دریای کویر

سلام 80...ادمهای خراب وذات پاک ...

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۳ ب.ظ

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ازپاساژ که زدم بیرون ..پاتند کردم زود برسم  دفتر بعدازچند روز تعطیلی امیدواربودم که تواین کسادی بازار خبری بشه و مشتری پیدا بشه ..هوا سرد ومن مچاله در چادرمشکی ام  ...هرکی ازکنارم رد میشد سلامی میکرد برخی ها رومیشناختم وبرخی ها رونمیشناختم ...زنی باچادری گلی  که پسربچه ای دوسه ساله همراهش بود ازکنارم رد شد ...درنگاه اول یک سلام گذرا بود ولی نگاهش خیلی اشنا بود من رفتم و سنگینی نگاه اون رو حس میکردم ....

باصدای خانم ...برگشتم ..چهره اش چقدر اشنا بود خدایا من کجا اینو دیدم ...وقتی نگاه متعجب منو دید با لبخند گفت نشناختی من هانیه هستم ...خیره بودم توچهره زن وذهنم دنبال هانیه میگشت نمیشناختم ...گفتم شرمنده پیرشدم یادم نمیاد...زن باخنده دسش رو زد روشونه ام وگفت ایییی چطوریادت رفته ؟ توکه اصلن تغییر نکردی همونطوری....گفتم ببخشید هرچی فشارمیارم به ذهنم یادم نمیاد....زن خنده اش کمرنگ شد و گفت هانیه هستم همون ادم خراب ....یادته با جنگ(دعوا)  باهم دوست شدیم ....یادم اومد...

گفتم وای خدا الان یادم افتاد چقدعوض شدی ؟ اینجا چیکارمیکنی ؟ گفت که برای کاری اومده ودوباره نگاهش کردم بعداز4سال دوباره میدیدمش ..ابی زیرپوستش رفته بود وبقول خودش اب پاکی روخودش ریخته وتوبه کرده و همسر مردی پیر شده که پیرهست ولی خوبه ...گرچه زن دوم شده ولی روزگارخوبی داره ازقبل بهتره ....وقتی که زن (هانیه ) خداحافظی کرد ورفت حس کردم  دلم میخوادگریه کنم به پهنای صورت اشک بریزم وبگم خدایا دمت گرم ....ولی درخیابون شلوغ یه دخترخوب که گریه نمیکنه والا..بغضم روفرو خوردم ....وتا دفتربیاد4سال قبل قدم زدم ....(نوشته مربوط به هانیه که 4سال قبل نوشته شده دروبلاگ قبلی گپ دل)

درباره اش شنیده بودم ولی ندیده بودمش ..تا اینکه .... اومد دفتر ...کاری اینترنتی داشت باهاش سر حرف رو که باز کردم طبق معمول با مزه پرونی  باهاش حرف میزدم و لبخند بر لب هر دومون بود که یکی از اشناها اومد داخل دفتر ..وقتی که ما روخندون وغرق در صحبت دید اخمی کرد وبسردی باهام حرف زد ورفت ..چند لحظه بعدش اس داد که : دکش کن از دفتر بیرون .خوبیت نداره تو دفترت باشه ..از ابروت بترس ..و اس دادم : چرا ؟ ........جواب داد : وضعش خرابه ..مشکل داره ...اگه اشنایی فامیلی دوستی ببینه بااین دوستی برات بدمیشه  ......... دوباره فرستادم مگه کیه ؟ جوابش که اومد شناختمش ..سن وسالی نداشت ....چند لحظه اول مات شدم تو صورتش ......فکر میکنم از بس ناشیانه ماتم برد و به صورتش زل زدم که خودش هم متوجه شد که چیزی شده ..بهونه ای پیدا کرد ورفت ............ تا امشب .........طرفهای 8 شب بود که داشتم جمع جور میکردم برم خونه حتی سیستم ها رو خاموش کرده بودم که داخل دفتر اومد . حس کردم یه جورایی دمغ هستش وتوخودشه .... گفت که کاری اینترنتی داره ..گفتم : دارم تعطیل میکنم  بره واسه شنبه ..........اصرار کرد : گفتم ببین کامپیوترهام خاموشه ....آژانس هم بیرون منتظرمه باید برم ....دوباره اصرار کرد ..با اوقات تلخی درحالی که از درون خون خونم رو میخورد آژانس رو رد کردم دوباره یکی از سیستم ها رو روشن کردم و با اخم نشستم پشت سیستم تا کارش روانجام بدم ........انگار اونم متوجه شده بود که چون معذب شده بودم نشستم ، دقیق نمی دونم چی شد که گفت : وظیفه ات هست که کارمردم رو انجام بدی و.......پریدم وسط حرفش و گفتم : کار من شخصیه وظیفه ام نیست ..برا من باید بکار نبرید و........... یکی اون یکی من .....که من از دهنم در رفت و گفتم : مشتری که تو باشی نمیخوام و............با خشم گفت:...... اره بایدم بدت بیاد من بیام تو مغازه ات .... به کلاست برمیخوره ...ازت کم میشه  و.............. گفتم : بس کن خانوم ..خوب باش تا بقیه خوششون بیاد ازت و........... یهو انگار که کبریت به برج باروت بزنم منفجر شد: تو چی میدونی از من ........ماتحت رو زدی به صندلی و به من چش نازک میکنی ..خونه بابات همه چی بوده ...نه گشنه بودی نه بی لباس بودی ..تو اصلا رفتی کارگری ..تو میدونی بدبختی چیه ....تو اصلا بدبخت بودی ...سال تا ماه یه  متر  بوشور   (نوعی پارچه ارزان وبی کیفیت تو مایه های چلوار) گیرم نمی اومد یدفعه غذای سیر نخوردم ..انوقت تو که همه چیزیت شیش دونگ بوده به من میگی خوب باشم ؟ من خوب میشم تو خرج منو میدی ؟ خرج ت ری اک  پدرم رو میدی ؟ خرج عمل مادرم رو میدی ؟ پول کیف کفش مدرسه خواهرم رو میدی تو چی کار میکنی ؟ آی با توام  تو هزار تومن به من میدی .....نمیدی ولی اگه پیش  اقای فلانی برم یه دست به سی نه ام بکشه ..یه 5000هزاری میذاره روش ........فکر میکنی  درستی ....خوبی ... ..تو اصلا میدونی درستی چیه ...........میگفت ومیگفت ..من توصورتش یه حس تلخ میدیدم ، حس خسته شدن از خود، حس رسیدن به پوچی .... خواستم چیزی بگم ولی ترجیح دادم که بهش زل بزنم و بذارم بگم ..واون گفت گفت گفت ..تا بغضش هم ترکید .....همیشه وقتی واژه فلانی خرابه ؛ رو میشنیدم ..تنم می لرزید ولی امشب حس کردم باید نزدیکش باشم دست که گذاشتم رو بازوش ..با تعجب و چشمانی پرازاشک نگام کرد..انگار خودش هم حیرت کرده بود ولی خودش رو تو بغلم جا داد ......اولش یه جوری شدم هم ترس داشتم وهم حس کردم تمام تنم رو حصاری از گناه فرا گرفته ولی برای اون من (به گفته خودش) یکی بودم که بدون هیج ترسی و هیج دلهره ای بغلش کرده بودم اون گریه کرد و من هم گریه کردم ...اگه بگم گریه ام تنها  برای حرفهای اون بود دروغ گفتم گریه کردم برای مظلومیتش ...گریه کردم برای اندیشه بدی که درباره اش داشتم ..گریه کردم برای نگاه بد خودم وبقیه .....گریه کردم برای پدری که شرف و غیرتش رو پای منقل اعتیاد با پول تن فروشی  دخترش  به باد داده .گریه کردم برای بدبختی دخترهای ایرانی ........... گریه میکرد ..گریه کردم ....

نمیدونم زمان چقدر گذشت وقتی میخواست بره تجدید ارایش کرد ورفت ..اون ارایش میکرد ومن دماغم رو بالا میکشیدم......اون رفت تا تنش رو بهایی اندک به هوس پرازگناهی  بفروشه ...من هنوز ته مونده های اشکام رو  پاک  میکردم .....اون رفت و من تا الان حس میکنم که قلبم تو مشتی گیر کرده که هر لحظه بیشتر فشرده میشه ..ومن هنوز گریه هام تموم نشده ....( نوشته شده در جمعه ششم آبان 1390 ساعت 2:47 شماره پست: 105)

 

(یه نکته رو بگم برخی ها میخوان ادمهای ماجراهایی که مینویسم بشناسن ولی مطمئن باشید من اینقدر مبهم مینویسم که خودم گاهی یادم میره اسم ومشخصات شخصیت اصلی کی بوده پس نه ازمن سئوال کنید نه کارگاه بشید ودنبال شناسایی ادمها بشید )

امشب بخودم گفتم خدایا کرامتت روشکر ..ذات بنده هات روخوب میشناسی ...یکی رومیبینی که کارش بده ولی ذاتش خوبه اخر میره طرف راه راست ویکی رومیبینی که عمری کارخوب میکنه ولی ذاتش خرابه ذاتش تیره اس ...واقعنا خداخودش بهترمیدونه چه نونی روتوکاسه ادمهاش بذاره ...کاش ما ادمها دیگران روازرو ظاهر قضاوت نکنیم ...کاش ماادمها بادیدن ،شنیدن وخوندن حکایت این ادمها قصه زندگی خودمون رو درست وباذات پاک پیش ببریم ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۲
دریا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">