دریای کویر

سلام24..برخی دلها خیلی پیرهستند...

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بی بی حکیمه  یه پیرزن لاغر وقدکوتاه با استخون بندی ریزهست ..ابروهای پری داره با مژه هایی بلند..دهنی با چن تا دندون شکسته و سیاه شده وتقریبا خالی ....پوستش گندمگون هست ...مامان میگه ادما وقتی پیرمیشن پوست تنشون مثل نوزاد نازک وحساس میشه ...به دستهای بی بی حکیمه که نگاه میکنم یادحرفهای مادرمی افتم (که گفت بهم  ادمهاهرچه پیرترمیشن بچه ترمیشن حتی پوست تنشون هم مث نوزادها میشه )پوست دستای بی بی حکیمه  پرازچروکه ؛مثل یه نوزاد......

بی بی حکیمه یه پیرزن تنهاست پیرزنی که نه فرزند داره نه شوهر ..دوبار شوهرکرد وهیجوقت بچه دارنشد ...حالا خودش تنها مریض وگوشه نشین اتاق گلی باقیمونده ازشوهردومش هست ...بچه های شوهردومش رو بزرگ کرد ولی اوناکه بزرگ شدن رفتن ودیگه سراغی از بی بی حکیمه نگرفتن ....بی بی حکیمه حالا تویه روستای دور خودش تک وتنها کمک این واون روزگار میگذرونه ...

وقتی که به بی حکیمه نگاه میکنم به اون همه اثار پیری در وجودش ..وقتی که مجاله میشه مثل یه نوزاد توخودش جمع میشه بخودم میگم یعنی اززندگی چی فهمیده ؟...وقتی که سرحال باشه وبتونه حرف بزنه  چایی میخوره و حرف میزنه حرف میزنه ..ومن باهمه پرحرفی ام سعی میکنم سکوت کنم تا اون حرف بزنه ...

راستش روبخواید من وقتی میخوام باهاش حرف بزنم باید خیلی توحرف زدنم دقت کنم اخه بی بی حکیمه خیلی چیزها رو نمیدونه ..ازنت ..ماهواره ...اختلاس ..سینما وپیتزا هم چیزی نمیدونه ..فقط میدونه دولت یه پولی میده اسمش هست ارانه (یارانه) ...غذای خوب ازنظر بی بی حکیمه  گوشت تازه گوسفندهست با برنج ..بی بی بهترین غذا رو ابگوشت میدونه ...ولی ازپنیر خوشش میاد همونقدر هم ازمربا بدش میاد ...

وقتی که حرف گذشته هارومیزنه توذهنم میخوام بی بی روجوون تجسم کنم یه دخترقدکوتاه چشم ابرو مشکی گندمگون وزیبا ..وقتی بهش میگم بی بی توجوون هات خیلی خوشگلی بودی ؟ میگه جوونی توسرم بخوره بی ثمر بودم ..کاش خدا خوشگلی نمیدادویه اولادبهم میداد این روکه میگه با پرچاروقش  نم اشکی روازچشماش پاک میکنه ..

وقتی پیری بی بی رو میبینم یه چیزی ته دلم رو چنگ میزنه ..اخه من ازپیری اینگونه ؛ میترسم ازافتادن میترسم ...ازاین تنهایی اینجوری میترسم ....میگم بی بی تو خوشبخت بودی ؟ خودم خنده ام میگیره ازسئوالم بخودم میگم دختره دیوونه خوشبختی وعشق روازکجا بشناسه ...بی بی هم جوری نگاهم میکنه که انگاری حرف بدی رو زدم ...

بهم میگه تا وقتی که شوهرنکرده بودم سرم دعوا بود همه منو میخواستن ..اون موفع خوشگل بودم پزخوشگلی ام رومیدادم  فک میکردم دنیا مال منه ..ولی همون قد بودشوهرکردم سرسال نشد بهم زخم زبون زدن بچه دارنمیشی هردعایی که بگی کردم اون زمان با خر وشتر رفتیم مشهد ولی بچه دارنشدم ...شوهرم که طلاقم داد زنی گرفت سریه سال یه بچه اورد 4-5سال پشت سرهم بچه اورد شیر به شیر ....پشت سرهم ...

بی بی حرف میزنه بغضش روبا چایی قورت میده ومن خیره به پیری هستم که همه جسمش رو دربرگرفته ...اینقد پیرشده که حس میکنم دلش هم خیلی پیره حیلی پیر.......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۷
دریا

نظرات  (۱)

با تمرین بر روی کوچک‌ترین نظم‌های روزانه، می‌توان به شکلی باور نکردنی، زندگی خود را برای همیشه دگرگون ساخت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">