دریای کویر

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ماجرایی که امشب براتون مینویسم بنوعی میشه گفت تکرار یکی ازکارهای هرساله هست که توجامعه ما پیش میره ..این وقت سال ...درست حدس زدیداین وقت سال زمان انتخاب رشته  دانشگاه وکنکورهست زمانی که یک انتخاب اینده چندسال اینده یک جوون رورقم میزنه اگرحمل برخودستایی نشه بایدبگم باسابقه ده ساله دراین کارواموزش هایی که گرفتم وتجربه ای که بدست اوردم امسال معرفی شدم ازطرف یک کانون مشاوره واموزش درسی برای مشاوره دادن به انتخاب رشته تحصیلی در سراسر کشور؛ من تنهافردی هستم که مشاوره رایگان میدم (4بعداظهرتا8شب تلفنی) برخی ازدوستان دراون موسسه اعتقاداشتن با رایگان کارکردن ارزش کارخودم رو پایین میارم  اما اعتقادمن اینکه ارزش هرکاری به مادیات اون نیست واما ...

دخترجوونی اومدهمراه بامادرپیرش ...چهره افتاب سوخته زن که صورتش پرازچین وچروک بود ودستهایی پرازپینه ..وشرمی که داشت ازپیچیدن محکم چادرش دورتنش معلوم بود ومعذبی رفتارش فهمیدم  روستایی پاک دل وساده اندیش هستند ...دخترهم مثل مادرش با صورتی ظریف وسبزه که تابلو بودخیلی کم وشایدهم اصلا ردی ازهیج لوازم ارایشی بصورتش نبوده ...هردوگوشه ای ایستادن ...

زیادشلوغ نبود گفتم بفرمایید دختربه ارامی گفت برای انتخاب رشته اومدیم ..برگه های دخترروگرفتم ...دخترنزدیک میزم ایستاده بودکنارمیزم دوصندلی بودگفتم بشین ..دخترنیم نگاهی به مادرش کردانگارمیخواست ازش اجازه بگیره ..گفتم مادرکارش طول میکشه شماهم کنارش بشینید ...هردوکنارهم دردوصندلی کنارهم جاگرفتند....مشخصات دخترروزدم که سایت بازکنه ونگاهی به رشته هایی که دخترانتخاب کرده بودانداختم ...رتبه ای حدودده هزار علوم انسانی ...پرسیدم کدوم مدرسه بودی؟ مدرسه ای درروستایی دوررواسم بردگفتم ااا مال اونجایی؟ گفت نه مال فلان روستام اونجا دبیرستان  نداره رفتم خونه اقواممون فلان روستا پیش دانشگاهی ودبیرستان خوندم ...

باخنده گفتم معلومه بچه درسخونی هم هستی معدل کتبی ات شده 16..وپیش هم 17وخرده ای...افرین ..مادرش کمی خودش روجمع ترکردتوصندلی وسرش روجلوتر بطرفم اوردوبامظلومیت گفت درسخون بودفرستادمش درس بخونه ...یه جوری ثبت نامش کن دانشگاه خوبی قبول بشه ...بره سرکار...گفتم ایشالا ..نگاهم به رشته هایی بودکه انتخاب کرده بود ...بااین رتبه دانشگاهها روزانه رو می اورد ولی انتخاب هاش شبانه بود وروزانه هاش رشته هایی چون ادبیات فارسی وعلوم قران حدیث ...

روبه دخترکردم وگفتم خودت انتخاب کردی این رشته هارو ؟دخترگفت نه رفتم اداره ....پیش مشاور؛ ...اینقدگرفت ومشاوره دادگفت قبول میشی ...حرصی اومدتوتنم ..انتخاب رشته هاش افتضاح بودند ..گفتم این رشته هابدردت نمیخوره ..تورشته ای بایدبری که پس فردا مدرکت روگرفتی بازارکارداشته باشه ...مادرش پریدمیون حرفم وگفت دانشگاهی بایدبره که پول نخواد مانداریم ...نگاه کن (دست کردتوی کیف دستی زنانه کهنه ای که همراهش بود وشروع به گشتن کردوکاغذی دراورد وبطرفم درازکردوادامه داد) نگاه کن پول نسخه داروهای پدرش رودادم  رشته خوب براش بزنن بخداکه ما پول نداریم ادمهای کشاوربدبختی هستیم ..همین یکی درسخون هست تواگه بدونی باچه خواری وبدبختی درس خونده ..دست زن درازبودبطرفم دستی سبزه تیره که رگهای پشت دستش برجسته بودند وجداازچین وچروک حس میکردم که زمخت وسفت اند....

گفتم میفهمم مادرمن ..منم همین رومیگم این الان رشته ادبیات فارسی بره کارنیست تواین رشته وروبه دخترکردم وگفتم خودت علاقه داری اینارو..دخترگفت نه مشاور زد گفتم کاری به مشاورندارم خودت بگو دلت میخوادچه رشته هایی بخونی دخترگفت علوم تربیتی ...گفتم خب علوم تربینی بگردیم تو دانشگاههای دولتی وروزانه که نزدیک هستند وخوابگاه دارندکجاهست اونجاروبرات انتخاب کنیم ..چون بارتبه ای که داری تودانشگاهای روزانه استان خودمون میتونی بیاری نیازی نیست که شبانه بری اونم شهرهای دور..یااین روزانه های تبریز..اصفهان واون ورا ....

دفترچه ای برداشتم  با کمک خوددختر رشته های متناسب بازارکارو علاقه دختر روپیداکردیم درحین انتخاب رشته مادرش گفت خانوم پول ثبت نامش خیلی میشه؟ گفتم  نه اینجا خیلی نمیشه ..زن نفس بلندی با لبخندکشید وازتوی کیف کوچکش نایلونی دراورد وپولهاش روازنایلون بیرون اوردکارم تموم شده بود پرینت انتخاب رشته رودادم دست دخترگفتم خودش هم چک کنه با چرکنویس ...چشمم به پولهای زن خورد 500تومنی.. هزاری ودوهزاری ودوتا ده هزارتومنی مچاله داشت وفتی که نگاه من رودیدگفت بخداکه همینقدرپول مونده هرچقدرمیخوای بردار..خداکنه بیشترنشه که من شرمنده بشم ..گفتم نه مادرمن ..شمامیخوای بری نسخه بگیری برو نسخه بگیر هروقتی که اومدی توشهربرا من پول بیار...گفت مگه چقدمیشه ؟گفتم 3000هزارتومن ....زن متعجب گفت چرا اونجا 00000گرفتن ؟..گفتم خب دیگه پول سوادشون رومیگرندوکاربلدیشون رو...زن گفت هرچی اون نوشته بودبدردنمیخوردازنو نوشتید ..بریم پولمون روپس میده ؟ گفتم نه مادرمن ...زن سه تومن روبطرف من درازکرد یهوگفت نکنه پول توهم بیشتره ؟گفتم نه بخدا هزینه کارماهمین سه تومنه ...اینم میتونی بعدا بیاری ...

زن سه تومن رو گذاشت رومیزم وگفت حق ادب تو وسوادتو بیشترازاینه ولی ماپول نداریم فقط میگم خدا خیرت بده کمکت کنه ...خندیدم وگفتم قابل نداره ..زن گفت صدمقدارش  قابل داری ....ورفتند ..وامروزمطمئن شدم مشاوره رایگانم انتخاب درستی بوده وهست ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بی بی حکیمه  یه پیرزن لاغر وقدکوتاه با استخون بندی ریزهست ..ابروهای پری داره با مژه هایی بلند..دهنی با چن تا دندون شکسته و سیاه شده وتقریبا خالی ....پوستش گندمگون هست ...مامان میگه ادما وقتی پیرمیشن پوست تنشون مثل نوزاد نازک وحساس میشه ...به دستهای بی بی حکیمه که نگاه میکنم یادحرفهای مادرمی افتم (که گفت بهم  ادمهاهرچه پیرترمیشن بچه ترمیشن حتی پوست تنشون هم مث نوزادها میشه )پوست دستای بی بی حکیمه  پرازچروکه ؛مثل یه نوزاد......

بی بی حکیمه یه پیرزن تنهاست پیرزنی که نه فرزند داره نه شوهر ..دوبار شوهرکرد وهیجوقت بچه دارنشد ...حالا خودش تنها مریض وگوشه نشین اتاق گلی باقیمونده ازشوهردومش هست ...بچه های شوهردومش رو بزرگ کرد ولی اوناکه بزرگ شدن رفتن ودیگه سراغی از بی بی حکیمه نگرفتن ....بی بی حکیمه حالا تویه روستای دور خودش تک وتنها کمک این واون روزگار میگذرونه ...

وقتی که به بی حکیمه نگاه میکنم به اون همه اثار پیری در وجودش ..وقتی که مجاله میشه مثل یه نوزاد توخودش جمع میشه بخودم میگم یعنی اززندگی چی فهمیده ؟...وقتی که سرحال باشه وبتونه حرف بزنه  چایی میخوره و حرف میزنه حرف میزنه ..ومن باهمه پرحرفی ام سعی میکنم سکوت کنم تا اون حرف بزنه ...

راستش روبخواید من وقتی میخوام باهاش حرف بزنم باید خیلی توحرف زدنم دقت کنم اخه بی بی حکیمه خیلی چیزها رو نمیدونه ..ازنت ..ماهواره ...اختلاس ..سینما وپیتزا هم چیزی نمیدونه ..فقط میدونه دولت یه پولی میده اسمش هست ارانه (یارانه) ...غذای خوب ازنظر بی بی حکیمه  گوشت تازه گوسفندهست با برنج ..بی بی بهترین غذا رو ابگوشت میدونه ...ولی ازپنیر خوشش میاد همونقدر هم ازمربا بدش میاد ...

وقتی که حرف گذشته هارومیزنه توذهنم میخوام بی بی روجوون تجسم کنم یه دخترقدکوتاه چشم ابرو مشکی گندمگون وزیبا ..وقتی بهش میگم بی بی توجوون هات خیلی خوشگلی بودی ؟ میگه جوونی توسرم بخوره بی ثمر بودم ..کاش خدا خوشگلی نمیدادویه اولادبهم میداد این روکه میگه با پرچاروقش  نم اشکی روازچشماش پاک میکنه ..

وقتی پیری بی بی رو میبینم یه چیزی ته دلم رو چنگ میزنه ..اخه من ازپیری اینگونه ؛ میترسم ازافتادن میترسم ...ازاین تنهایی اینجوری میترسم ....میگم بی بی تو خوشبخت بودی ؟ خودم خنده ام میگیره ازسئوالم بخودم میگم دختره دیوونه خوشبختی وعشق روازکجا بشناسه ...بی بی هم جوری نگاهم میکنه که انگاری حرف بدی رو زدم ...

بهم میگه تا وقتی که شوهرنکرده بودم سرم دعوا بود همه منو میخواستن ..اون موفع خوشگل بودم پزخوشگلی ام رومیدادم  فک میکردم دنیا مال منه ..ولی همون قد بودشوهرکردم سرسال نشد بهم زخم زبون زدن بچه دارنمیشی هردعایی که بگی کردم اون زمان با خر وشتر رفتیم مشهد ولی بچه دارنشدم ...شوهرم که طلاقم داد زنی گرفت سریه سال یه بچه اورد 4-5سال پشت سرهم بچه اورد شیر به شیر ....پشت سرهم ...

بی بی حرف میزنه بغضش روبا چایی قورت میده ومن خیره به پیری هستم که همه جسمش رو دربرگرفته ...اینقد پیرشده که حس میکنم دلش هم خیلی پیره حیلی پیر.......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه وقتهایی هست توزندگی که ادم ازهمه چیز زده میشه دلش فقط یه مکان تنهامیخوادکه خودش باشه ورهایی ...رهایی ازهمه چیزایی که دوربرش هستند ..رهایی از همه فکرهایی که توذهنش هستند ...همه ادمها بنظرمن گاهی نیازدارند بی خیال بشن ..بی خیال قرض ..بدهی ..ماشین ..خونه ..بچه ..درس ..کار وهزارچیز دیگه ...بی خیال همه اینا بشن و یه گوشه خلوت برا دلشون ، که شایدنه ؛برا ارامش خلوت کنند ...

پیرزن ؛ مادرمعلولی هست ازیه روستای دور..یه روستایی که تا اومدنش به شهر 2-3ساعت طول میکشه ..زن سالخورده و خمیده ای هست که چین وچروک زیاد رو دست وصورتش نشون میده روزگارباهاش خوب تا نکرده ...اینقدر هم روستاشون دوره که خیلی کم شهرمیاد وخیلی کم می بینمش ...

مدتها بود که تو ذهنم بود ازش خبری بگیرم ...ولی راستش منم گاهی غرق درروزمرگی هامیشم غرق کار...دنبال کاسبی کردن ..وپول بدست اوردن ...نمیخوام توجیه کنم ولی این دوره باید دوید کاسبی  وکارکرد حرص جوش کارروخوردتا پولی بدست بیاری ..حالا ماهم که شغل ازادهستیم هزارفکرمتفرقه داریم از صاحب ملک بگیرتا شرکتهایی که قطعات ازشون میخریم وحتی رقابت بین هم صنف های خودمون ...وحرص اینوبخوریم چرا بقیه کارشون رودرست انجام نمیدن ..یاچرا مایی که بادل وجون کارمیکنیم عذاب وجدان رومیفهمیم کسی درکمون نمیکنه ..خلاصه کنم ؛منم هزار فکرومشغله ...

حالا امروز ازکناربانک رد شدم دیدمش ..انگاری که کمرش خمیده ترشده بود ونگاهش اشفته تر...اول رد شدم ،خدایا این پیرزنه کی بود؟ یادم افتاد برگشتم وصداش زدم ..مش کلثوم ..بلندترصداش کردم وایستادوبرگشت منو دید چشماش رو تنگ کرد وانگاراز دنیایی دیگه بیرون بیاد گفت سلام ..بعدازحال واحوال ازش خواستم که بریم تودفترحرف بزنیم چند قدم بالاتر..رفتیم تودفتر...کنارم نشست وازدخترمعلولش گفت که کسی نبوده مراقبش باشه ناچارشده دست وپاهاش رو ببنده که ازخونه بیرون نره و در خونه روهم قفل بزنه ...گفتم گناه داره ..گفت چیکارکنم ..مجبورم ..کسی نبود ..ومش کلثوم حرف زد واه کشید ...دست اخرگفت سرت درداوردم برم .. زودترکه اون طفلی بی زبون خیلی زجرنکشه ....

یه مقدارفطریه داده بودن دستم که بدم به خونواده نیازمندی ؛..عزیزی هم نذری داشت اونم بود بعدازعیدموقعیت های متفاوت پیش اومدبه ادمهای مختلفی بدم ولی همش مش کلثوم توذهنم بود حالا امروزکه دیدمش بخاطرهمین خواستم باهاش حرف بزنم قبل ازرفتنش؛ همه پولها رو گرفتم طرفش وگفتم اینا روچن نفردادند که بدم به یه مادرمعلول ...خداخودش میدونه ازبعد عیدهمش تو،فکرم توبودی امروزهم دیدمت ....دستم که بطرفش  درازبود گرفت ...بادودستش دست منو گرفته بودمیخواستم دستم رو بکشم ولی دست من تودستای پیروپرچین چروک اون بود...

اصلا نفهمیدم چی شدکه سرش خم شدتامتوجه گریه اش شدم خواستم بگم گریه نکنید سرش روگذاشت روشونه من ؛وازته دل هق هق کرد ...یه لحظه موندم چیکارکنم دم در دفتر..یه پیرزن تواغوشم داره گریه میکنه ومن بهت زده ام از گریه ناگهانی پیرزن ...بادست ازادم در رو هل دادم بسمت جلو که درنیمه بسته باشه ...چن لحظه گذاشت پیرزن سرش روبرداشت وبا پر چاروقش چشماش ودماغش رو پاک کرد ...گفتم دلت خوب گرفته ها ...

دوباره اشکاش ریخت گفت میدونی امروزچرا اومدم شهر ؟..هنوزحرفی نزده بودم که خودش ادامه داد برقمون اومدن قطع کنن 68هزارتومن قبضش اومده هیجی پول نداشتیم صبی دست پای دخترک رو بستم  به خداگفتم به عذابی که این بچه میکشه خودت امروز تودل یه مسلمونی بنداز پولی بهم بده ..تا اومدم رفتم کمیته ..رفتم بهزیستی ..رفتم پیش فلانی ..ده تومن هم گیرم نیومد ...خدا برات  دل توکرد بهم رسوندی (خدا تودل توانداخت ) ..

گفتم نه مادرمن ..این مال خودت بود تازه دیگران هم داده بودن دست من ..خودت دیراومدی منکه ازخدام بودکه زودتربیای تابدم دستت ..پیرزن دوباره حرف زد باهرکلمه ای که میگفت نگاهش برق تازه ای داشت بعدازرفتن اون ..تصورکردن حتی درباره اون دخترمعلول که دست وپاهاش روبسته ان وتویه اتاق زندانی شده ...دردناکه .... بخودم گفتم واقعنی کجای دنیا داریم زندگی میکنیم غصه امون مدل های بالاتر هست غافل ازاینکه یه زمانی میرسه که نه ماشین مدل بالاتر ..نه خونه شیک تر..نه طلای بیشتر...نه شهرت وپست ومقام ..هیج... هیج کدوم بدردنمیخورن ...یه زمانی میرسه که خودمون هستیم واینکه با وجدان خودمون چه کردیم ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۹
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

به وقتایی هست که باید به جامعه مون ودرحقیقت به کشورمون خوب فکر کنیم ..ماهایی که تواین کشور زندگی میکنیم همیشه گله مند هستیم ازهزار یک مشکل واتفاق ...از مسائل ومشکلات ریز ودرشت ..ما ایرونی ها عادت داریم گله وشکایت کنیم ..از زمین وزمون وهوا وهمه ادمها ..

می نالیم از گرونی ..ازگرون شدن برق ..اب ..گاز ..از گرون شدن خوردنی وپوشیدنی ها ...ازخرید یه دونه پفک وادامس تا خریدن خونه وماشین ناله میکنیم که گرون شده ...این فقط یه بخش از گله هامون هست از ادمهای  اطرافمون ..از بی نظمی ادارات ..از پارتی بازی ها ورشوه خواری ها...

از زد بندهای سیاسی ..از حق وناحق کردن فلان ریس یا فلان کارمند عالی رتیه ...از باج گرفتن فلان مسئول ..از گیرهای گشت ارشاد ..از گیر دادن به روزه خوری ها ......از بیحجابی زنها ودخترها ...تا قمه کشی وقلدری زورگیرها تو جاهای مختلف جامعه ...

خلاصه ما ایرونی ها ازهمه جیز شاکی هستیم  از دین ..سیاست ..جکومت ..ادمها .زندگی ادمها ...هرچیزی که هست شاکی هستیم ودم به به دم گله میکنیم ..ولی کافیه که گاهی اوقات چن لحظه فکر کنیم به کشورمون ...به اینکه با همه این مشکلات ما یه چیزی رو داریم که توخیلی ازکشورها نیس ...

ما چیزی بعنوان امنیت داریم ...امنیتی که باعث میشه شب بدون دردسر ازخراب شدن سقف خونه امون بخوابیم ...امنیتی که باعث میشه بدونیم توکشورما توهرکوچه ومحله اش یه گروه  تفنگ بدست نه ایستاده ان که ترور کنن ادمها رو ...باخیال راحت خرید کنیم ترس برمون نداره که الانه بازار رو بمب بارون کنن با توخبابون هامون جای ماشین تانک ببینیم ...

واقعیتش رو بخواید مشکلات همه جا هست ولی امنیتی که کشور ما داره ماها کمتر می بینیمش ..فکرش روکنید اگه مثل کشورهای افریقایی یا غربی هرروز تیراندازی وکشت کشتار داشتیم چی میشد ...یا اگه گروهی مثل داعش یا بقیه بودن توکشورمون چی میشد ...

خدایش ما هرچی مشکلات مختلفی داشته باشیم از بیکاری .و.فقر ..تعبیض ..دروغ وریاوهزار چیز دیگه درکنارش امنیتی داریم که قدرش رو نمیدونیم بیاید برای یکبار هم که شده به این امنیتی که داریم فکرکنیم وارزش براش قائل بشیم وخدامون رو شکر کنیم ..ما امنیتی رو داریم که خیلی ازمردم دنیا در ارزوش هستن ...بیاید یادمون بمونه که ما امنیتی رو داریم که خیلی باارزشه ..

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۷
دریا