه لقمه های مهربانی در چهارمین سال خودش پذیرای مهربانی های ادمهای زیادی بود ومهمترازهمه  نشون از جا افتادن یک فرهنگ خوب بود ...قبلن گفته بودم که یکی ازهدف های بازارچه شروع ، جاافتادن فرهنگ  اینکار هست فرهنگ خوب مهربانی کردن با یک مشارکت جمعی.....وامسال درچهارمین سال بازارچه این فرهنگ خودش رونشون داد ..با اومدن ادمهایی که برای شرکت دربازارچه بی هیج حرف وسخنی همکاری کردند ...

وقتی که منتظر اومدن غذاهای افرادشرکت کننده بودیم افرادی اومدن بدون هیج حرف وسخنی ؛اشپزی وهنر کدبانوگری خودشون رو برای فروش لقمه های مهربانی تحویل ما دادند واین شرکت  بانوان برای سهیم بودن دراینکار ، بهترین حسی بودکه من داشتم پراز شاکربودن ازخدا ...وبه درستی کاری که شروع کردیم بیشترازقبل ایمان اوردم ....

وشاید بعد ازچندوقت؛ شبی که کاربازارچه تموم شد یکی از بهترین شبهای زندگیم بود چراکه درپس همه تصویرها لبخندی از یک کودک رو حس میکردم ..کودکی که تنها فلج نبود بلکه تمام این سالها ازهمون 3سالگی دچار قطع نخاع شده بود واشتباه کمسیون پزشکی اون روفلج دونسته بود ..میدونم که برای براورده شدن ارزوهای سارای 7ساله قطع نخاعی،  راه طولانی درپیش هست ولی باور دارم که حاصل کار یک روزه بازارچه لقمه های مهربانی،  طعمی از عشق وامید برای اون رو داره ...

سارای 7ساله از کمر به پایین قطع نخاع هست حالا ویلچر داره ،حالا براحتی به مدرسه میره .. برای مدتی خونواده اش نگران  وضع خورد وخوراک ولباس وپوشاکش نیستن ، ومن ایمان دارم لبخندی که سارا میزنه ،پدرومادرش میزنند؛ ردی ازلبخند خداست ...ردی ازمهربونی ادمهایی هست که بی منت برای  زنجیره مهراریایی حلقه عشق درست کردند ...

گفتن ونوشتن از حس خوب محبت ومهربانی سخته چون وازه ها در مقابل انسانیت ادمها، کم میارند ..ومن با قلم ناقصم فقد مینویسم که یادم نره تمام سالهای گذشته که برای حرف وحدیث و واکنش های منفی بازارچه اشک ریختم وغصه خوردم حالا ثمره اون لبخندی از جنس خدا هست وفرهنگی از مهربانی که پاگرفته ..وحالا حس میکنم من باشم  برای بازارچه ونباشم این مهربانی ادمهایی انسان ،رو داره که درسکوت وپنهانی این زنجیره مهربانی روگسترش میدن....

درگوشی1: بازارچه با بالای 15نوع تنوع غذایی وشیرینی باهم رو داشت ...وخداروشکر همه تعریف کردند...

درگوشی2:ازساعت 3تقریبا شروع به کارفروش کردیم تا 6ونیم عصر  فروش نقدی وغیر نقدی نزدیک هفت میلیون تومن بوده ...که البته نقدی اون نزدیک 2تومن بوده ...ازکمک خیرین وروسای ادارات نباید غافل شد ...

درگوشی3 : کاربعدیمون به امید خدا استارتش برای اسفندماه هست که تهیه موادغذایی و پوشاک  عید نوروز برای خانواده های بی بضاعت و دختران سالم ،معلول ،مجرد سن بالای خانواده های بی بضاعت .......

درگوشی4: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

وقتی میخوام از نبودن ومرگ بنویسم دلم میلرزه ...حرف زدن ازمرگ همونقدرسخته که حس کردن وباهاش کناراومدن ..امروز عزیزی رو ازدست دادم درحقیقت ازدست دادیم موذن قدیمی اولین مسجدشهرمون ...موذنی که تمام سالها کودکیم تا ابتدای جوونیم رو باصدای اذان اون بیدارشدم  موذن پیری که تن صداش و اذان گفتنش برای من و ماهایی که باهاش خوگرفته بودیم کمتراز اذان موذن زاده نبود ...مردی که ازوقتی بیاد دارم مهربان بود وپرازمهربانی با مسجد...پدرشهیدی که تا اخرین روز زندگیش درارزوی دیدن حتی تکه ای ازتن فرزند  شهیدش به انتظارنشسته بود ...

مردی که بی ریا زندگی میکرد نه حقوقی ازبنیادشهید میگرفت نه سهمیه شهیدی استفاده کرد خودش بود دنیای صادقانه وپرازتلاش وزحمت خودش ...ویک مسجد که همه دنیاش بود مردی که وقتی اذان میگفت ارامش روباهمه وجودت حس میکردی مردی که حتی سالهابعدباشنیدن هراذانی ، بیاد اذان گفتن اون میافتم وهراذانی رو با اذان های اون مقایسه میکنم ...

موذن خوب من امروز به دیدار فرزندشهیدیش رفت کلمات رونمیتونم بنگارش دربیارم ازرفتن اون؛ ...وقتی پدربزرگ رفت نوشتم که مرگ حفره ای رودر دل ادمها ایجادمیکنه امروزحس کردم حفره دردنبودن ادمهای دوست داشتنی؛ درقلبم چقدر بزرگ شده که هیج چیزی نمیتونه سرپوشی براین حفره باشه ...حفره ای که گذرزمان من ومارو عادت میده به بودنش، ولی هیجوقت جای خالی اون پرنمیشه ...ادمهای خوب زندگیمون بیصدا دارن میرن ومن میترسم ازاین رفتن ها ...

امروز اشک ریختم وبخودم گفتم چرا عزراییل اینقدر خوش سلیقه شده...لعنت به مرگ که مدتهاست نمی گذاره، رخت عزا رو از روحم در بیاورم...مرگ مردی که،ارامش بخش ترین موسیقی رو با اذان خوندن درمن ایجاد کرد سخت ودردناک  هست..

 مرگ این مرد بزرگ حس غریبی داره   نه تنهامن بلکه ماها روشوک زده کرد مرگ نزدیک همه ماهاست ..واین مرگ چقدر درداورهست که فقط خدا میدونه  ....گذرزمان این خلاوحفره درون قلبمون رو پرنمیکنه بلکه فقط تحملش رو اسونترمیکنه و بهش عادت میکنیم ...چرخه زندگی مردن وتولدهست برای هردو، ریختن اشک ها یک قانون ثابت هست  ولی یکی اتش هست ودیگری خنک چون بهشت ....

به رفتنش که فک میکنم بخودم میگم خوشبحالش، درسته رفتنش برای مادردناک هست برای خونواده اش دردش بیشتره ،  ولی خودش اروم شد چراکه بنظرمن ؛ بهترین وانسانی ترین نوع زندگی رو داشت وامروز تشیع جنازه اون انگارادمها تمامی نداشتن مرد .زن. فقیر. پولدار. اخوند.کت شلواری .بیسواد وباسواد همه سوگ واربودن..ازنبودنش ؛...من میون  همه گریه های امروز و امشبم غبطه خوردم به این همه دلتنگی برای نبودنش ...

حاج موسی موذن  خوب اولین مسجد شهرم  دیگه بینمون نیست جای خای اون همیشه کنارمون حس میشه برخی ازادمها نبودنش هیجوقت کهنه نمیشه موذن پیرشهرم اروم بخواب که میدونم ازامشب درکنار رضای شهیدت هستی وانتظارت  تموم شد چه کنم که اشکهام تموم نمیشن بااینکه خیلی نمیدیدمت ولی بودنت رو همیشه حس میکردم ولی حالا انگارکه تکه ای ازروحم جداشده ...مرگ ومردن سخته ...خیلی سخت ....برای ارامش روح همه رفتگان دعاکنیم ...ممنونم ازدوستی که میون گریه هام بهم پیغام داد ناراحت نشو همه مون یه روزی تموم میشیم ...وامیدارم من خوب تموم بشم ....

جزرومد: برای خوب برگزارشدن بازارجه دعاکنید گرجه میدونم خدا همیشه درکارخیرهمراهمون هست وخداکنه نیتمون پاک وعاری ازریا باقی بمونه ..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

همه ماها  تویه سن خاصی به درکی متفاوت از پیرامون داریم ...درکی که باعث میشه خیلی از مسائل برامون بی اهمیت بشن وبدونیم که این دنیای جایی برای رلخوری وحرص خوردن و.نیست ...

پیرمرد ویلجر نوه اش روبزحمت هل داد داخل دفتر ...ردی از یه درد عمیق توچشمای پیرمردبود اینجورپیرمردها با چهره افتاب سوخته  ودستان پرپینه؛  هزارها حرف نگفته دارند ..همسرش که اونم زن پیری بود پشت سرش وارد شد هنوز نیومده شروع به دادوفریادکردکه:  معلول عقب افتاده فلج وکرلال داریم هیجکس دلش برا این یتیم بی زبون معلول نمیسوزه ...میخواستن کارت ملی برا معلول ثبت نام کنند ...پیرزن هی حرف زد غر زد ناله کرد وگاهی بادادوفریاد حرف میزد ...پیرمرداما ساکت بود با چشمهایی که غصه ای ابدی توشون نقش بسته بود ...

معلول بطبع همه معلول های اینجنینی با صدایی شبیه فریاد؛ حرف نمیزد بلکه جیغ میکشید ؛گردن کج شده اون و کف که ازدهنش بیرون میریخت دستان کج ومچاله شده اش با تن لاغرش روی ویلجر؛ خودش قصه غصه ها بود ...نمیدونم چرا خدا گاهی به برخی از ادمها اینهمه درد میده گرچه میدونم ادمهایی که اینجنین درد دارند صبری دارند فراترازتصورها؛  که هرکسی نداره ...

دوسه تا دختر جوون وارد دفترشدن ، جوان معلول با صدایی بلند جیغ کشید دخترها وای بلندی گفتن وخودشون روعقب کشیدن ..انگارکه موجودترسناکی رودیده باشند یه نفردیگه اومد اونم همین حالت رو نشون داد ...به دخترها تشر زدم چه خبره تون هست ؟ کاری نداره بنده خدا ..ازاین لوس بازی ها درنیارید ..با تحکم واخم که گفتم ساکت شدن ....

مشغول کاری بودم پیرزن غرغرمیکرد وتا ساکت میشد پیرمرد مجال می یافت دوسه کلمه ای حرف بزنه ..شلوغ بودهرکس چیزی میگفت یه لحظه ازپشت مانیتور  سربلند کردم چیزی بگم  که چشمم خورد به دختربچه 3-4ساله ای که توی دفتربود بیخیال ازهمه کنار ویلجر جوون ایستاده بود ووپشت دست جوون معلول رو نوازش میکرد ولحظه ای بعد تکه ای ادامسش رو گوشه لب جوون گذاشت ....

یه لحظه هایی یه صحنه هایی میبینم که بخودم میگم گاهی ادمهای بزرگ چقد کوچیک هستن وادمهای کوچیک چقد بزرگ ...اون نوازش واون صحنه شاید دودقه هم نشد ولی یکی ازبهترین تصویرهای بودکه دیدم ...نمیخوام درباره اش شرح وتوضیح بدم بلکه میخوام خودتون تصورش کنید ولذت این حس وصف نشدنی روخودتون مزه کنید ...بیخیال ترامپ وامریکا وبی کفایتی هایی که درجامعه وجهان میبینیم ...

درگوشی1: خوشحالم که بروبچ کاشون افتخاردادن اومدن شهرمون ...کلی خوشحال شدم وشدیم ...

درگوشی2:هوا سرد هست ادمهای نیازمند رو فراموش نکنیم ..مهم نیست چقد میتونیم کمک کنی کمک مادی باشه یامعنوی مهم اینه که ازته دل مهربانی رو درهرنوعی که میتونیم بخشش کنیم ...

درگوشی3 : چهارمین بازارجه غذا باعنوان لقمه های مهربانی 21بهمن عصر پنجشنبه به امید خدا برگزار میشه همه دوستانی که میخوان دراین امرخیر به نفع معلولین قطع نخاعی میتونند باهام تماس بگیرند ازطریق تلگرام .وبلاگ وواتساپ...

درگوشی4: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۲
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

رفته بودم اداره بهزیستی ...میثم یه پسرجوون هست که دچاربیماری صرع ..عقب موندگی ذهنی ویه نوع خودشیفتگی  هست گاهی وقتا توهم شدیدی داره که میخوان بدزدنش یا فرد مهمی هست واینا ...فک کنم متولد 60یا 62 هست ولی هیکل وچهره بچه گونه ای داره که سنش رو خیلی کمترنشون میده مثل بچه های 13-14ساله ......

امروزتواداره دیدمش بهش گفتم میثم چه خبر؟..گفت داستان نوشتم 57صفحه ..22ماه طول کشیده تا داستان رو تموم کنم ..دادم اقای ریس چاپ کنه ...گفتم درباره چی هست داستانت ؟...خندیدوچیزی نگفت ...ریس گفت ..سکرت هست نمیشه که لو بدیم موضوع داستان رو .....

گفتم میثم به منم نمیگی ؟...بازم خندید گفت برام یه خط اینترنت با دم دستگاهاش بخربهت میگم ....گفتم بابا خوش اشتها...وخندید...پیرمردی اومد ...پرونده ای دردست ...

با تحکم به ریس ویکی ازکارمندا که اونجا بودگفت اگه میخوای زمینی تو بهشت برا خودت بخری به این معلول مریض کمک کن ...بعدازرسیدگی پرونده ریس گفت که ماه قبل به این مددجوکمک مالی شده ...وباید برن حسابشون رو چک کنن ..

بعدازپیرمرد تعدادی دیگه اومدند ورفتند...میدونید بین اینهمه که می اومدن ومیرفتن برخی ها برا کوچکترین کارتشکر وقدردانی میکردند ولی برخی ها جوری رفتارمیکردند که انگار معلولیت اونا گناه این افرادهست ...

چه جوری بگم یه فکر نادرست تو جامعه ما وجودداره اونم اینکه به من ترحم کن ..برخی ازمعلولین جامعه ما توقع دارن درهرحال وهرزمانی بهشون ترحم بشه ...درصورتیکه ترحم کردن غلطه ...این فرهنگ ترحم پذیری رو ما باید ازبین ببریم ...درسته توجامعه ما توجه جلب کردن خیلی باب ومد هست ...

جزو خصلت های ایرانی جماعت هست که توهرزمینه ای بخوان جلب توجه کنن ودرسته که جلب توجه کردن بنوعی تاحدودی ذاتی هست ولی اینکه بخوان برا کوچکترین مسئله وحدیث جلب توجه کنن این دیگه بده ...

وصدالبته ما ادمهای بظاهرسالم عادت داریم که ترحم کنیم به معلولات..این ترحم ما هم اشتباهه ..ولی میدونیم که اشتباه هست اما انجامش میدیم ...وبرای برخی ازمعلولین این جلب توجه وترحم شده نوعی کار...

معلولی که عقب مونده هست میادگدایی ....معلولی که نابینا هست میاد گدایی ...تکدی گری اولین راه درامد با ترحم برای معلولان هست ...اینکه میگم معلولان همه نه برخی ...معلول داریم که ازترحم بدش بیاد ونخوادکسی بهش ترحم کنه وبرعکسش هم رو داریم ......

صبی من ازاقا که با تحکم ودستورمابانه میگفت اگه زمینی توبهشت میخوای به این معلول کمک کن خوشم نیومد برخوردش بنظرمن درست نبود ...بلبطع منم هیج کاره بودم فقط دیدم حرفی نزدم حتی ریس وکارمند اداره هم حرفی نزدن شایدچون براشون عادی شده بود این حالت های طلبکارانه .....

کاشکی توجامعه ما این فرهنگ جا بیفته که کسی بدنبال جلب ترحم نباشه ...وادمهای سالم بدنبال ترحم ودلسوزی نابجا نباشن .......

درگوشی1: میدونم که نوشتم خیلی دیر شده ...هم  بیکارم هم کاردارم ..خودمم نمی دونم چرا نمیتونم بنویسم ...

درگوشی2:هوا سرد هست ادمهای نیازمند رو فراموش نکنیم ..مهم نیست چقد میتونیم کمک کنی کمک مادی باشه یامعنوی مهم اینه که ازته دل مهربانی رو درهرنوعی که میتونیم بخشش کنیم ...

درگوشی3 : سالهای قبل ازدیماه اعلام شروع کاربازارچه غذا رومیکردم امسال وقفه ای پیش اومدازاین پست تا دهه فجر شروع کار بازارچه برای دهه فجر رو اعلام میکنم به امیدخدا همونطورکه هفتمین سال برنامه صبحانه مدارس رو انجام دادیم چهارمین سال برپایی بازارجه مهراریایی به نفع معلولین قطع نخاعی رو شروع میکنیم دوستانی که میخوان سهیم بشن بسم الله ...

یه نکته دیگه اینکه ما 14کودک یتیم داریم که هرکسی میخوادحامی اینها بشه میتونه باهام تماس بگیره مبلغ اولیه کمک مالی هم ماهی 10هزارتومن هست درحقیقت هرکسی که هرقدرتونست میتونه اون کودک روحمایت کنه ...

درگوشی4: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... (  telegram.me/qapdarya)

 خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۰
دریا