دریای کویر

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است


ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

توخونه هرکدوم ازماها توکمدها وسبدهای لباسی مون معولا چن لباس هست که یا ازخریدنشون پشیمون شدیم یا یکی دوبار استفاده کردیم دلمون روزده ،یااینکه تنگ وکوتاهه و..... برای این لباس ها چه فکری کردیم ؟ ..

برای خیلی ازماها سخته که ادمهایی روپیدا کنیم که نیازمند هستند به لباس ...تواین سرمای زمستون درارزوی یه لباس بافت گرم یا یه جفت دستکش و....هستند برای همینه که یکی اومد، یکی که دلش دریایی بود وازنژاد اریایی بود بدون هیج حرفی اومد دیوارخونه اش رو رنگ ابی اسمون زد و لباس هایی رو که استفاده نمیکرد وسالم  بودند اونجا اویزون کرد ونوشت اگه نیازداری بردارنیاز نداری بزار....

توی مملکتی که اخلاق ومهربونی توازدحام ماشینی بودن ادمها کمرنگ شده این کار یه حس خوب ویه کارقشنگ بود وهست درسته که تردید وبی اعتمادی هم داره ...ولی وقتی که نیت پاک باشه برات مهم نباشه که سختی های کار چی هستند  میشه ادامه دادو نتیجه این کارقشنگ وانسانی رودید که پرازمهربونی های بی ریا هست ...

امشب میخوام بگم چند روزه که این طرح رو توشهرمون راه انداختیم ...درسته که گفتند نکن همچین کاری رو ...لباس ها رو بده مانیازمند میشناسیم ...نذار معتادها میبرن  میفروشن ودود میکنن ...واونایی که لباس میدادن برای بخشیدن به نیازمندان با تردید بهم میگفتن مطمنی جواب میده ؟...

ومن باور دارم که هرکاری ابتدای اون سخته و گرفتاری های خودش روداره ولی وقتی میخوای مهربونی رو گسترش بدی وقتی که میخوای زنجیره مهربونی، روز بروز حلقه هاش بزرگتر باشه هیجی نباید مهم باشه ..وقتی که میخوایم یه کار مثبت تو استان ..شهر وروستامون ..نهادینه بشه باید تکرار کرد ...اینقدر تکرار کرد که برای مردم مهربونی کردن عادی بشه ...

این نوشته رو امشب برای این نوشتم که ازتون بخوابم از همشهری ها و هموطن های ایرانی ام بخوام که دراین دیوار مهربانی حلقه ای از عشق بین همدیگه باشیم ...

برای لباس گذاشتن خجالت وشرم نداشته باشید برای برداشتنش هم اگر نیازدارید نگران نباشید چرا که کسایی که می بخشند قبل ازاینکه برای رضایت خدا باشه برای نشاندن  لبخند دوستی برلب دیگران هست ...

نوشته امشبم یه خواهش هست برای همه اونایی که می خونند واین نوشته رو انتشارمیدن اونم اینکه فرقی نداره توکه میخونی همشهری باشی یا هموطن مهم اینه که تواین زنجیره مهربونی یه حلقه باشی ...معجزه این مهربونی نشر وانتشاراین نوشته ، برای افزایش حلقه های زنجیره مهربانی اریایی هست ....

حتی اگه روزی یک لباس اویخته بشه ویک نفر لبخند برلبانش بیاد مهربونی رو حس کنه مهربونی جون میگیره ..تویی که این مطلب رومیخونی می تونی از شهرخودتون ..محله یا خیابون خودتون شروع کنید گسترش مهربونی وظیفه انسانی ماهست ...

(برای همشهری های خودم دیوار مهربونی  دیوارپیاده رو بانک صادرات هست اگر لباسی رو نیازندارید بیارید وبزارید تا بلکه نیازمندی رو خوشحال کنید ..ازهمه دوستانی که دراین دیوارمهربانی موج مثبت بودند بسیارممنونم ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۰
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دوسال قبل که تا میخواستیم دوکلمه دردل کنیم ازاوضاع واحوال مملکت میگفتن ننویس وبلاگ نویس ها رومیگیرند که چرا سیاسی نوشتی خدا اون ریس جمهورقبلی رونیامرزه که دوران اون اینقده مردن وکشته شدن که حسابی همه ترسیدن فرقی نداشت نویسنده باشی یا نباشی سیاسی باشی یا نباشی همه رو درهم وقاطی زدند خب همه هم ترسیدن ...

یادمه همون دوران حکمرانی دولت فخیمه قبلی بود که مستعمری عده ای ازمعلولین روقطع کرده بود خونه یه معلول بودم یه ماجرایی پیش اومد بلطبع ناراحت شدم دوستم گفت دخترنری شب این ماجرا بنویسی فرداش بشی شبیه ستار (ستاروبلاگ نویس  سیاسی  نویس جوانی که براثرشکنجه فوت کرد) خبرمرگت روبیارند...خب منم ترسیدم ننوشتم ....

درسته دوساله داره میشه سه سال ازاون جکومت واون ترس ها گذشته ولی خب هنوزهم ترس هست نه مثل قبل اما هست اما بنظرمن برای کسی ترس هست که به ارزشها توهین واهانت میکنه وگرنه انتقادی که توهین نباشه ترس نداره ...حالا ازاین حرفا بگذریم واوقاتمون روتلخ نکنیم بخاطراون هشت سال کذایی که من بشخصه اون ریس جمهور رونمیبخشم  که هرچی امیدوارزوجوانی داشتم تواون هشت سال سوخت  چون من تلاش کردم موفق بشم ولی مدیریت غلط وراههکاری اون نه تنها من بلکه کلی ازاجوونهای این مملکت رو باعث شد جوونیشون به بادبره ...

اصلن میخواستم درکل بگم که دیدید این چن روزه تی وی تبلیغ میکنه 12سال توهم ؟!...یعنی یکی صدا وسیما راست میگه یکی روباه مکار..کجا توهم بود؟! حرف درست درمون نمیزدن بلوکه امون کردند حالا که دوساله به مددیه ادم بافکروباشعور (جناب ظریف ) تونستیم بگیم که والا بلا ما ایرونی ها ادمای بدی نیستیم بلکه خوبم هستیم فقط قبلی ها بلدنبودن بگن  ما هم جزو ادم خوبا هستیم ....جالا که داریم دیده میشیم دوتا کشور همچین باکلاس ومدرن امروزی که اخلاق براشون مهمه و ارتباطات اجتماعی خوبی رو دارا هستند دارن تحویلمون میگیرند تروخدا گند نزنیم توش ...بذارید اهای دلنگرونها ...اهای مهربونترازمادرها... بذارید این مملکت رو چن تا ادم درست درمون که دارن کارهاروپیش میبرن به کارشون برسن ...

حالا دوساله که اگه پول توبازارنیست ولی قیمت ها شب که بخوابیم صب بیدارمیشیم نرفته بالا ؛ حداقلش میدونیم که یه ثبات قیمتی توبازارمونده ..گرچه پول خودش نیست مردم هرچی پول درمیارن قسمت اعظم اون صرف خوردخوراک و اب برق وگازمیشه و خداکنه پایان این 12سال مخصوصا اون هشت سال سیاه ورفع تحریم ها بازارتکونی بخوره ...جیب هاوحقوق ها این ماههای پایانی سال تکونی بخوره ومخصوصا بدهکارها ازشرمندگی طلبکارها دربیان ...

اما یه نکته مهم دیگه که میخواستم بگم اینکه ما باید دست ازاینهمه طرفداری های بی جا ودلواپس بودنمون برداریم دنبال یه هاله نور دیگه ؛ یا زبون بازکردن یه بچه سرخپوست وانرژی هسته تولیداخلی توحموم خونه مش کلثوم ؛ ایندفعه نباشیم بایدبفکراین باشم حالاکه تواین دوسال با حرف زدن وصداقتمون تونستیم به دنیا بگیم ما وحشی وجنگجونیستیم برعکسش خیلی هم مهربون ومهمون نوازهستیم درعمل با اخلاق ورفتارهای اجتماعی خوبمون نشون بدیم...چیزی که رسانه های ما نمیگن به خودمون؛  واقعیت دیگرکشورهاست میخوام بگم بایدسعی کنیم بارفتارهای درست اجتماعی مون  وتغییردادن برخی ازاندیشه هامون  سعی کنیم ازبرخی ازکشورهای دیگه که بعضا همسایه هم هستیم جلوتربزنیم ...

مثلا خودمون عربستان روکشوری عقب مونده وسوسمارخور میدونیم که خانوم هاشون روتوقوطی کردندکه زنها اونجا نمیتونن حتی رانندگی کنند ولی در اصل وعمل اینطورنیست واقعیت یه چیزدیگه است رسانه های ما بهمون نمیگن (میخوان افسرده نشیم )  همون عربهایی وحشی که میگیم ؛ توخیلی ازمسائل ازخودمون بالاترهستند مثلا ..عربستان با بیش از ۷۵۰ میلیارد دلار تولید ناخالص، یکی از ۲۰ قدرت برتر اقتصادی جهان است. این عدد برای ایران تقریبا ۴۰۰ میلیارد دلار است که ما را در رتبه ۲۹ کشورهای جهان قرار می‌دهد. این اختلاف برای «سرانه تولید» بیشتر هم می‌شود. عربستان با ۲۵هزار دلار درآمد سرانه در رتبه ۲۹ کشورهای جهان قرار می‌گیرد و ایران با ۷۲۰۰ دلار به رتبه ۷۷ سقوط می‌کند

.نخستین و شاید یکی از جامع‌ترین ملاک‌ها برای سنجش نتیجه نهایی سیاست‌های اجتماعی دولت، «شاخص توسعه انسانی» است. ترکیبی از ملاک‌هایی چون: «امید به زندگی»، «دست‌رسی به دانش و معرفت» و البته «سطح زندگی مناسب». افزایش این شاخص یعنی دولت توانسته درآمدهای ملی را به حوزه‌های بهداشت عمومی، آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی بدل کند. در این زمینه، کشور عربستان با شاخص توسعه انسانی ۰.۸۳۶ در رتبه ۳۴ کشورهای توسعه یافته جهان و ایران با شاخص توسعه انسانی ۰.۷۴۹ در رتبه ۷۵ قرار می‌گیرد.زمینه دیگری که ایرانیان به صورت سنتی محل برتری خود نسبت به دیگر کشورهای منطقه می‌دانند، میزان تحصیلات است؛ اما این بار هم آمار چیز دیگری می‌گوید! شاخص باسوادی در عربستان ۹۴.۷درصد و در مورد ایران ۸۶.۸درصد به ثبت رسیده است. یعنی در این زمینه عربستان در سطح برترین کشورهای جهان قرار گرفته و فاصله کاملا چشم‌گیری با میانگین با سوادی در کشور ما دارد. نکته جالب‌تر اما با تفکیک آمار با سوادی به جنسیت رخ می‌نماید. اختلاف آمار باسوادی زنان و مردان در عربستان ۵.۹درصد و در ایران ۸.۷درصد است. یعنی نه تنها زنان عربستان از زنان ایران با سوادتر هستند، بلکه شکاف تبعیض جنسیتی میان آموزش زنان و مردان، در کشور عربستان به مراتب کمتر از ایران است. این دقیقا جایی است که باید جدی‌ترین تلنگر به تصورات ما از جامعه عربستان وارد شود: «جامعه‌ای تماما زن ستیز!

 

پس از تلنگر در مورد سطح سواد زنان عربستان، بد نیست به سراغ «شاخص اشتغال زنان» این کشور برویم. ترکیبی از آمار زنان شاغل با زنانی که قصد اشتغال دارند. به صورت خلاصه، پتانسیل بلقوه حضور زنان در عرصه اشتغال و اقتصاد. این بار، نرخ مشارکت اقتصادی زنان عربستان ۲۰ و همین نرخ برای زنان ایران ۱۷ است. البته هر دو در مقیاس جهانی بسیار پایین هستند (آلمان ۵۴ است) اما باز هم اوضاع عربستان از ایران بهتر است. 
.در نهایت، به آخرین شاخصه اجتماعی این یادداشت می‌رسیم. جایی که سطح «خشونت» در کشورهای جهان مورد بررسی قرار می‌گیرد. از این جهت، شاخص میانگین جهانی جنایت حدود ۶ است. کشور ما با شاخص ۳.۹ زیر میانگین جهانی قرار دارد. (یعنی جنایت در ایران کمتر از میانگین جهان است) اما این آمار برای کشور عربستان خیره کننده است! جایی که این کشور با شاخص جنایت ۰.۸ در کنار پیشرفته‌ترین کشورهای جهان همچون آلمان، دانمارک و سوئد قرار می‌گیرد و جزو کم جنایت‌ترین کشورهای جهان به حساب می‌آید. 

با چنین مقدماتی، تنها نتیجه‌ای که من به شخصه می‌گیرم آن است که با اتکا به برخی ملاک‌های کلیشه‌ای یا خبری همچون «استفاده از روبنده» یا «نداشتن حق رانندگی» نباید به سادگی فریب خورد و برای پیچیدگی‌های یک جامعه حکمی صادر کرد. به نظر می‌رسد که مقامات دولتی عربستان برنامه‌هایی زیربنایی برای توسعه اجتماعی خود به اجرا درآورده و در دستور کار دارند. حالا می‌توان دریافت که حق رای اعطا شده به زنان، صرفا پیامدی ساده برای یک سلسله فعالیت‌های زیربنایی بوده است. و البته می‌توان به یاد آورد که در حال حاضر، ۲۰درصد کرسی‌های مجلس عربستان از جانب پادشاه به زنان اختصاص داده شده است. آمار مشابه برای ایران فقط ۳درصد است!

  خب دیگه این پست یخورده زیادشد دیگه گپ دارم ولی نمیزنم تا الانم فک کنم یه مشتی تودلشون بهم کلی دری وری گفتن هههههه خو چیکارکنم تازه سانسورکردم اون تیکه اخری اطلاعات روهم ازسایت های خبری اینترنت گرفتم  چیه مگه بده زحمت شماروکم کردم  اطلاعاتتون زیادشد ...من برم مواظب سرسبزم باشم که با این زبون سرخ به بادنره .....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/599447_995.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ازپاساژ که زدم بیرون ..پاتند کردم زود برسم  دفتر بعدازچند روز تعطیلی امیدواربودم که تواین کسادی بازار خبری بشه و مشتری پیدا بشه ..هوا سرد ومن مچاله در چادرمشکی ام  ...هرکی ازکنارم رد میشد سلامی میکرد برخی ها رومیشناختم وبرخی ها رونمیشناختم ...زنی باچادری گلی  که پسربچه ای دوسه ساله همراهش بود ازکنارم رد شد ...درنگاه اول یک سلام گذرا بود ولی نگاهش خیلی اشنا بود من رفتم و سنگینی نگاه اون رو حس میکردم ....

باصدای خانم ...برگشتم ..چهره اش چقدر اشنا بود خدایا من کجا اینو دیدم ...وقتی نگاه متعجب منو دید با لبخند گفت نشناختی من هانیه هستم ...خیره بودم توچهره زن وذهنم دنبال هانیه میگشت نمیشناختم ...گفتم شرمنده پیرشدم یادم نمیاد...زن باخنده دسش رو زد روشونه ام وگفت ایییی چطوریادت رفته ؟ توکه اصلن تغییر نکردی همونطوری....گفتم ببخشید هرچی فشارمیارم به ذهنم یادم نمیاد....زن خنده اش کمرنگ شد و گفت هانیه هستم همون ادم خراب ....یادته با جنگ(دعوا)  باهم دوست شدیم ....یادم اومد...

گفتم وای خدا الان یادم افتاد چقدعوض شدی ؟ اینجا چیکارمیکنی ؟ گفت که برای کاری اومده ودوباره نگاهش کردم بعداز4سال دوباره میدیدمش ..ابی زیرپوستش رفته بود وبقول خودش اب پاکی روخودش ریخته وتوبه کرده و همسر مردی پیر شده که پیرهست ولی خوبه ...گرچه زن دوم شده ولی روزگارخوبی داره ازقبل بهتره ....وقتی که زن (هانیه ) خداحافظی کرد ورفت حس کردم  دلم میخوادگریه کنم به پهنای صورت اشک بریزم وبگم خدایا دمت گرم ....ولی درخیابون شلوغ یه دخترخوب که گریه نمیکنه والا..بغضم روفرو خوردم ....وتا دفتربیاد4سال قبل قدم زدم ....(نوشته مربوط به هانیه که 4سال قبل نوشته شده دروبلاگ قبلی گپ دل)

درباره اش شنیده بودم ولی ندیده بودمش ..تا اینکه .... اومد دفتر ...کاری اینترنتی داشت باهاش سر حرف رو که باز کردم طبق معمول با مزه پرونی  باهاش حرف میزدم و لبخند بر لب هر دومون بود که یکی از اشناها اومد داخل دفتر ..وقتی که ما روخندون وغرق در صحبت دید اخمی کرد وبسردی باهام حرف زد ورفت ..چند لحظه بعدش اس داد که : دکش کن از دفتر بیرون .خوبیت نداره تو دفترت باشه ..از ابروت بترس ..و اس دادم : چرا ؟ ........جواب داد : وضعش خرابه ..مشکل داره ...اگه اشنایی فامیلی دوستی ببینه بااین دوستی برات بدمیشه  ......... دوباره فرستادم مگه کیه ؟ جوابش که اومد شناختمش ..سن وسالی نداشت ....چند لحظه اول مات شدم تو صورتش ......فکر میکنم از بس ناشیانه ماتم برد و به صورتش زل زدم که خودش هم متوجه شد که چیزی شده ..بهونه ای پیدا کرد ورفت ............ تا امشب .........طرفهای 8 شب بود که داشتم جمع جور میکردم برم خونه حتی سیستم ها رو خاموش کرده بودم که داخل دفتر اومد . حس کردم یه جورایی دمغ هستش وتوخودشه .... گفت که کاری اینترنتی داره ..گفتم : دارم تعطیل میکنم  بره واسه شنبه ..........اصرار کرد : گفتم ببین کامپیوترهام خاموشه ....آژانس هم بیرون منتظرمه باید برم ....دوباره اصرار کرد ..با اوقات تلخی درحالی که از درون خون خونم رو میخورد آژانس رو رد کردم دوباره یکی از سیستم ها رو روشن کردم و با اخم نشستم پشت سیستم تا کارش روانجام بدم ........انگار اونم متوجه شده بود که چون معذب شده بودم نشستم ، دقیق نمی دونم چی شد که گفت : وظیفه ات هست که کارمردم رو انجام بدی و.......پریدم وسط حرفش و گفتم : کار من شخصیه وظیفه ام نیست ..برا من باید بکار نبرید و........... یکی اون یکی من .....که من از دهنم در رفت و گفتم : مشتری که تو باشی نمیخوام و............با خشم گفت:...... اره بایدم بدت بیاد من بیام تو مغازه ات .... به کلاست برمیخوره ...ازت کم میشه  و.............. گفتم : بس کن خانوم ..خوب باش تا بقیه خوششون بیاد ازت و........... یهو انگار که کبریت به برج باروت بزنم منفجر شد: تو چی میدونی از من ........ماتحت رو زدی به صندلی و به من چش نازک میکنی ..خونه بابات همه چی بوده ...نه گشنه بودی نه بی لباس بودی ..تو اصلا رفتی کارگری ..تو میدونی بدبختی چیه ....تو اصلا بدبخت بودی ...سال تا ماه یه  متر  بوشور   (نوعی پارچه ارزان وبی کیفیت تو مایه های چلوار) گیرم نمی اومد یدفعه غذای سیر نخوردم ..انوقت تو که همه چیزیت شیش دونگ بوده به من میگی خوب باشم ؟ من خوب میشم تو خرج منو میدی ؟ خرج ت ری اک  پدرم رو میدی ؟ خرج عمل مادرم رو میدی ؟ پول کیف کفش مدرسه خواهرم رو میدی تو چی کار میکنی ؟ آی با توام  تو هزار تومن به من میدی .....نمیدی ولی اگه پیش  اقای فلانی برم یه دست به سی نه ام بکشه ..یه 5000هزاری میذاره روش ........فکر میکنی  درستی ....خوبی ... ..تو اصلا میدونی درستی چیه ...........میگفت ومیگفت ..من توصورتش یه حس تلخ میدیدم ، حس خسته شدن از خود، حس رسیدن به پوچی .... خواستم چیزی بگم ولی ترجیح دادم که بهش زل بزنم و بذارم بگم ..واون گفت گفت گفت ..تا بغضش هم ترکید .....همیشه وقتی واژه فلانی خرابه ؛ رو میشنیدم ..تنم می لرزید ولی امشب حس کردم باید نزدیکش باشم دست که گذاشتم رو بازوش ..با تعجب و چشمانی پرازاشک نگام کرد..انگار خودش هم حیرت کرده بود ولی خودش رو تو بغلم جا داد ......اولش یه جوری شدم هم ترس داشتم وهم حس کردم تمام تنم رو حصاری از گناه فرا گرفته ولی برای اون من (به گفته خودش) یکی بودم که بدون هیج ترسی و هیج دلهره ای بغلش کرده بودم اون گریه کرد و من هم گریه کردم ...اگه بگم گریه ام تنها  برای حرفهای اون بود دروغ گفتم گریه کردم برای مظلومیتش ...گریه کردم برای اندیشه بدی که درباره اش داشتم ..گریه کردم برای نگاه بد خودم وبقیه .....گریه کردم برای پدری که شرف و غیرتش رو پای منقل اعتیاد با پول تن فروشی  دخترش  به باد داده .گریه کردم برای بدبختی دخترهای ایرانی ........... گریه میکرد ..گریه کردم ....

نمیدونم زمان چقدر گذشت وقتی میخواست بره تجدید ارایش کرد ورفت ..اون ارایش میکرد ومن دماغم رو بالا میکشیدم......اون رفت تا تنش رو بهایی اندک به هوس پرازگناهی  بفروشه ...من هنوز ته مونده های اشکام رو  پاک  میکردم .....اون رفت و من تا الان حس میکنم که قلبم تو مشتی گیر کرده که هر لحظه بیشتر فشرده میشه ..ومن هنوز گریه هام تموم نشده ....( نوشته شده در جمعه ششم آبان 1390 ساعت 2:47 شماره پست: 105)

 

(یه نکته رو بگم برخی ها میخوان ادمهای ماجراهایی که مینویسم بشناسن ولی مطمئن باشید من اینقدر مبهم مینویسم که خودم گاهی یادم میره اسم ومشخصات شخصیت اصلی کی بوده پس نه ازمن سئوال کنید نه کارگاه بشید ودنبال شناسایی ادمها بشید )

امشب بخودم گفتم خدایا کرامتت روشکر ..ذات بنده هات روخوب میشناسی ...یکی رومیبینی که کارش بده ولی ذاتش خوبه اخر میره طرف راه راست ویکی رومیبینی که عمری کارخوب میکنه ولی ذاتش خرابه ذاتش تیره اس ...واقعنا خداخودش بهترمیدونه چه نونی روتوکاسه ادمهاش بذاره ...کاش ما ادمها دیگران روازرو ظاهر قضاوت نکنیم ...کاش ماادمها بادیدن ،شنیدن وخوندن حکایت این ادمها قصه زندگی خودمون رو درست وباذات پاک پیش ببریم ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۳
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

جامعه ای داریم که ازتک تک ماها تشکیل شده ازمردمان مختلف، ازشهرهای بزرگ کوچیک ،باسوادوبیسواد ،دانا ونادان و... همه ی ماها فرهنگی روداریم به دوش میکشیم واجرا میکنیم که اخلاق تواون کمرنگ شده ،باگذشت زمان فرهنگمون بشدت داره نزول میکنه واصالتمون زیرسئوال میره ...ازکارها ورفتارهای اجتماعی که توی جامعه اتفاق می افته میشه این بحران اخلاقی وفرهنگی رو مشاهده کرد

طی این چندروز قضیه پزشک خمینی شهروبخیه زدن ویا نزدن اون کودک رو ، توبوق کرنا کردیم وبانشر مطلب وعکس پزشک خاطی خواستیم ابرازهمدردی کنیم وبگیم ما چقدر پشت مظلومان وفقرا هستیم ...همه مون میدونیم این یه دروغ بزرگه برای اینکه خودمون روازاصلیت اتفاق های مهم درجامعه گمراه کنیم این اتفاق رو فاجعه بزرگ انسانی قلمدادمیکنیم ولی حرفی ازهزاران فاجعه ودردبزرگ انسانی که درگوشه گوشه این مملکت اتفاق می افته نمیزنیم ...

درمورداین ماجرا اینقدر حرف وحدیث هست که نمیدونیم کدوم درسته کدوم غلط .! ماها نه جای اون پزشک بودیم نه جای اون کودک ،کدوم یک ازافرادی که این خبررو انتشاردادن یا ناله سردادن ومطلب عکس نوشته انتشاردادند ازدرداین فاجعه انسانی؛  کدومشون به سراغ اصل وحقیقت ماجرا رفتند ؟ هیجکس صحت وراستی این مطلب رو جستجو نکرد همه فقط  تو شبکه های مجازی کپی پیس کردند وگفتند وگفتند گفتند تا ابروی یه پزشک روبردند ...

یه لحظه کسی پیش خودش نگفت اگه اون پزشک بیگناه بود چی ؟ اگه اصلا نیازبه بخیه بچه نداشت چی ؟ اگه اون مادروپدربچه خواستن ازاین راه پولی بدست بیارند چی ؟ تواین ماجرا هزاران اگرواما هست ولی کسی به نیمه دیگه ماجرا توجه نکرد ..مامردم این جامعه برای بردن ابرو ازهم پیشی میگیریم ...

جدا ازبحث بیگناه بودن یا باگناه بودن اون پزشک، بحث اصلی اینه که چرا ما مردم برای ازبین بردن وتخریب ابرو وشخصیت یک فرد یا قشر خاصی اینهمه تلاش داریم ؟ درکدوم فرهنگ اسلامی وحتی درکدوم فرهنگ دنیا این کار ستودنی هست که ما ایرانی ها  درهمه دنیا ازعرش به فرش کشیدن رو رتبه اول داریم ؟

مشکل جامعه ما کشیدن ونکشیدن بخیه کودک نیست مشکل ما نبود اخلاف وفرهنگ درست مردم دار ، بودن هست لازم نیست که حکمرانان حتمن مردمدارباشن مردمداری وحفظ ابرو وحرمت هرفرد وهرقشرازاین جامعه بعهده تک تک ماها هست چرا که هرکدوم ازماها جزیی ازاین جامعه ازاین فرهنگ هستیم ...

ماایرونی ها حرف اولمون اینه که ازدروغ شنیدن بدمون میاد شرط  مهم درکاروزندگی مون صداقت داشتنه ولی خودمون دروغ میگیم ..چرا که ما ازدروغ شنیدن متنفریم ولی ازدروغ گفتن نه ...حالا هرکدوم ازماها بنا به دلایل مختلف دروغ میگیم دروغ گفتن خودمون روبدنمی دونیم ولی برای دیگرا رو چرا ..واین دروغ ها روبسط وگسترش میدم که میشن شایعه وتهمت ...

جامعه ما مشکلش گرونی نیست مشکلش بیکاری نیست مشکلش انفولانزا وبیماری نیست مشکل اصلی جامعه ما ایرانی ها بحران اخلاقی وفرهنگی هست ..مشکل ما نداشتن اعتماد وصداقت مردمان ماست ....واین مردم؛ تک تک ماهستیم اعم ازریس وکارمند ،دانش اموز ومعلم ،روحانی وپدرومادرو...

هرکدوم ازماها وظیفه داریم کاری کنیم نه برای بحران جنگ سوریه وعراق بلکه برای جامعه خودمون که دچاربحران عظیمی بعنوان بحران اخلاقی فرهنگی دچارشده ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۲
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بچه که بودم تا هوا سرد میشد هرصبح زمستونی منتظر اومدن برف بودم ..تو ذهن کودکانه ام تصور میکردم برف میاد همه جا سفیدوش میشه ادم برفی درست میکنم .فکرمیکردم ذغال بذارم توچشماش یا دکمه ...بعدباخودم میگفتم ازتیله های ابجی استفاده کنم .....

هرشبی که سردترمیشد بیشترامیدوارمیشدم که صب برف باریده باشه وهرصب من افتابی رو میدیدم درخشانترازروزقبل ...وقتی که گله کردم چرابرف نمیاد ؟..بزرگترها گفتن چون خودمون جنوب هستیم کویری هستیم برف نداریم ...ولی من برف میخواستم...

یه بچه ۶-۷ساله بودم که ارزوم بود برف بیاد با همون رویای بچگانه با خدا دعوا میکردم بهش میگفتم دوستت ندارم چرا واسه ما برف نمیفرستی ...من برف میخواستم خدا رو به جون امام هاش قسم میدادم ..خدارو بجون قرانش قسم میدادم که برامون برف بفرسته .....

وقتی که هوا گرمترمیشد وزمستون تموم میشد اشکم درمیاومد وخدا رومتهم میکردم که بده ..که من رودوس نداره ..میگفتم بدجنسی که دل من بچه رو میشکنی ...تو مهربون نیستی ...

وقتی که یخورده بزرگترشدم ...چن کیلومتربالاترازشهرمون تویه شهردیگه تواستان خودمون برف رو دیدم ..لمس کردم ...حس کردم من چقد برف رودوس دارم وچقدر ازدوست داشتنی خودم بدورم ......حالا منتظر یه معجزه بودم ...یه معجزه که اتفاق بیفته اونم اینکه برف تو جنوب هم بیاد ......

تا الان که هیجوقت این معجزه اتفاق نیفتاد..حالا هرزمستون که میاد یادم می افته که ما برف نداریم ..ولی دیگه معجزه رونمیخوام ...چون حالا میفهمم که توهرکارخدا حکمتی هست ..خدا خودش بهترمیدونه جنوب دردخیلی داره ...برف برای برخی هاشادی افرین وخوبه ....ولی برا جنوب درده .....

وقتی با ننه سکینه حرف برف رومیزنم میگه خدانکنه برف بیاد..ولی رضاکوچولوکه دوم دبستانه دلش میخواد برف روببینه ...بهم میگه این ننه سکینه من خودش برف روهم ندیده ..ولی من برف میخوام ..میشه توشهرخودمون برف بیاد؟....

نگاهم که به پوست تیره ودستان لاغرش میافته واژه ها تو ذهنم گم میشن..چی بگم ....فقط امیدوارم وقتی بزرگ شد مثل من نگه خدایا شکرت که برف نداریم ..چون ازبس درد داریم .....

(متاسفانه انفولانزا تواستان داره جولان میده لازمه که کمی احتیاط کنیم باکمی مراقبت میشه پیشگیری کرد حواسمون به خودمون ،افرادمسن و بچه ها باشه )

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۱
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

اصل قضیه اگه اشتباه نکنم برمیگرده به اسفندسال قبل ...رفته بودم روستایی که یه فاصله تقریبا دوساعته داره با مرکزشهر..خونه مرضیه اینابودیم مرضیه دختری که  چن سالی ازمن کوچکتره ...معلول جسمی هست بعدازحرف وحال احوال مادرش چایی اوردبایه ظرف که چن تا دونه گز توش بود..مادره چایی رو تعارف کرد خودش گوشه ای نشست ..

استکان چایی روکه برداشتم دست درازکردم دونه ای گز بردارم بجای قند که نبود گز روکه برداشتم حس کردم سفته ..بااینکه لای جلد شفافش بود ومال تولیدی نمیدونم چی بود خیلی سفت بود عینهو سنگ ...فهمیدم کارمن نیست این گز روخوردن؛ گز روبه ارومی گذاشتم سرجاش وچایی روخالی خالی اروم سرکشیدم ...

مادره حرف میزد ولی مرضیه حواسش بهم بود گفت گز بزاری توچایی یه مقدار بزارش بعدیکم نرم میشه مثل نقل بخورش ..با خنده گفتم  چایی رو خوردم دیگه نیازنیست ...مادره گفت یکی دوهفته پیش یه ماشین حراجی  اومد (ماشین هایی که ظرف .لباس .موادغذایی میفروشن ودوره گردهستند به زبون محلی بهشون میگیم حراجی )... بسته ای 2500تومن میداد منم گرفتم ولی خدا لعنتش کنه خیلی سفتن خشک خشکن ...

مرضیه گفت گزخب همیشه سفته ..حالا اینا یخورده بیشترسفتن ؛ بعدروکردبه من وگفت بزن توچایی نرم میشه وبخور...گفتم نه دیگه بسمه چایی خوردم  گز ها همشون سفت نیستن ...خندیدوگفت نه بخدا گزها همشون سفتن ازوقتی من بدنیا اومدم هرچی گز خوردم سفتن ..خندیدم وگفتم دخترخوب قسم نخور گز نرم هم داریم ..اصلا گز باید نرم باشه که بشه بجویم وبخوریم

قبول نمیکردواصرارمیکردکه گزی روبردارم گفتم خب مگه تو نمیبینی من چاخالو هستم چیزشیرین نبایدبخورم خندید وبه اصراریکی روگذاشت کف دستم ...دروغ چرا !توراه برگشتن دیدم گزکه نیست عینهو گرز رستم سخت وسفته ...ازروی جلدش یه جا بزور تاریخ انقضای اون روفهمیدم مال تقریبا یسال وچندماه پیش بود ....

خب این ماجرا گذشت دوسه هفته پیش جایی بودم خانوم صابخونه ازمون با گزاصل اصفهانی که پرازمغزپسته بود پذیرایی کرد  دم رفتن به صابخونه گفتم میشه چن دونه بهم گز بدی ؟ (همینجوری اومدتوذهنم ...اخه صب قراربود برم جایی .بعدبچه کوچیک اونجابودپیش خودم گفتم بجای ادامس وشکلات گزمیدم بهشون چرا راهم رو کج کنم برم تا سوپر وال بل ..) ..خانوم صابخونه هم باخوش رویی چن تا گزمونده توی ظرف روکرد تو نایلون بهم داد خواست بیشتربزاره گفتم نمیخواد همین بسه ،واسه ی دوتا بچه که بدم دسشون ..فردا دارم میرم جایی تو دس پام نپلکن..

ازقضا فرداش اونجایی که میخواستم نرفتم روز بعدش هم نرفتم روز بعدترش یعنی روزسوم ...دم ظهربود میخواستم کاری انجام بدم تودفتر دنبال چیزی میگشتم که سلامی توجه ام رو جلب کرد سرکه بلندکردم مادرمرضیه بود حال واحوال اینا تا یه ریع بعدش که بلندشد بره یهو یادم افتاد من گز دارم ....گزها رو دادم بهش وگفتم اینا چن تادونه بیشترنیستن بده به مرضیه ...مادره هم  خندید وتشکر کرد ورفت ...

عصرش مرضیه بهم زنگ زد میگم قطع کن خودم زنگ بزنم میگه یه ماه رایگانه بی خیال ...(بازم بگیدمخابرات بده ) ..بهم گفت ازگزها خیلی ممنونم ولی اخرش حرف خودت رو راست کردی گز نرم پیدا کردی ..میگم دخترخوب گز خودش نرم هست نگو اینجوری ..میگه این گزها خیلی نرم بودن چقدتوشون پسته داشت  اونی که درست کرده ادم خر پولی بوده ها ...

میگم دخترخوب نگو اینجوری ...اینا بهشون میگن گز صادراتی اینقدرخوب وپرازمغزپسته درست میکنن که خارجی ها بخرن میفرستن کشورهای خارجی ..بعدشم چون قیمتشون بالاست گرونه  ..همه کس اونها رونمیخرن ...بهم میگه توازکجا خریدی ؟ گفتم نخریدم رفتم مهمونی دیدم بود گرفتم چن تا دونه ...گفت برای من برداشتی ؟ گفتم راستش نه ولی قسمت تو شدند گفت برا همینه که کم بودند اگه قسمت من بودند که یه جعبه بهت میدادن نه چن تا دونه ....خندید ومنم خندیدم گفتم چیزای خوشمزه رونبایدخیلی خورد بایدقدری چشید تا مزه اش روحس کرده باشی ائمه ما اینجوری بودند .. ...ومیون خنده گفت پس منم مث .................چشیدم سیرکه نخوردم ....

(رسیدیم به 16اذرماه روزدانشجو تبریک میگم به دوستان دانشجو ..دانشجوهای کارشناسی وارشد ...خصوصا به دوتادانشجوی سال اولی خونواده خودمون خواهرزاده وبرادرزاده خوبم که امسال دانشجوشدن ودراینده خانم دکتروخانم مهندس های خوبی میشن اینو مطمئم ...البته امشب به دوستی گفتم من اینهمه سال تحقیق وپروژه وپایان نامه پیداکردم ونوشتم ومرتب کردم برا دانشجوها امروزتبریکش به منم ربط داره ؟....هههههههههه ..دانشجوهای عزیز مبارکتون باشه خیلی...)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دوستانی بهم پیام دادندکه ماجرای قصه پارسال بچه های مدرسه استثنایی چیه ؟ گشتم ماجرای صبحونه مدارس پارسال روپیداکردم وماجرایی که منجربه قصه گفتنم شداون نوشته رو پیدا کردم وبراتون میزارم ...

تویه محله خلوت ...که صدای پرواز پرنده ها رو میشد شنید تویه ساختمون قدیمی یه کلاس درس بود سکوت وارامش عجیبی داشت ادرس مدرسه اینقدر پیچ وخم داشت که تنها مدیر معاون ومعلم  مدرسه با موتورش اومدسر جاده وماروبرد بطرف کلاس درس کودکان استثنایی .......

یه کلاس درس که 10نفردانش اموزداشت 7تاشون اومده بودن بچه های از7-8ساله تا 13-14ساله همه باهمدیگه سریه کلاس درس بودند وبدنبال یادگرفتن؛ جواب یه سئوال بودند چرا اونها متفاوت هستند ...کلاس درس ساده ای داشتند نه ازتخته هوشمند خبری بود نه از میزونیمکت درست حسابی ...گوشه کلاس طنابی بسته بودندوروی طناب کتابهای درسی وغیردرسی روهم گذاشته بودند ..درو دیوارکلاس چن تا نقاشی متفاوت ازشخصیت های شهید بود ..گوشه ای ازدیوارکلاس چن تیکه تزئینی نصب شده بود که نشون دهنده این بود معلم دلش بکارهستن وحس مسئولیت داره .....

واردکلاس شدم بچه ها گفتن سلام ...سلام کردم محو کلاس ساده وبی ریای اونا شدم کما اینکه سکوت وخلوتی اونجا به همه چیزشبیه بودغیرازمدرسه ...ساندویج ها روتقسیم کردیم ..بچه ها مودب نشسته بودندبا معلم حرف میزدم همراهم عکس میگرفت بچه ها دست به ساندویج نمیزدند گفتم بچه ها ساندویج تون روبخورید بچه ها نگاهشون به معلم بود معلم گفت بخورید بچه ها ..گفتم بخوردید مال خودتون هست بخورید بزرگ بشید قوی بشید ..پسربچه ای 10ساله گفت اجازه خانم ..بزرگ بشم چشمام خوب میشه ..نگاهم خیره موندبه عینک قطوری که زده بود ...دختربچه گفت اجازه خانم منم بزرگ بشم دیگه بهم نمیگن دیوونه ....معلم خواست چیزی بگه ..اشاره کردم چیزی نگه ...پسربچه 8-9ساله ای که اخم کرده بود با اخم گفت من بزرگ بشم میتونم راه برم ...بخودم گفتم چی باید بگم ...

بخودم گفتم جواب این بچه ها که هنوز تودل جامعه نرفتن چی بایدبگم جامعه ای که هنوز معلول ومعلولیت رو نمیشناسه .. جامعه ای که معلولیت رومحدودیت میدونه ..درسته شعارمیده معلولیت محدودیت نیست ولی فقط شعارمیده ...جامعه ای که برخی ازمردمش برا یه لباس میلیونی پول میدن ول برخی دیگه برای نزدن یه امپول چن صدهزارتومنی یه عمر معلول میشن چی باید میگفتم ...خواستم سکوت کنم وبگم خدا بزرگه ..وقتی بزرگ بشید میشه با همه این مشکلات مبارزه کنید ..ولی فی البداهه زبونم چرخید وگفتم ..بچه ها براتون یه قصه میگم ...قصه یه مادروپدری که شیش تا بچه داشتن ...یه پسرشون کور بود ..یه دخترشون  دست نداشت اون یکی پسرشون پا نداشت ..اون یکی دخترشون کرولال بود ...اون یکی پسرشون کندذهن بود بهش میگفتن دیوونه وبچه اخرشون یه پسرسالم بودکه هم چشم داشت هم دست وهم پا وهم میتونست حرف بزنه راه بره فکر کنه جیغ بکشه ببینه ..

همه این خواهربرادرها دلشون میخواست برن پیش خدا وشکایت کنن که چرا سالم نیستن دست یا پاندارن ..خلاصه یه شب فرشته مهربون اومدتوخوابشون ...اونی که کوربودگفت من ازخدا شکایت دارم چرا به من چشم نداده ...اونی که پا نداشت اونم گفت منم شکایت دارم چرا پا ندارم ...اونی که دست نداشت اونم شاکی بودچرا دست نداره اونی که کرلال بوداونم با ایما واشاره گفت منم دلم میخوادبشنوم وحرف بزنم ..اونی که بهش میگفتن دیوونه اونم یواشکی اشک ریخت دلش نمیخواست بهش بگن دیوونه واذیتش کنن ....واما اون پسری که سالم بود اون گفت من ازخدا شکایت دارم چرا به من پول نمیده ..گوشی موبایل نمیده ..ماشین نمیده ..لباس خوشگل نمیده ..غذاهای خوشمزه نمیده ..

اونوقت فرشته مهربون گفت ...خدا به شماها توانایی هایی داده که هیشکی نداره ...رو کردم به به دختربچه وگفتم فرشته مهربون به اونیکه بهش میگفتن دیوونه گفت خدا اگه به تو کمترازبقیه عقل داده برا اینه که تو گناه نکنی همیشه پاک وخوب باقی بمونی ...اگه بهت چشم نداده ..درعوض بهترین خنده روبهت داده که وقتی میخندی همه خوشحال میشن هیشکی بهترین خنده رونداره ...اگه بهت پا نداده درعوض دستهای قوی وزرنگی به تو داده که جای پاهات هم کارمیکنند هیشکی مثل شماها نمیتونه ازدستاش استفاده کنه ...

اگه بهت دست نداده درعوض پاهایی قوی داده که میتونی باهاشون یه عالمه کارکنی که هیشکی بلد نیست اینهمه کاررو کنه ..اگه نمیتونی حرف بزنی یا بشنوی خدا درعوضش بهترین قلب روبه تو داده که همه ادمهارودوست داشته باشی  همه ادمها قلب مهربون ندارن ...

بعدشم به پسری که پول وچیزمیزمیخواست گفت خدا به تو تن سالم داده که خودت بری دستات وپاهات روقوی کنی خودت سعی کنی یادبگیری قلب مهربون داشته باشی خودت تلاش کنی وبهترین خنده روداشته باشی خودت بایدزحمت بکشی ومواظب باشی تا گناه نکنی ...خدا بهت تن سالم داده که زحمت بکشی کارکنی بتونی پول بدست بیاری وچیزهایی که دوست داری بدست بیاری خدا توروسالم افریده که یادت باشه اگه مواظب خودت نباشی اگه ادم خوبی نباشی خدا میتونه این دست سالم پای سالم و...روازت بگیره .....

فرشته مهربون بهشون گفت بچه ها خدا اگه بدن شماروکامل نیافرید درعوضش به همه شماها یه دل پاک داده ..به همه شماها این حس روداده که همه ادمهارودوست داشته باشید مهربون باشید ..شماها فرشته های خدا هستید ..اگه کسی حرفی زد یا مسخره اتون کرداصلا ناراحت نشید چون شما بادیگران فرق دارید شما فرشته خدا هستید ....

نه تنها معلم  بلکه همه دانش اموزها  درسکوت به حرفام گوش میدادن ...گاهی محکم گاهی اروم وگاهی تند براشون گفتم که چه فرشته هایی هستن .....وایمان دارم که اینها فرشته های خدا هستند .......

*یه نکته رودرهمین باره بگم خودم فک نمیکردم بتونم همچین قصه ای رو بگم ..بعدبرا عزیزی تعریف کردم وگفتم ازخودم تعجب میکنم فک نمیکردم همچین توانی داشته باشم ایشون هم باخنده گفت راست میگی اخوند خوبی میشی ...الان من این جوابش روکجای دلم بزارم ..والا ......نوشته شده درششم اذر93

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بااینکه بشدت خسته هستم ولی امشب میخوام  بنویسم از صبحانه مهربانی ..از مهربونی ادمهای ناشناسی که مهربونیشون رنگ سفید داره، مهربونیشون طعم سخاوت وروشنایی داره ..ادمهایی که تواین یه ماهه همراهم شدن که امسال هم مث چندسال قبل برنامه صبحانه مدارس انجام بشه ...وامروز صبحانه مدارس برای ششمین سال متوالی درشش مدرسه انجام شد ومن امروز باهمه خستگی این 48ساعته ..باهمه استرس ها وحرص خوردن های گاه بیگاه ...از بدقولی نانوا تا بدقولی ریس بهزیستی فقط ازخدا خواستم کمک کنه که این خستگی ها نتیجه داشته باشه ولبخندی خستگی ام رو دربیاره ...

وخوشبختانه نتیجه امسال مثل سالهای قبل عالی بود امسال با مهربونی دوستان اشنا وغریب تونستیم 6مدرسه با 462دانش اموزبعلاوه مدیرومربیان رو دعوت به لقمه های مهربانی کنیم ...جدا ازسه مدرسه استثنایی سه مدرسه عادی رو ازروستاهای دور انتخاب کردیم وظهرکه  مدیران بهم پیام دادند"  عالی بود... خیلی خوب بود...نه تنها من بلکه همه کسایی که دیروز درتهیه واماده کردن ساندویج های مهربانی که با نون،پنیر،سبزی وخیارسبز پرشده بودند حالمون خوب شد...

اما خستگی من وقتی ازتنم رفت که رفتم همون مدرسه استثنایی کوچیک باشاگردای کم ،که توکلاسی محقر ولی پرازشورزندگی بودند. زنگ تفریح بود رسیدیم رفتم به کلاس دانش اموزها بادیدنم اومدن بااینکه معلول بودند واصلن فکرش رونمیکردم منو شناختن (فقط یکبارپارسال صبحانه مدارس رفته بودم ) ..وبچه ها با لبخنددوره ام کردند ..

خانم چی اوردی ؟..خانم سلام .. خانم برامون قصه میگید ؟ (پارسال براشون قصه  ازفرشته های خدا گفتم که معلول هستند ) خانم من درسم روخوب میخونم ...خانم منو روببیند نگاهش که میکنم ریسه میره از خنده ...ساندویج ها روکه پخش میکنم  اصغر فوری نایلون روپاره میکنه وگازی میزنه وبعدازجویدن میگه بدنیست خوب اشپزی کردی ...صدای خنده ام بلند میشه ...وهمه خستگی های این دوسه روزه ازتنم بیرون رفت ...

این بچه ها رو دوست دارم بزرگ وکوچیکشون برام مهم نیست دلم میخواست میتونستم ازلبخندتک تک اونها براتون عکس میگرفتم ازلبخندهایی که پربودازشیطنت کودکانه و مهربانی ذات پاکشون ...ازلبخندهایی که بادهن پربهم میزندومیگفتن خانم توچرا هرروز نمیای ؟ وزهرای کوچولو که دم رفتن بهم گفت ببین من خوب مینویسم دخترخوبی هستم ....وخط کودکانه اون چه ساده با مدادسیاه وقرمز از ژاله ومژگاه نوشته بود و ه رویاد گرفته بود ...

وبعدمدرسه اخری و تمام شد برنامه صبحانه مدارس امسالمون ...شایددرطول سال برنامه های دیگه ای برای دانش اموزان محروم برگزارکنیم ولی بااین حجم گسترده واینکه دریک روز یه برنامه رو دربین چند مدرسه اجرا کنیم حقیقتا سخت و دشوارهست ...ولی خداروشاکرم که امسال هم تونستم باکمک دوستان زنجیره مهربانی حلقه دیگه ای ازاین زنجیره رو ایجادکنیم ..

بارها گفته ام من نه دریادلم نه بزرگ نه خوب ...من فقط یه ادم معمولی ام که دلمشغولی هام کمی بادیگران متفاوت هست واگر دنبال اینگونه کارها میرم میدونم که درپس همه این خستگی ها یه حس ارامش هست یه حس خوب ...اعتقاددارم تواین دوره وزمونه که مهربانی ها رنگ صداقت ندارند هرکدوم ازماها باید حداقل کمی انسانی رفتارکنیم ...تواین یکماهه با اطلاع رسانی نوشته هام  خردخرد وریزریز ازدوهزارتومن تا صدهزارتومن جمع شد ودل کودکانی روشادکرد مسئله خوردن صبحانه نیست نیت اصلی اینه که فرزندان ما ..کودکان ما بدونند مهربانی کردن ومهربان بودن سخت نیست ..گاهی لازم نیست برای مهربونی دستی به سرکسی بکشی همینکه درجایی دور کودکی می فهمه درجایی دیگه ؛ادمهایی هستند که دوستش دارند این یعنی گسترش مهربانی ها...وکودکان ما بی توقع مهربون بودن وبخشنده بودن رویادمیگیرند...

لازم میدونم ازهمه دوستانی که دراین برنامه ازراه دورونزدیک شرکت کردند تشکروقدردانی کنم ازهمه اونایی که اشناهستند واونایی که ناشناس اند، و  اونچه که درتوان مالیشون بودبامادراین کارسهیم شدند ..ازهمه افرادی که دراین کارگروهی کمک کردند ازظهرتا نیمه شب با وجودبچه کوچیک ،مشغله های متفاوت کمک کردند وساندویج هارواماده کردند بدون هیج چشمداشتی واقعنی ممنون وسپاسگذارم ...

ویه تشکرویژه کنم ازمدیران مدارسی که باهامون همکاری کردند که اگه همکاری مدیران عزیزنبودمطمئن باشید برنامه بنحواحسن انجام نمیشد والبته اینبارازبهزیستی تشکرنمیکنم (به خودریس هم گفتم )  چون مشغله کاری زیادی داره کارمارو وظیفه مادونست واصلن کمکمون نکرد فقط غرزد حالا دفعات بعدتوکارهای دیگه جبران کنه تا ازش تشکرکنیم ..(خبیث هم خودتونید)...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه چندوقته یه کلیپ مبتذل داره توسط برخی ها ردو بدل میشه وقتی حرف رابطه نامشروع بیادوسط (اونم تویه شهرستان کوچیک ) فرقی نداره مردباشی یازن ..همه کنجکاو میشن وپیگیرمسئله ؛که خبرداری اینجورشده؟ فلانی رومیشناسی اونطورشده و..و...و...حالا خانمی اول ازم پرسیدفیلم یارو .... دیدی ؟ گفتم نه ...گفت من دیدم خیلی دوره زمونه بدی شده ..گفتم دوره زمونه بدهست ولی شماکه تحصیلکرده ومتاهل وصاحب فکرهستی فکرمیکنم شایسته نباشه همچین چیزهایی روببینی ....

خانمه گفت قبول دارم اشتباه کردم فیلم رودیدم ( براهمین میخوام باهات درموردش حرف بزنم ) وقتی که خبرش روشنیدم کنجکاو شدم فیلم روببینم وقتی فیلم روبرام فرستادن داشتم نگاه میکردم دخترم هشت سالش هست کنارم نشسته بود تکالیفش رو مینوشت زنگ درخونه روزدن، گوشی روبدون اینکه قفل کنم همینجور فیلم رو استپ (توقف) زدم رفتم در روبازکنم دو سه دقه ای شایدطول کشید تا اومدم دیدم دخترم بعدازاینکه من بلندشدم داره فیلم رونگاه میکنه ...خشکم زدفقط دادزدم چیکار میکنی اون ازجاش پرید وگوشی ازدستش افتاد نمیدونستم اون رودعوا کنم یا خودم روملامت کنم ....

البته که دخترم رودعوا کردم ولی اون صحنه هایی ازفیلم رودید میدونی دریا، اون نگاه که تو چشماش دیدم یه جوریی بود تواین دوسه روزه ، خودم حس شرمندگی و خجالت میکنم روم نمیشه توچشمای دخترم نگاه کنم اگه بزرگ بود یه چیزی؛ ولی اون 8سالش هست ..خودم رولعنت میکنم چرا همچین کاری کردم اصلا خدا لعنت کنه کسایی که همچین فیلم هایی روپخش میکنند زن حرف میزدو معلوم بودواقعن ناراحته ...

بااینکه بنوعی برام تعجب اوربود ازاینکه اینقدرعمیق به جریان وتاثیراون بردختربچه اش نگران شده (تواین جامعه خیلی هاهستند بیتفاوت اند) ولی  خوشحال هم شدم که به گناه خودش معترف هست ...بهش گفتم بچه ها تواین سن وسال روح پاکی دارند وهرچه کمتر درمورداین مسائل بدونند بهتره،  گرچه بایدبه بچه ها ازکودکی اموزش دادکه مواظب تن وبدن خودشون باشند و نذارندکسی بهشون دست درازی کنه ..وحالا اتفاقی هست که افتاده باید باکودکش حرف بزنه تاهم کودک ابهامات ازذهنش رفع بشه وهمچین تصاویری روفراموش کنه وهم خود خانم  ازنگرانی واسترس رهابشه ...

خانم وقتی که میخواست بره بهم گفت این موضوع روبنویس تا همه بخونند وپدرومادرهایی که اینجورفیلم ها توگوشیشون هست مواظب باشند رمزگوشی واینا کاری رو پیش نمیبره اتفاق یه لحظه اس که می افته ...ومن میخوام بگم جدا ازمشکل این خانم بایدخودمون روراست باشیم  قبلن بارها هم گفتم هرکدوم ازماها اهل هرکجاکه باشیم گناهای شخصی خودمون رو داریم هیج کدوممون معصوم نیستیم  وقتی خداراز وگناه مارومخفی میکنه چرا ما ادمها خودمون باعث فاش شدن رازهای دیگران میشیم ؟

اتفاقی افتاده ،خلاف یاگناهی صورت داده درمورداون قانون حکم میده ولی چرا برخی ها ازماها بخودمون این اجازه رومیدیم که اسرار وحتی گناه دیگران رو پخش کنیم ؟ این ارسال اطلاعات نیست این ارسال یادگیری نیست این ارسال دانایی نیست این ارسال گناه هست ارسال زیرسوال بردن انسانیت هست این ارسال بوی تعفن ناجوانمردی هست...

حیف ما ادمها نیست که چشمانمون رو بروی همچین صحنه ها وتصاویری بازمیکنیم چشمهای ما مثل همه اعضای بدن ما حرمت دارند باید زیبایی ها روببینند نه اینکه با دیدن فیلمهای مبتذل فلانی یا فلانی  بی حرمت وهرزه اشون کنیم ....این حرفها شعارنیست بلکه یک خواستن هست، یک درخواست همت عالی هست، یک فکرکردن دراینبارهست .بیاید فکرکنیم وقتی که عکس فیلم ازابروی هرکسی چه گناهگارچه بیگناه میخوایم منتشرکنیم اولش فکرکنیم که شاید ماهم روزی گرفتار بشیم ...

واتساپ..تلگرام ..لاین ..وایبر..وهزارشبکه اجتماعی دیگه برای  ارسال اینگونه مسائل نیست بیاید کمی انسانی تر عمل کنیم و خلاف دیگران رو قضاوت نکنیم  وچشمانمون ..شعورمون ...حرمت دارند یادمون نره ....

( والا نزدیک انتخابات میشیم جرات نداریم چیزی بنویسیم امشب تو دور همی زنانه ای بودم (حاتون سبزکلی خوش گذشت ) وقتی گفتم پست امشبم دراین مورده ، جبهه گرفتن نه ننویس جرمه .زندانی داره ال وبل ...ولی من نوشتم چون میدونم گاهی وقتها باید نوشت ...)

برای برنامه صبحانه مدارس امسال دوستان کمی واردزنجیره مهربونی شدن که تاالان نتونستیم این برنامه رواجرا کنیم منتظر لقمه های مهربونی شما دوستان هستیم تا هفته  اینده برنامه رو به امیدخدااجرا میکنیم وامسال متاسفانه مدارس خیلی کمی رومی تونیم پوشش بدیم ..برنامه صبحانه دانش اموزان  استثنایی ومحروم  طبق روال  هرسال (برای ششمین سال پیاپی )  روداریم... دوستانی که میخوان کمک کنند شماره کارت عوض شده باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست اندازه یه لقمه صبحانه مهربونی شریکمون باشید ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

*یه روستایی اطراف هست که قبلنا اونجا خر زیاد داشتن ...دیروز چندنفری اومدن ..حرف کشیده شد به خر ..میگم خر الان قیمتش چنده ؟ میگن بستگی داره به اینکه چه خری باشه ...از ۳۰۰هزارتومن هست تا ۷۰۰-۸۰۰هزارتومن ......داشتم شاخ درمیاوردم فکر نمیکردم قیمت خر اینقده زیاد باشه ....

تورم به نرخ خر هم زده ..حالا میگم ؛چه فرقی داره خر خره ..قیمت هاشون باید تو یه مایه باشه..یکیشون گفت : نه خر فرق میکنه ..بعضی خرها هستند که خوب کار میکنن سازگارن ...اون یکی میپره وسط و میگه :مثل خر مش سکینه ۷۰۰میخواستنش نداد....

خر هم قیمت پیداکرد ...البته این خرها ارزش دارن نه خرهای دوپایی که گاها می بینیم تو جامعه... ..

*اومده بهم میگه : تشنه ات هست؟ میگم اره ..میگه برو  دوتا شانی بخر با یه چندتاکیک  ..باهم میخوریم .....

*دوستی اومده به همکاری میگه : تواین خرج ومخارج گرون دوتا بچه ..اخه دومی رو برا چی میخواستی.. همکاری میگه : ببین خدا منو دوست داشته دوتا از بنده هاش رو دراختیار من گذاشته که تربیت واصلاحشون کنم ....هرکسی که همچین لیاقتی گیرش نمیاد ......

*چندتا پسربچه اومدن تحقیق میخوان درباره چندتا حیوون ......حرف میرسه سر اینکه هرپرنده چندتخم میذاره ..همکاری میگه کبوتر ۲تاتخم میذاره ...مرغ چندتا تخم میذاره ...پسربچه ها هرکدوم اظهارنظری میکنن ..تا اینکه یکی میگه :سگ چندتا تخم میذاره ؟

پسربچه ها گفتن سگ که تخم نمیذاره ؟ گفت :پس چرا میگن تخم سگ ؟  ...پسربچه ها گیج شدن ..اونم هی رو حرفش اصرار میکرد ..ومیخندید پسربچه ها هم مونده بودن چی بگن ......

 *با پیرمرده حرف سرچاه زدن بود همکاری گفت :من ۲۰-۳۰هزارتایی مورچه رو اهلی کردم دارن برام زمین می کنن ......پیرمرده حالا چشاش از حدقه زده بود  اینو نگاه میکرد..........

*امروز به همکاری گفتم کاش هرادمی که پاش رو میذاشت داخل دفتر فقط ۵۰۰تومن میداد .اونوقته که همون هفته ای دو روز کار هم بسه...وکل بدهی هامون هم صاف میشد والا....

(یه نکته رو بایداینجابگم منی که مینویسم صرفا دیده هام وشنیده هام  ازادمهای اطرافم هست حالا این ادم میتونه هرکسی باشه .دلیل نداره که حالا اگه من یه تعریف ازکسی کردم طرفدارشم یا گروه خاصی رونقدکردم ازدشمناشون هستم  من گاهی مینویسم نه برای تخریب ادمها ونه برای بزرگی ادمها ؛اونچه که خودم فکرمیکنم (حالا غلط یا درست) مینویسم من روحامی گروهها وجناح ها ندونید من حامی وطرفدارشعوری انسانی هستم  که حدی ازاون رو درک میکنم ...البته اینم بگم خوشحالم که نوشته های ناچیزم همشهری های زیادی روتشویق به خوندن کرده باتوجه به طولانی بودن نوشته هام اما میخونن ونقدمیکنن این خیلی خوبه ...ازهمتون ممنونم )

برای برنامه صبحانه مدارس امسال دوستان کمی واردزنجیره مهربونی شدن که تاالان نتونستیم این برنامه رواجرا کنیم منتظر لقمه های مهربونی شما دوستان هستیم تا هفته  اینده برنامه رو به امیدخدااجرا میکنیم وامسال متاسفانه مدارس خیلی کمی رومی تونیم پوشش بدیم ..برنامه صبحانه دانش اموزان  استثنایی ومحروم  طبق روال  هرسال (برای ششمین سال پیاپی )  روداریم... دوستانی که میخوان کمک کنند شماره کارت عوض شده باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست اندازه یه لقمه صبحانه مهربونی شریکمون باشید ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نوشته شده توسط دریـــــا در دوشنبه دوم آذر ۱۳۹۴
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۹
دریا