دریای کویر

سلام76فرشته های خدا...

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دوستانی بهم پیام دادندکه ماجرای قصه پارسال بچه های مدرسه استثنایی چیه ؟ گشتم ماجرای صبحونه مدارس پارسال روپیداکردم وماجرایی که منجربه قصه گفتنم شداون نوشته رو پیدا کردم وبراتون میزارم ...

تویه محله خلوت ...که صدای پرواز پرنده ها رو میشد شنید تویه ساختمون قدیمی یه کلاس درس بود سکوت وارامش عجیبی داشت ادرس مدرسه اینقدر پیچ وخم داشت که تنها مدیر معاون ومعلم  مدرسه با موتورش اومدسر جاده وماروبرد بطرف کلاس درس کودکان استثنایی .......

یه کلاس درس که 10نفردانش اموزداشت 7تاشون اومده بودن بچه های از7-8ساله تا 13-14ساله همه باهمدیگه سریه کلاس درس بودند وبدنبال یادگرفتن؛ جواب یه سئوال بودند چرا اونها متفاوت هستند ...کلاس درس ساده ای داشتند نه ازتخته هوشمند خبری بود نه از میزونیمکت درست حسابی ...گوشه کلاس طنابی بسته بودندوروی طناب کتابهای درسی وغیردرسی روهم گذاشته بودند ..درو دیوارکلاس چن تا نقاشی متفاوت ازشخصیت های شهید بود ..گوشه ای ازدیوارکلاس چن تیکه تزئینی نصب شده بود که نشون دهنده این بود معلم دلش بکارهستن وحس مسئولیت داره .....

واردکلاس شدم بچه ها گفتن سلام ...سلام کردم محو کلاس ساده وبی ریای اونا شدم کما اینکه سکوت وخلوتی اونجا به همه چیزشبیه بودغیرازمدرسه ...ساندویج ها روتقسیم کردیم ..بچه ها مودب نشسته بودندبا معلم حرف میزدم همراهم عکس میگرفت بچه ها دست به ساندویج نمیزدند گفتم بچه ها ساندویج تون روبخورید بچه ها نگاهشون به معلم بود معلم گفت بخورید بچه ها ..گفتم بخوردید مال خودتون هست بخورید بزرگ بشید قوی بشید ..پسربچه ای 10ساله گفت اجازه خانم ..بزرگ بشم چشمام خوب میشه ..نگاهم خیره موندبه عینک قطوری که زده بود ...دختربچه گفت اجازه خانم منم بزرگ بشم دیگه بهم نمیگن دیوونه ....معلم خواست چیزی بگه ..اشاره کردم چیزی نگه ...پسربچه 8-9ساله ای که اخم کرده بود با اخم گفت من بزرگ بشم میتونم راه برم ...بخودم گفتم چی باید بگم ...

بخودم گفتم جواب این بچه ها که هنوز تودل جامعه نرفتن چی بایدبگم جامعه ای که هنوز معلول ومعلولیت رو نمیشناسه .. جامعه ای که معلولیت رومحدودیت میدونه ..درسته شعارمیده معلولیت محدودیت نیست ولی فقط شعارمیده ...جامعه ای که برخی ازمردمش برا یه لباس میلیونی پول میدن ول برخی دیگه برای نزدن یه امپول چن صدهزارتومنی یه عمر معلول میشن چی باید میگفتم ...خواستم سکوت کنم وبگم خدا بزرگه ..وقتی بزرگ بشید میشه با همه این مشکلات مبارزه کنید ..ولی فی البداهه زبونم چرخید وگفتم ..بچه ها براتون یه قصه میگم ...قصه یه مادروپدری که شیش تا بچه داشتن ...یه پسرشون کور بود ..یه دخترشون  دست نداشت اون یکی پسرشون پا نداشت ..اون یکی دخترشون کرولال بود ...اون یکی پسرشون کندذهن بود بهش میگفتن دیوونه وبچه اخرشون یه پسرسالم بودکه هم چشم داشت هم دست وهم پا وهم میتونست حرف بزنه راه بره فکر کنه جیغ بکشه ببینه ..

همه این خواهربرادرها دلشون میخواست برن پیش خدا وشکایت کنن که چرا سالم نیستن دست یا پاندارن ..خلاصه یه شب فرشته مهربون اومدتوخوابشون ...اونی که کوربودگفت من ازخدا شکایت دارم چرا به من چشم نداده ...اونی که پا نداشت اونم گفت منم شکایت دارم چرا پا ندارم ...اونی که دست نداشت اونم شاکی بودچرا دست نداره اونی که کرلال بوداونم با ایما واشاره گفت منم دلم میخوادبشنوم وحرف بزنم ..اونی که بهش میگفتن دیوونه اونم یواشکی اشک ریخت دلش نمیخواست بهش بگن دیوونه واذیتش کنن ....واما اون پسری که سالم بود اون گفت من ازخدا شکایت دارم چرا به من پول نمیده ..گوشی موبایل نمیده ..ماشین نمیده ..لباس خوشگل نمیده ..غذاهای خوشمزه نمیده ..

اونوقت فرشته مهربون گفت ...خدا به شماها توانایی هایی داده که هیشکی نداره ...رو کردم به به دختربچه وگفتم فرشته مهربون به اونیکه بهش میگفتن دیوونه گفت خدا اگه به تو کمترازبقیه عقل داده برا اینه که تو گناه نکنی همیشه پاک وخوب باقی بمونی ...اگه بهت چشم نداده ..درعوض بهترین خنده روبهت داده که وقتی میخندی همه خوشحال میشن هیشکی بهترین خنده رونداره ...اگه بهت پا نداده درعوض دستهای قوی وزرنگی به تو داده که جای پاهات هم کارمیکنند هیشکی مثل شماها نمیتونه ازدستاش استفاده کنه ...

اگه بهت دست نداده درعوض پاهایی قوی داده که میتونی باهاشون یه عالمه کارکنی که هیشکی بلد نیست اینهمه کاررو کنه ..اگه نمیتونی حرف بزنی یا بشنوی خدا درعوضش بهترین قلب روبه تو داده که همه ادمهارودوست داشته باشی  همه ادمها قلب مهربون ندارن ...

بعدشم به پسری که پول وچیزمیزمیخواست گفت خدا به تو تن سالم داده که خودت بری دستات وپاهات روقوی کنی خودت سعی کنی یادبگیری قلب مهربون داشته باشی خودت تلاش کنی وبهترین خنده روداشته باشی خودت بایدزحمت بکشی ومواظب باشی تا گناه نکنی ...خدا بهت تن سالم داده که زحمت بکشی کارکنی بتونی پول بدست بیاری وچیزهایی که دوست داری بدست بیاری خدا توروسالم افریده که یادت باشه اگه مواظب خودت نباشی اگه ادم خوبی نباشی خدا میتونه این دست سالم پای سالم و...روازت بگیره .....

فرشته مهربون بهشون گفت بچه ها خدا اگه بدن شماروکامل نیافرید درعوضش به همه شماها یه دل پاک داده ..به همه شماها این حس روداده که همه ادمهارودوست داشته باشید مهربون باشید ..شماها فرشته های خدا هستید ..اگه کسی حرفی زد یا مسخره اتون کرداصلا ناراحت نشید چون شما بادیگران فرق دارید شما فرشته خدا هستید ....

نه تنها معلم  بلکه همه دانش اموزها  درسکوت به حرفام گوش میدادن ...گاهی محکم گاهی اروم وگاهی تند براشون گفتم که چه فرشته هایی هستن .....وایمان دارم که اینها فرشته های خدا هستند .......

*یه نکته رودرهمین باره بگم خودم فک نمیکردم بتونم همچین قصه ای رو بگم ..بعدبرا عزیزی تعریف کردم وگفتم ازخودم تعجب میکنم فک نمیکردم همچین توانی داشته باشم ایشون هم باخنده گفت راست میگی اخوند خوبی میشی ...الان من این جوابش روکجای دلم بزارم ..والا ......نوشته شده درششم اذر93

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۳
دریا

نظرات  (۱)

:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">