دریای کویر

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ادم گاهی وقتا تو حالات وموقعیت هایی قرارمیگیره که نمیدونه چیکارکنه ...یه وقت هایی هست ادم با همه ادعاها ودانایی که داره حیرون می مونه که چیکارکنه ...حتی کلمات هم نمیتونن به کمکش بیان وبدادش برسن ...نمیدونم شماها چقد تواین موقعیت ها قرارگرفتید ولی چیزی که میدونم اینه که مطمئنم برای تک تک ادمها همچین لحظه هایی پیش اومده که نمی دونسته چطور باید حرف بزنه یا رفتار کنه .......

این روگفتم که بگم خودمنم ازهمین ادم هام که برخی ازاقات واقعن نمیدونم چی بگم ..یه لحظه هایی هست که حیرون میمونم خدا من چی بگم چی کارکنم ...چن وقت پیش یه پسربچه 10-11ساله که نابینای مادرزادی هست ازم پرسید دیدن چیه ؟ خوشگلی چیه ؟ نگاه کردن چطوریه؟ ..خوندن این حرفا راحت هست ولی وقتی توموقعیتش باشی یه حس تلخی داره شنیدن این حرفا ...چه جوری به یه پسربچه بگم که دیدن چیه ...خوشگلی یعنی چی ...

گرچه خودم تو معلولیت هایی که هست نابینایی رو بدترین دردنمیدونم بنظرمن قطع نخاعی بدترین معلولیت هست که قدرت هیجکاری رو ؛نداشته باشی..ازموضوع دورنشیم ...ولی اون لحظه واقعنی موندم چی بگم به پسربچه ...پسربچه ای که هیجوقت رنگها روندیده ..هیجوقت قیافه ادمها روندیده ..نور وافتاب روندیده ...شب روباهمه سیاهی هاش ندیده ....اون فقط یه سیاهی سردوترسناک رو حس کرده ومیکنه ...

وقتی که دست لاغر ونحیف سبزه اون روگرفتم ... دست سفیدوتپل خودم رو درکناریه دست کوچولو با پوست سبزه تیره رو دیدم ..دلم لرزید اینجوروقتها اگه همه کائنات هم دست بدست هم بدن وبخوان خوبی بباره واسه ادم ؛ ولی بازهم یه چیزی هست که ادم رو تلخ میکنه ..ادم رو سردوغریب نسبت به همه خوشی های دنیا میکنه ....نمیدونم چقد گذشت ...

وقتی که دوباره ازم پرسید چرا جوابی نمیدی ..اگه نمیدونی اشکال نداره ..من ازبی بی ام که پرسیدم گفت دیدن بدردنمیخوره بدبختی هستش ...نبودنش بدبختی هست بودنش هم بدبختی هست  ..داشت حرف میزدکه بغضم روقورت دادم ...وگفتم ..صادق تو خندیدن رو دوس داری ...گفت اره ...گفتم وقتی میخندی چه جوری میشی ...

گفت دلم شاد میشه حالم خوش میشه وخندید گفتم دیدن هم مثل همین خندیدن وگریه کردن هست وقتی که میخندی دلت خوش میشه خب دیدن خوبه ..ولی وقتی که ناراحت میشی اعصابت خرد میشه مثل ندیدن هست ...ولی میدونی چیه ،حس این دیدن ونگاه کردن که خیلی ازادمهای دنیا دارند مهم نیست چون برای این هست که ببینن اون یه ادم دیگه چطوری لباس پوشیده ..سرش روکچل کرده یا مو داره ...میان حرفم پرسید وگفت دیدن چطوری مهمه ؟ ...

گفتم دیدن وقتی مهمه که ادم توی دلش حس کنه ..مثلا تو وقتی مادرت بهت بستنی میده تودلت یه حس خوب داری یعنی همون حالت خوش میشه درسته ؟ گفت اره ..گفتم خب این یه دیدن هست که تو مهربونی وخوبی مادرت رومیبینی ...ولی بعضی ازادمها هستن که وقتی مادرشون بهشون خوراکی میده این خوبی ومهربونی مادرشون روحس نمیکنن ...

گفت من مادرم رودوست دارم ..گفتم  چون تو مهربونی مادرت رومیبینی دوسش داری تو  توی دلت ادمها رومیبینی ...این مهم ترهست ...گفت خب توراست میگی ولی منکه نمیتونم برم توجاده چون ماشین به من میزنه من میمیرم من خب نمیدونم ماشین  میخوادبه من بزنه خب دیدن هم خوبه  دیگه نمیخواد کسی دست ادم رو بگیره ازجاده ردمون کنه .....

گفتم اره عزیزم دیدن اونجوری هم خوبه ...نمیگم بدهست ولی اصل دیدن اینه که ادم تودلش ادمها روببینه ادمهایی که مهربون ترهستن خوشگلترهستن نه اونایی که لباس خوشگل میپوشن ...پریدوسط حرفم وگفت تو خوشگلی ...گفتم  توچی حس میکنی ؟. کمی مکث کرد وگفت فکرمیکنم تو خوشگلی ...چون وقتی باهات حرف میزنم میخندم حالم خوش میشه ..خندیدم وگفتم پس خداروشکر  من خوشگلم وبلندترخندیدم ...صادقانه خندید وگفت بقیه ادما زشتی تورومیبینن من چون کورم خوشگلی تورومیبینم ...خندیدم وبغضم روفرو خوردم ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۳
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ماجرایی که امشب براتون مینویسم بنوعی میشه گفت تکرار یکی ازکارهای هرساله هست که توجامعه ما پیش میره ..این وقت سال ...درست حدس زدیداین وقت سال زمان انتخاب رشته  دانشگاه وکنکورهست زمانی که یک انتخاب اینده چندسال اینده یک جوون رورقم میزنه اگرحمل برخودستایی نشه بایدبگم باسابقه ده ساله دراین کارواموزش هایی که گرفتم وتجربه ای که بدست اوردم امسال معرفی شدم ازطرف یک کانون مشاوره واموزش درسی برای مشاوره دادن به انتخاب رشته تحصیلی در سراسر کشور؛ من تنهافردی هستم که مشاوره رایگان میدم (4بعداظهرتا8شب تلفنی) برخی ازدوستان دراون موسسه اعتقاداشتن با رایگان کارکردن ارزش کارخودم رو پایین میارم  اما اعتقادمن اینکه ارزش هرکاری به مادیات اون نیست واما ...

دخترجوونی اومدهمراه بامادرپیرش ...چهره افتاب سوخته زن که صورتش پرازچین وچروک بود ودستهایی پرازپینه ..وشرمی که داشت ازپیچیدن محکم چادرش دورتنش معلوم بود ومعذبی رفتارش فهمیدم  روستایی پاک دل وساده اندیش هستند ...دخترهم مثل مادرش با صورتی ظریف وسبزه که تابلو بودخیلی کم وشایدهم اصلا ردی ازهیج لوازم ارایشی بصورتش نبوده ...هردوگوشه ای ایستادن ...

زیادشلوغ نبود گفتم بفرمایید دختربه ارامی گفت برای انتخاب رشته اومدیم ..برگه های دخترروگرفتم ...دخترنزدیک میزم ایستاده بودکنارمیزم دوصندلی بودگفتم بشین ..دخترنیم نگاهی به مادرش کردانگارمیخواست ازش اجازه بگیره ..گفتم مادرکارش طول میکشه شماهم کنارش بشینید ...هردوکنارهم دردوصندلی کنارهم جاگرفتند....مشخصات دخترروزدم که سایت بازکنه ونگاهی به رشته هایی که دخترانتخاب کرده بودانداختم ...رتبه ای حدودده هزار علوم انسانی ...پرسیدم کدوم مدرسه بودی؟ مدرسه ای درروستایی دوررواسم بردگفتم ااا مال اونجایی؟ گفت نه مال فلان روستام اونجا دبیرستان  نداره رفتم خونه اقواممون فلان روستا پیش دانشگاهی ودبیرستان خوندم ...

باخنده گفتم معلومه بچه درسخونی هم هستی معدل کتبی ات شده 16..وپیش هم 17وخرده ای...افرین ..مادرش کمی خودش روجمع ترکردتوصندلی وسرش روجلوتر بطرفم اوردوبامظلومیت گفت درسخون بودفرستادمش درس بخونه ...یه جوری ثبت نامش کن دانشگاه خوبی قبول بشه ...بره سرکار...گفتم ایشالا ..نگاهم به رشته هایی بودکه انتخاب کرده بود ...بااین رتبه دانشگاهها روزانه رو می اورد ولی انتخاب هاش شبانه بود وروزانه هاش رشته هایی چون ادبیات فارسی وعلوم قران حدیث ...

روبه دخترکردم وگفتم خودت انتخاب کردی این رشته هارو ؟دخترگفت نه رفتم اداره ....پیش مشاور؛ ...اینقدگرفت ومشاوره دادگفت قبول میشی ...حرصی اومدتوتنم ..انتخاب رشته هاش افتضاح بودند ..گفتم این رشته هابدردت نمیخوره ..تورشته ای بایدبری که پس فردا مدرکت روگرفتی بازارکارداشته باشه ...مادرش پریدمیون حرفم وگفت دانشگاهی بایدبره که پول نخواد مانداریم ...نگاه کن (دست کردتوی کیف دستی زنانه کهنه ای که همراهش بود وشروع به گشتن کردوکاغذی دراورد وبطرفم درازکردوادامه داد) نگاه کن پول نسخه داروهای پدرش رودادم  رشته خوب براش بزنن بخداکه ما پول نداریم ادمهای کشاوربدبختی هستیم ..همین یکی درسخون هست تواگه بدونی باچه خواری وبدبختی درس خونده ..دست زن درازبودبطرفم دستی سبزه تیره که رگهای پشت دستش برجسته بودند وجداازچین وچروک حس میکردم که زمخت وسفت اند....

گفتم میفهمم مادرمن ..منم همین رومیگم این الان رشته ادبیات فارسی بره کارنیست تواین رشته وروبه دخترکردم وگفتم خودت علاقه داری اینارو..دخترگفت نه مشاور زد گفتم کاری به مشاورندارم خودت بگو دلت میخوادچه رشته هایی بخونی دخترگفت علوم تربیتی ...گفتم خب علوم تربینی بگردیم تو دانشگاههای دولتی وروزانه که نزدیک هستند وخوابگاه دارندکجاهست اونجاروبرات انتخاب کنیم ..چون بارتبه ای که داری تودانشگاهای روزانه استان خودمون میتونی بیاری نیازی نیست که شبانه بری اونم شهرهای دور..یااین روزانه های تبریز..اصفهان واون ورا ....

دفترچه ای برداشتم  با کمک خوددختر رشته های متناسب بازارکارو علاقه دختر روپیداکردیم درحین انتخاب رشته مادرش گفت خانوم پول ثبت نامش خیلی میشه؟ گفتم  نه اینجا خیلی نمیشه ..زن نفس بلندی با لبخندکشید وازتوی کیف کوچکش نایلونی دراورد وپولهاش روازنایلون بیرون اوردکارم تموم شده بود پرینت انتخاب رشته رودادم دست دخترگفتم خودش هم چک کنه با چرکنویس ...چشمم به پولهای زن خورد 500تومنی.. هزاری ودوهزاری ودوتا ده هزارتومنی مچاله داشت وفتی که نگاه من رودیدگفت بخداکه همینقدرپول مونده هرچقدرمیخوای بردار..خداکنه بیشترنشه که من شرمنده بشم ..گفتم نه مادرمن ..شمامیخوای بری نسخه بگیری برو نسخه بگیر هروقتی که اومدی توشهربرا من پول بیار...گفت مگه چقدمیشه ؟گفتم 3000هزارتومن ....زن متعجب گفت چرا اونجا 00000گرفتن ؟..گفتم خب دیگه پول سوادشون رومیگرندوکاربلدیشون رو...زن گفت هرچی اون نوشته بودبدردنمیخوردازنو نوشتید ..بریم پولمون روپس میده ؟ گفتم نه مادرمن ...زن سه تومن روبطرف من درازکرد یهوگفت نکنه پول توهم بیشتره ؟گفتم نه بخدا هزینه کارماهمین سه تومنه ...اینم میتونی بعدا بیاری ...

زن سه تومن رو گذاشت رومیزم وگفت حق ادب تو وسوادتو بیشترازاینه ولی ماپول نداریم فقط میگم خدا خیرت بده کمکت کنه ...خندیدم وگفتم قابل نداره ..زن گفت صدمقدارش  قابل داری ....ورفتند ..وامروزمطمئن شدم مشاوره رایگانم انتخاب درستی بوده وهست ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بی بی حکیمه  یه پیرزن لاغر وقدکوتاه با استخون بندی ریزهست ..ابروهای پری داره با مژه هایی بلند..دهنی با چن تا دندون شکسته و سیاه شده وتقریبا خالی ....پوستش گندمگون هست ...مامان میگه ادما وقتی پیرمیشن پوست تنشون مثل نوزاد نازک وحساس میشه ...به دستهای بی بی حکیمه که نگاه میکنم یادحرفهای مادرمی افتم (که گفت بهم  ادمهاهرچه پیرترمیشن بچه ترمیشن حتی پوست تنشون هم مث نوزادها میشه )پوست دستای بی بی حکیمه  پرازچروکه ؛مثل یه نوزاد......

بی بی حکیمه یه پیرزن تنهاست پیرزنی که نه فرزند داره نه شوهر ..دوبار شوهرکرد وهیجوقت بچه دارنشد ...حالا خودش تنها مریض وگوشه نشین اتاق گلی باقیمونده ازشوهردومش هست ...بچه های شوهردومش رو بزرگ کرد ولی اوناکه بزرگ شدن رفتن ودیگه سراغی از بی بی حکیمه نگرفتن ....بی بی حکیمه حالا تویه روستای دور خودش تک وتنها کمک این واون روزگار میگذرونه ...

وقتی که به بی حکیمه نگاه میکنم به اون همه اثار پیری در وجودش ..وقتی که مجاله میشه مثل یه نوزاد توخودش جمع میشه بخودم میگم یعنی اززندگی چی فهمیده ؟...وقتی که سرحال باشه وبتونه حرف بزنه  چایی میخوره و حرف میزنه حرف میزنه ..ومن باهمه پرحرفی ام سعی میکنم سکوت کنم تا اون حرف بزنه ...

راستش روبخواید من وقتی میخوام باهاش حرف بزنم باید خیلی توحرف زدنم دقت کنم اخه بی بی حکیمه خیلی چیزها رو نمیدونه ..ازنت ..ماهواره ...اختلاس ..سینما وپیتزا هم چیزی نمیدونه ..فقط میدونه دولت یه پولی میده اسمش هست ارانه (یارانه) ...غذای خوب ازنظر بی بی حکیمه  گوشت تازه گوسفندهست با برنج ..بی بی بهترین غذا رو ابگوشت میدونه ...ولی ازپنیر خوشش میاد همونقدر هم ازمربا بدش میاد ...

وقتی که حرف گذشته هارومیزنه توذهنم میخوام بی بی روجوون تجسم کنم یه دخترقدکوتاه چشم ابرو مشکی گندمگون وزیبا ..وقتی بهش میگم بی بی توجوون هات خیلی خوشگلی بودی ؟ میگه جوونی توسرم بخوره بی ثمر بودم ..کاش خدا خوشگلی نمیدادویه اولادبهم میداد این روکه میگه با پرچاروقش  نم اشکی روازچشماش پاک میکنه ..

وقتی پیری بی بی رو میبینم یه چیزی ته دلم رو چنگ میزنه ..اخه من ازپیری اینگونه ؛ میترسم ازافتادن میترسم ...ازاین تنهایی اینجوری میترسم ....میگم بی بی تو خوشبخت بودی ؟ خودم خنده ام میگیره ازسئوالم بخودم میگم دختره دیوونه خوشبختی وعشق روازکجا بشناسه ...بی بی هم جوری نگاهم میکنه که انگاری حرف بدی رو زدم ...

بهم میگه تا وقتی که شوهرنکرده بودم سرم دعوا بود همه منو میخواستن ..اون موفع خوشگل بودم پزخوشگلی ام رومیدادم  فک میکردم دنیا مال منه ..ولی همون قد بودشوهرکردم سرسال نشد بهم زخم زبون زدن بچه دارنمیشی هردعایی که بگی کردم اون زمان با خر وشتر رفتیم مشهد ولی بچه دارنشدم ...شوهرم که طلاقم داد زنی گرفت سریه سال یه بچه اورد 4-5سال پشت سرهم بچه اورد شیر به شیر ....پشت سرهم ...

بی بی حرف میزنه بغضش روبا چایی قورت میده ومن خیره به پیری هستم که همه جسمش رو دربرگرفته ...اینقد پیرشده که حس میکنم دلش هم خیلی پیره حیلی پیر.......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه وقتهایی هست توزندگی که ادم ازهمه چیز زده میشه دلش فقط یه مکان تنهامیخوادکه خودش باشه ورهایی ...رهایی ازهمه چیزایی که دوربرش هستند ..رهایی از همه فکرهایی که توذهنش هستند ...همه ادمها بنظرمن گاهی نیازدارند بی خیال بشن ..بی خیال قرض ..بدهی ..ماشین ..خونه ..بچه ..درس ..کار وهزارچیز دیگه ...بی خیال همه اینا بشن و یه گوشه خلوت برا دلشون ، که شایدنه ؛برا ارامش خلوت کنند ...

پیرزن ؛ مادرمعلولی هست ازیه روستای دور..یه روستایی که تا اومدنش به شهر 2-3ساعت طول میکشه ..زن سالخورده و خمیده ای هست که چین وچروک زیاد رو دست وصورتش نشون میده روزگارباهاش خوب تا نکرده ...اینقدر هم روستاشون دوره که خیلی کم شهرمیاد وخیلی کم می بینمش ...

مدتها بود که تو ذهنم بود ازش خبری بگیرم ...ولی راستش منم گاهی غرق درروزمرگی هامیشم غرق کار...دنبال کاسبی کردن ..وپول بدست اوردن ...نمیخوام توجیه کنم ولی این دوره باید دوید کاسبی  وکارکرد حرص جوش کارروخوردتا پولی بدست بیاری ..حالا ماهم که شغل ازادهستیم هزارفکرمتفرقه داریم از صاحب ملک بگیرتا شرکتهایی که قطعات ازشون میخریم وحتی رقابت بین هم صنف های خودمون ...وحرص اینوبخوریم چرا بقیه کارشون رودرست انجام نمیدن ..یاچرا مایی که بادل وجون کارمیکنیم عذاب وجدان رومیفهمیم کسی درکمون نمیکنه ..خلاصه کنم ؛منم هزار فکرومشغله ...

حالا امروز ازکناربانک رد شدم دیدمش ..انگاری که کمرش خمیده ترشده بود ونگاهش اشفته تر...اول رد شدم ،خدایا این پیرزنه کی بود؟ یادم افتاد برگشتم وصداش زدم ..مش کلثوم ..بلندترصداش کردم وایستادوبرگشت منو دید چشماش رو تنگ کرد وانگاراز دنیایی دیگه بیرون بیاد گفت سلام ..بعدازحال واحوال ازش خواستم که بریم تودفترحرف بزنیم چند قدم بالاتر..رفتیم تودفتر...کنارم نشست وازدخترمعلولش گفت که کسی نبوده مراقبش باشه ناچارشده دست وپاهاش رو ببنده که ازخونه بیرون نره و در خونه روهم قفل بزنه ...گفتم گناه داره ..گفت چیکارکنم ..مجبورم ..کسی نبود ..ومش کلثوم حرف زد واه کشید ...دست اخرگفت سرت درداوردم برم .. زودترکه اون طفلی بی زبون خیلی زجرنکشه ....

یه مقدارفطریه داده بودن دستم که بدم به خونواده نیازمندی ؛..عزیزی هم نذری داشت اونم بود بعدازعیدموقعیت های متفاوت پیش اومدبه ادمهای مختلفی بدم ولی همش مش کلثوم توذهنم بود حالا امروزکه دیدمش بخاطرهمین خواستم باهاش حرف بزنم قبل ازرفتنش؛ همه پولها رو گرفتم طرفش وگفتم اینا روچن نفردادند که بدم به یه مادرمعلول ...خداخودش میدونه ازبعد عیدهمش تو،فکرم توبودی امروزهم دیدمت ....دستم که بطرفش  درازبود گرفت ...بادودستش دست منو گرفته بودمیخواستم دستم رو بکشم ولی دست من تودستای پیروپرچین چروک اون بود...

اصلا نفهمیدم چی شدکه سرش خم شدتامتوجه گریه اش شدم خواستم بگم گریه نکنید سرش روگذاشت روشونه من ؛وازته دل هق هق کرد ...یه لحظه موندم چیکارکنم دم در دفتر..یه پیرزن تواغوشم داره گریه میکنه ومن بهت زده ام از گریه ناگهانی پیرزن ...بادست ازادم در رو هل دادم بسمت جلو که درنیمه بسته باشه ...چن لحظه گذاشت پیرزن سرش روبرداشت وبا پر چاروقش چشماش ودماغش رو پاک کرد ...گفتم دلت خوب گرفته ها ...

دوباره اشکاش ریخت گفت میدونی امروزچرا اومدم شهر ؟..هنوزحرفی نزده بودم که خودش ادامه داد برقمون اومدن قطع کنن 68هزارتومن قبضش اومده هیجی پول نداشتیم صبی دست پای دخترک رو بستم  به خداگفتم به عذابی که این بچه میکشه خودت امروز تودل یه مسلمونی بنداز پولی بهم بده ..تا اومدم رفتم کمیته ..رفتم بهزیستی ..رفتم پیش فلانی ..ده تومن هم گیرم نیومد ...خدا برات  دل توکرد بهم رسوندی (خدا تودل توانداخت ) ..

گفتم نه مادرمن ..این مال خودت بود تازه دیگران هم داده بودن دست من ..خودت دیراومدی منکه ازخدام بودکه زودتربیای تابدم دستت ..پیرزن دوباره حرف زد باهرکلمه ای که میگفت نگاهش برق تازه ای داشت بعدازرفتن اون ..تصورکردن حتی درباره اون دخترمعلول که دست وپاهاش روبسته ان وتویه اتاق زندانی شده ...دردناکه .... بخودم گفتم واقعنی کجای دنیا داریم زندگی میکنیم غصه امون مدل های بالاتر هست غافل ازاینکه یه زمانی میرسه که نه ماشین مدل بالاتر ..نه خونه شیک تر..نه طلای بیشتر...نه شهرت وپست ومقام ..هیج... هیج کدوم بدردنمیخورن ...یه زمانی میرسه که خودمون هستیم واینکه با وجدان خودمون چه کردیم ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۹
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

به وقتایی هست که باید به جامعه مون ودرحقیقت به کشورمون خوب فکر کنیم ..ماهایی که تواین کشور زندگی میکنیم همیشه گله مند هستیم ازهزار یک مشکل واتفاق ...از مسائل ومشکلات ریز ودرشت ..ما ایرونی ها عادت داریم گله وشکایت کنیم ..از زمین وزمون وهوا وهمه ادمها ..

می نالیم از گرونی ..ازگرون شدن برق ..اب ..گاز ..از گرون شدن خوردنی وپوشیدنی ها ...ازخرید یه دونه پفک وادامس تا خریدن خونه وماشین ناله میکنیم که گرون شده ...این فقط یه بخش از گله هامون هست از ادمهای  اطرافمون ..از بی نظمی ادارات ..از پارتی بازی ها ورشوه خواری ها...

از زد بندهای سیاسی ..از حق وناحق کردن فلان ریس یا فلان کارمند عالی رتیه ...از باج گرفتن فلان مسئول ..از گیرهای گشت ارشاد ..از گیر دادن به روزه خوری ها ......از بیحجابی زنها ودخترها ...تا قمه کشی وقلدری زورگیرها تو جاهای مختلف جامعه ...

خلاصه ما ایرونی ها ازهمه جیز شاکی هستیم  از دین ..سیاست ..جکومت ..ادمها .زندگی ادمها ...هرچیزی که هست شاکی هستیم ودم به به دم گله میکنیم ..ولی کافیه که گاهی اوقات چن لحظه فکر کنیم به کشورمون ...به اینکه با همه این مشکلات ما یه چیزی رو داریم که توخیلی ازکشورها نیس ...

ما چیزی بعنوان امنیت داریم ...امنیتی که باعث میشه شب بدون دردسر ازخراب شدن سقف خونه امون بخوابیم ...امنیتی که باعث میشه بدونیم توکشورما توهرکوچه ومحله اش یه گروه  تفنگ بدست نه ایستاده ان که ترور کنن ادمها رو ...باخیال راحت خرید کنیم ترس برمون نداره که الانه بازار رو بمب بارون کنن با توخبابون هامون جای ماشین تانک ببینیم ...

واقعیتش رو بخواید مشکلات همه جا هست ولی امنیتی که کشور ما داره ماها کمتر می بینیمش ..فکرش روکنید اگه مثل کشورهای افریقایی یا غربی هرروز تیراندازی وکشت کشتار داشتیم چی میشد ...یا اگه گروهی مثل داعش یا بقیه بودن توکشورمون چی میشد ...

خدایش ما هرچی مشکلات مختلفی داشته باشیم از بیکاری .و.فقر ..تعبیض ..دروغ وریاوهزار چیز دیگه درکنارش امنیتی داریم که قدرش رو نمیدونیم بیاید برای یکبار هم که شده به این امنیتی که داریم فکرکنیم وارزش براش قائل بشیم وخدامون رو شکر کنیم ..ما امنیتی رو داریم که خیلی ازمردم دنیا در ارزوش هستن ...بیاید یادمون بمونه که ما امنیتی رو داریم که خیلی باارزشه ..

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

پیرمرد رومیشناسم ..همیشه برای ثبت نام سوخت موتور باغش یا کارهای دیگه اینترنتی پیش خودم میاد یادمه چن ماه پیش که اومده بود بپرسه کی  ثبت نام سوخت شروع میشه .... وجعبه بسکویتی هم داشتیم که من بهشون تعارف کردم ..زن پیرمرد همراش بود ولی داخل دفترنیومد دم دروایستاد ..پیرمرد چن تا که برداشت گفتم برا خانمت هم بردارگفت : پس فکرمیکنی بدون اون پایین میره ؟...همه خندیدیم .....

امروز دوباره پیرمرد وزنش رودیدم که اومده بودن از روستاشون توشهر یه مقدارخرید وکار داشتند ...اومدن دفترازم سئوالاتی رودرباره کاری پرسیدن تا اونجا که تونستم راهنماییشون کردم ....پیرمردروبه همسرش گفت : گفتم بیایم پیش خانم .....هم بلده با سیستم کارکنه هم با بیسوادی حرف بزنه که ما بفهمیم .....

با خنده گفتم پدرمن یعنی من بیسوادم ؟.پیرمردوزنش هردو خندیدند پیرمرد گفت نه ..یعنی بلدی جوری حرف بزنی که ما بیسوادها هم بفهمیم ......گفتم :پدرمن ؛ تجربه ودرایتی همون عاقلی؛  که شماها دارید ده تا من وامثال من ندارند ....ما باید ازپیش شما درس یاد بگیرم که بدونیم خوب وبد زندگی چیه .....

همسر پیرمرد گفت : جوونهای حالایی ؛جواب سلام  نمیدن دیگه گپ مارو گوش میکنن..وادامه داد نگاه خودت نکن احترام ما داری هم کارت هست که باید با مردم خوب رفتارکنی وهم اینکه نوه ...هستی .......ادم بزرگی بود....خوشم اومد اززنه ....پیرمرد دوروبر ۷۰به بالا داشت و زنش هم فک کنم ۱۰-۱۵سال کوچکترازخودش بود ...گفتم  : من جدی گفتم  جوونهای حالایی باید ازشما یاد بگیرن...بعدبه پیرمرد گفتم یک دفعه که بیشتر ازدواج نکردی ؟ همین یه زن رو داری ؟

پیرمرد خندید وزنش زودترجواب داد نه دیگه زن نداره ....گفتم افرین به شماها ..جوونها باید ازشما یادبگیرند که تا این سن وسال بازم باهم هستید و باهم کارهاتون روانجام میدید ....زن پیرمرد تندی گفت : من باهاش میام جایی نیفته ..بمیره ....پیرمرد نگاهی به زنش انداخت وگفت : هاااااااا...من تورو باخودم میارم شهر رو ببینی دلت وا شه .......زنه  پشت بندش گفت : ادمای اینجا که دیدن ندارن تو هوای گرم ...سرم خراب نیست که بیام ( اصطلاح دیوونه نیستم که بیام ).....

زدم زیر خنده ...گفتم وای دعوا نکنید زشته ....انگارچشمتون زدم .....پیرمرد گفت : ۵۰ساله این زن همینجور سک سک میکنه (غرغر).....کاری به تو نداره .....دوباره زنه شروع کرد من کجا سک سک میکنم ..تو پیر شدی باید یه نفر مراقبت باشه ..تنهایی بری ..یه جایی بیفتی کیه جمعت کنه ....و.......

پیرزن غرغرمیکرد ومن وپیرمرد با دهن پرخنده نگاش میکردیم ..نگاهم افتاد به نگاه پیرمرد ...پیربود صورتش ....    دستاش ..پرازچین وچروک .......پوست افتاب سوخته و تیره ....ریشی سفید وکم پشت .....چشمان کم سو ...ولی با همه این اوصاف ....چشماش که خیره به زنش بود برق خاصی داشت ...یه جور الفت دیرینه ...یه جور عشق .....یه جور دوست داشتن ......وشاید هم یه جور خواستن با همه وجود..........

*پیرزن کناردستم نشسته وداشت حرف میزد ....دوتا چیز از دل میره ..شو و شیر ....شیر هرچی بخوری همه رقمش طعمش یکیه ..شوهر هم همشون مثل همند ..بگی اون خوشگله بهتره دروغه ....اون یکی پولداره بهتره ..دروغه ......همشون مثل همند ...بدرد نمیخورن ...با همین مجردیت عشق کن .........

*داشتم  یه دستگاه رو سرویس میکردم همکاری داشت اقایی رو ثبت نام میکرد ازش پرسید تاریخ تولد ؟ گفت ۱-۹-۶۵...اقاهه طرفای دهه ۴۰بود گفتم تو اگه ۶۵باشی ..پس همکاری هنوز بدنیا نیومده .....دفتر رفت رو هوا ازخنده .مرده گفت ..یعنی شما خون ندارید نمیشه اذیتتون کرد .......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

گاهــــــــــی  گله میکنم از دنیایی که دارم  ..دنیایی که تکرار میشه با کارهایی روزمره ....با وجود دیدن وبوجوداومدن ماجراهای تلخ وشیرین ولی گله میکنم که دچار روزمرگی شدم .....ولی  وقتی برخی ها رو میبینم  نمیدونم  چی بگم من ازاونا خوشبخترم .....یا اونا با دنیای خودشون خوشبخت ترند........

مش سکینه ..زنی ۶۰وچن ساله ..همسرش فوت شده ..خودش تنهاست ..فرزندی نداره ...روزها میره باغ ..شبا خسته وکوفته میاد خونه ودوباره فردا همین برنامه .......میدونید مش سکینه تا حالا مشهد هم نرفته .....فقط یه بار رفته تا شهری یخورده بزرگتراز شهرمون اونم توچن کیلومتراون ورتر واومده .......

مش سکینه پیتزا رو نشینده چیه ؟....تلویزیون رنگی نداره .....اصلا تلویزیون نداره .....یه رادیو داره که اونم همش با خش خش صداش میاد .....گاهی اخبار رو گوش میکنه ......جمعه و شنبه نداره .....روزای تعطیل براش روزای عید ومحرم وصفره .....دیگه همش توباغه .....مش سکینه ...گاهی با زنای همسایه میره مراسم ختمی ....خیلی کم ولی گاهی مراسم عروسی اشنایی هم میره ......میگه وقتی توعروسی ها دختربچه هارو میبینم سرخاب سقیداب مالیدن ..سرم باد میکنه ...(همون دود ازکله ام بلند شدنه ) ......

مش سکینه اینترنت نمیدونه چیه ......کامپیوتروتبلت هم نمیدونه چیه ....بهترین اختراع رو برق میدونه با کولر ویخچال .....مش سکینه یه دونه خر داره .......میگه خر من جوونه یک میلیون دویست الان قیمتشه ...نمیفروشه ..چون وسیله زیر پاشه ......مش سکینه خرش رو دوس داره  انگاری که یه ادم محترم باشه باهاش خوب رفتارمیکنه وحرف میزنه ........

مش سکینه با گاوهاش هم خوب رفتارمیکنه یه گاو یه گوساله داره ...توباغش هستند ..البته باغ مال خودش نیست مال شوهرخدابیامرزش  بود که با دو تای دیگه شریک بود الان هم بعدشوهرش مش سکینه جاش روگرفته ......اذون مغرب  روکه خوندن چیزی میخوره ومیخوابه ....ساعت ۹نشده مشدی خوابه ..وفردا اذون صب مشهدی بیدارمیشه باهمون کارای روز قبلش ....تقریبا همه روزا مثل هم ....

ارزوداره قبل مردنش بتونه قبر شش گوشه اقا رو زیارت کنه .....میگم حج ......میخنده ...میگه حج برای من نیس سوادش روندارم ....همین کربلا برم خیلیه ....میگم شبا زود میخوابی ..هرشب مثل هم ..بدون اینکه بدونی دنیا چه خبره ..توشهرهای دیگه مردم چطور زندگی میکنن ..اصلا درباره زندگیت فکرمیکنی ؟...

میگه فکر چی کنم جاهای دیگه مردم زندگی میکنن منم مثل بقیه زندگی میکنم اخرش میمیرم ...دارم زندگی میکنم تا نوبتم بشه وبمیرم .......میگم ارزوی کربلات ؟..میگه اون روهمینطوری گپ ش رو میزنم منکه نمیتونم برام ....فقط میگم تا دل خودم رو شاد کنم .....

مثل مش سکینه زیاد دیدم .....ادمهایی زنده که انگاری مرده اند....زندگی میکنند ولی منتظر مرگ هستند ...بدون هیج تفریحی ..مسافرتی ....دیدن دنیایی .....حسرت دارند ولی با حسرت های من وامثال من خیلی فرق داره ...وشایداونهابااین فرق داشتن ها خوشبختی رولمس کرده باشند ...حنس خوشبختی ادمها فرق داره ....امثال مش سکینه ارزوهاشون دیگه تموم شده ....چون بقول خودشون عمرشون روبه اخره .....اینچنین پیرمردها وپیرزن هایی رو که میبینم ..یه حس غریبی بهم دست میده حس اینکه ..چقد تنهایی هست .....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj11.persianfun.info/img/92/11/Daricheh4/1524999_686640391387927_1432553047_n.jpg


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

1- بچه که بودم  روزی که میخواست عیدفطر بشه خیلی اوقات مشخص نبود بعد صب که برا نماز صب بیدارمیشدیم متوجه اومدن عید میشدیم ........البته اون روزا رمضون هم حال هوای مخصوص خودش رو داشت ......رمضونهایی که تو زمستون بود وسحری هایی که توهوای سرد از خواب بیدارمیشدیم و دوباره میخوابیدیم .....یا سحر هایی که تا مسجد سرکوچه امون بدو بدو میرفتیم وجلدی برمیگشتیم ..افطاری هایی که فقط منتظر الله اکبر موذن پیر با صدای مهربونش بودیم .......خیلی ساله که ازاون محله دورشدم ولی هنوز طنین صدای موذت پیر توذهنم هست ........هنوزمزه افطاری های دورهمی ودسته جمعی زیر زبونم هست رمضونهایی که از اول رمضون تا روزعید فطرش همش مزه عشق میداد ومهربونی......

شبهایی که غصه درس ومدرسه داشتیم خدا خدا میکردیم بگن عیدشده وفرداش تعطیل میشدیم  کلی دلشوره داشتیم که نکنه عیدنشه ...مابچه ها که ازاخبارهای طولانی متنفربودیم فقط بخاطر عید تحمل میکردیم که زودخبرداربشیم عیدمیشه یانه ... واخرشبا که ترانه عید آمد عیدآمد ..روپخش میکردند انگاری که یه جایزه توووپ گرفته باشیم میرفتیم که بخوابیم ..اما چندسالی هست دیگه اون حس وحال اون هیجان عید شدن رونداریم عیدهامون هم همه تقویمی شده ...بدون هیج هیجانی ...هیجی دیگه مثل قبل مزه که نداره هیج ......حتی اون زیبایی ها روهم نداره .........

*هفته اول رمضون بود حاج اغایی اومد دفترماشالا قدبلندچهارشونه نوهیکلی ..گفت خانوم میشه بشینم چن لحظه اینجا بیرون گرمه ..اخروقت بود وخلوت ...گفتم بفرمایید ..اومدروصندلی نشست گفت خواهرروزه هستید انشاله؟ گفتم بله حاج افا..گفت تواین گرما چطورمیتونیدالبته شماعادت کردید ..بعدگفت بااجازه اتون ..دراورد اززیر عباش ..یه نایلون ..ابمیوه وکیکی ازاون هم بیرون ودرمقابل چشمان متعجب من زده تورگ .......(اومده بودبراتبلیغ طاقت گرمارونیاورده بود همون هفته اول رفت )...

*حاج اغا اومده گزارش کارثبت کنه ..درمقابل تعدامربه معروف ونهی ازمنکر میگه بنویس 3000نفر..میگم شماتویه ماه 3000نفررو امربه معروف کردید ؟ گفت بله دخترم من یه منبر میرم مثلا دویست نفرنشستن میگم فلان کاربده این میشه دویست نفریه منبردیگه سیصدنفر...گفتم والا نمیدونستم با خدا هم  چرتکه میندازید والا ......

*حاج اغا اومده کاری براش انجام دادم میگه پول همراهم نیست یه باردیگه میام هزینه رومیدم ..همکاری میگه اشکال نداره حالا که هستی بجاش یه روضه بخون ...

2- اخرای ماه رمضون وعید فطر که میشه چیزی که زمزمه اش بلند میشه بحث دادن فطریه هست ..اینکه باتوجه به نوع موادغذایی که ماه رمضون  خورده مقداری پول تعیین میکنن که به ادمهای مستحق بدن ..توجامعه ماهم که فطریه دادن دیگه تقریبا میشه گفت نوعی اجباره حتی اونایی هم که روزه نمیگیرن میدن این مبلغ پول رو ..

وروزای اخرماه رمضون که بحث فطریه هست دوتا اداره نقششون پررنگ میشه وتقریبا سرگرفتن پاکت های مخصوص فطریه که بین مردم پخش کنن بحث میشه کمیته امداد و بهزیستی ...هرکدوم ازاینا فطریه ها رو جمع میکنن وبین مددجوهای خودشون تقسیم میکنن حالا غیرازاینا بازم هستش دفترها ومکان هایی که فطریه رو جمع اوری میکنن که این دوتا معروف تر وبنام ترهستن ..امسال که بصورت انلاین هم میشد فطریه روپرداخت کرد.. من عقیده شخصی خودم رومیگم  چن سالی هست که به کمیته امداد اعتقادی ندارم توکمک کردن ...که البته فکر میکنم اکثریت همین اعتقادمن رودارن حالا اونایی که ازدهه 50عمرشون رو رد کردن شاید معتقدبه کمک کردن به کمیته امداد باشن ولی بیشترمردم درموردکمیته امداد شک وتردید دارن ...

اما بهزیستی خب بسته به نوع درگیربودنش با افراد ناتوان بیشتر کمک کردن ها وکارایی اون بچشم میاد برا همین این اداره روبیشترقبول دارم چون به نسبت اون اداره میدونم که اینجا مطمئن تره ورسیدن پول دست اون ناتوان احتمالش بیشتره ...البته میشه خودافراد به کسایی که میشناسن کمک کنند اینجوری هم خیالشون راحتره که پول جای درستی خرج شده ...

*ماه رمضون رفت تا رمضون سال دیگه هیجی معلوم نیست اینکه توشبهای قدر برای تقدیرمان چی رقم خورده غیرخودخدا هیشکی نمیدونه ولی خداکنه تونسته باشیم تواین ماه مهمون خوبی برای خدا بوده باشیم ...قبل ازاینکه مسلمانی خوب باشیم انسانیتی خوب داشته باشیم ...(پیشنهادویژه دارم شهرموشهای 2اومده توکلوب ها؛ دهه 50-60ها بخرید ببینید عیدی خوبی هست برای بزرگترهاوکوچکترها ) ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۸
دریا

سلام ...

ازسال87که بحث زنجیره مهراریایی پیش اومدوبین دوستام تشکیل شد وبه مرور بین دوستان همیشگی وبلاگی هم جا افتاد خب کارهای زیادی کردیم کارهایی که بقول برخی ها گفتنش شایدخوب نباشه چراکه اعتقاد داریم کارخوب رونبایدگفت ثوابش ازبین میره ولی واقعیت اینکه که وقتی یه حرکت های اجتماعی کوچیکی شروع بشه وگفته بشه خودش میتونه راه روبرای کارها وکمک های بزرگتری بازکنه ..

امسال هم مثل سالهای قبل ماه رمضون برنامه افطاری معلولین روداشتیم توچندسال اول توخوداداره معلولین رودعوت میکردیند وافطاری میدادند بعدگروه زنجیره که تشکیل شد سبدکالایی تهیه میکردیم ومیفرستادیم درخونه ها ...پارسال برخی عزیزانم گفتند که خودمون غذایی روتدارک ببینیم ودم افطار ببریم خونه های معلولین ...توگرمای جنوب کارسختی بودغذارو خونه یکی ازدواطلب های عزیزدرست کردیم رسما همه پوکیدیم ازگرما ...امسال دوستان گفتنداگربه روال قبلی برگردیم بهتره ..

چراکه اینجوری خودخونواده اون معلول راحترمیتونند هرغذایی دلشون خواست درست کنند وبصرفه اقتصادی بهتری براشون داره ..البته پارسال چون غذاها روبه معلولین روستاهای دورمیبریدیم عملا تا12-1شب سرگرم پخش کردن بودند دوستان ...چون روستاهادوربود و پخش کردن غذاها سخت بود..باوجوداینکه از4بعداظهر کارتوزیع رو شروع کردیم ..البته منکرشادی دل اون خونواده ها نمیشه نشد ...اما امسال تصمیم بر سبدخانوارشد ...پس زنجیره مهربانی ما که تشکیل شده ازدوستان وبلاگی وعزیزانی که دراطرافم هستند با جمع اوری 2000تومن تا صدهاهزارتومن ...تونستیم  سبدی ازموادغذایی برای تعدادی بیش از40خونواده معلول نیازمند تهیه کنیم ...وخوشبختانه بدست کسی که واقعن لازم داشت برسونیم ...(سبدکالا شامل برنج .شربت .روغن .ماکارونی.قند.چایی .رب گوجه .صابون )

امسال یه کاردیگه هم کردم ریس بهزیستی رو راضی کردم بجای اینکه توی اداره افطاری بده ومسئولین وتعدادی ازمعلولین که نزدیک اداره هستند وهمیشه توافطاری های اداره حضوردارند رودعوت کنه بیاد توروستاهای دور ، یک روستا رو مکان دعوت درنظربگیره و ازمعلولین روستاهای اطراف دعوت کنه برای افطار به روستای  موردنظردعوت کنه مثلا درمسجدروستای 1مابعنوان مکان دعوت شدگان درنظرگرفتیم حالا معلولین روستاهای اطرافش که نزدیک این روستابودند و میتونستندبیان رو شناسایی کردیم به اون معلولین وخونواده هاشون اعلام کردیم بعدازنمازمغرب وعشا تومسجدجمع بشن وخوشبختانه خیلی خوب اجرا شد کما اینکه فققط معلولین بودند و خونواده هاشون ...سفره  افطاری فقط برای معلولین وخونواده هاشون پهن شد..ورضایت فوق العاده ای هم بهمراه داشت هم برای افرادی که زحمت اجرای کاروداشتن وهم برای معلولین ...

بنظرخودم این روش بهتربودچراکه اینجورمعلولین روستاهای دورافتاده این ذهنیت براشون پیش اومدکه درسته دورازشهرواداره بهزیستی هستیم ولی بفکرماهستند ...وغذای گرم افطاری سرموقع وبه افطارکننده واقعی رسید ...امسال افطاری معلولین هم دوستان درزنجیره رو راضی ترکرد وخداروشکرخیلی خوب بود ...این گزارش افطاری معلولین رمضان امسال بودکه امیدوارم همونطورکه معلولین وخونواده های اونها خندیدند خداهم خندیده باشه که یقین دارم اینطورهست چراکه دست مهربون خدا رودرتمامی این لحظه ها حس کردیم ...

*  یه نکته دیگه که دوستان خواستندتوضیح بدم درمورد ردکردن برنامه ماه عسل هست ...والا فکرمیکنم من کاری نکردم ونمیکنم که لازم بوده باشه برم تواین برنامه ..دوستی لطف کرده ومنومعرفی کرده که تواین برنامه برم ودرموردکارهایی که انجام دادم ومیدم حرف بزنم بنظرخودم کارخاصی انجام نمیدم ..منم یه ادم عادی مث همه شماها (البته میشه گفت شایدخبیث ترازبرخی ها)...وقتی که تونستم یه کارخیلی عظیم انجام بدم یا یه حرفی برای گفتن داشته باشم خودم بی دعوت میرم خوووو....ضمن اینکه نوشته های من صرفا برای زدن یه تلنگرهست اول بخودم که یاداوری کنم چقدرنسبت به برخی ها خوشبخترم ..دوم اینکه شاید کسی دیگه هم بخونه وروحش تلنگری بخوره ......(بعدشم اینکه من چاخالو هستم تو تلویزیون جا نمیشم هههههه)

* ازطرف اداره کل بهزیستی هم مفداری موادغذایی داده بودندکه به خونواده های معلولین داده بشه سبدکالای زنجیره هم بود بعد ریس تعریف کردبه یه خونواده خیلی نیازمندازهردو سبددادم ولی مادرخونواده سبدکالای ماروکه صابون هم داشت برداشته بودواون یکی سبد روگفته بود بدید به خونواده ای که نیازمندترهستند بقیه گناه دارند به بقیه هم برسه.(هرکی فقیرتربخشنده تر)

 خدایاشکرت ...خداجونم ازت ممنونم برای همه خوبی هات ....خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نیت  پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت.......خدایا شکرت ....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸
دریا

سلام ...

دوراول حکومت رانی احمدی نژادبود خونه دوستم بودیم تواتاق چن تاروزنامه پهن بود واسامی کاندیدهای وزرای دولتش با عکس هاشون توتمامی اون روزنامه ها بود گرم حرف زدن بودیم پدربزرگش اومدتواتاق ...گوشه ای نشست نگاهی به روزنامه هاکرد گفت عکس ایناروچرا زدند ؟ گفتیم اینا قراره معرفی بشن برای وزیرای دولت ...پیرمردتمام عکسها رو بدقت نگاه کرد گفت هیجکدوم ازاینابدردنمیخورن ..همه ماها خندیدیم گفتم چرا پدرجان ؟ پیرمردنفس عمیقی کشید وگفت ادم وقتی میخوادغذایی رو بخوره قبل ازاینکه اون غذا شکمش روسیرکنه باید چشمم روسیرکنه ..یعنی اون غذا درست ومرتب سرسفره گذاشته بشه که ادم رومشتاق غذا خوردن کنه ...بعداشاره کردبه عکس وزرا وگفت اینامیخوان مملکتی روسیرکنند؟ ایناکه چشم ادم روسیرنمیکنند چطورمیخوان شکم مردمی روسیرکنند ...

اون روزماها همه خندیدیم ..خب یه پیرمردبیسوادچندان حرفش روجدی نگرفتیم ولی گذرزمان ثابت کرد که اون پیرمردکه (خدارحمتش کنه) حرف درستی رو زد اون وزیرا وبعدازاون تواون8سال سیاه نتونستند مردم این مملکت روسیرکنند نتونستند مرهمی بردارندبرعکس همش دردبودند وسیاهی وتباهی ...

اما امروزیه مرد که دیدنش با اون خنده های ظریفانه اش یه شادی یه موج مثبت رو به دل ادم میاره با توافق هسته ای کاری کردکه همه اذهان داشته باشندکه نه تنها ایندگان به احترامش قیام میکنند بلکه همیشه چشم دل مردم ایران رو ازامیدومهربانی وعزت ایرانی پرمیکنه ...

یه وافعیت روبگم برای رگ ایرانی ام سه باراشک ریختم یه باردوراول رای اوردن خاتمی (دوردوم مطمئن بودم میاره) وقتی که روحانی رای اورد واشک امروزم دنباله اشکی بودکه ازتوافق لوزان مونده بود امروزاشک شوقم همش بخاطر توافق هسته ای نبود بلکه بخاطر گروه مسئولی بودکه برای رسیدن به این توافق تلاش کردند برای ظریف ..عراقچی ..صالحی و.... امروز برای همه ماها تاریخ جوردیگه ای رقم خورد امروز یک رویدادتاریخی داشتیم که تا سالهای سال درذهنها موندگارخواهدشد ودرکناردیگر سئوالات امتحانی میادتوافق هسته ای ایران کی وکجا وبدست چه کسانی منعفدشد وخودش بتنهایی میشه 20نمره ...

اما واما ...توجامعه ما درکنارهر اتفاق خوب یا بدی یک اما داریم ..واما توافق همه کارمانیست بااین توافق همه کارها درست نمیشه نبایدتوقع چندان وچشمگیری ازتوافق داشت چراکه مشکلات جامعه ما همه،بخاطرتحریم وعدم توافق نیست توافق حاصل شدبسیارخوب هست اثرات مثبت بی گمان بسیارخوبی داره اول ازهمه چیزی که بعدازتوافق توذهنم جرقه زد اعتباردارشدن گذرنامه ی ایرانی هست حداقل بااین توافق تودنیا یه اعتبارپیدامیکنیم که 4تاکشوردرست درمون بشه رفت ..بعدازاون برداشتن تحریمها ..بخصوص برای بازارداروهای سیاه ..که حداقل امیدداشته باشیم داروهای کمیاب راحتردست مردم  بیماربرسه ..وخیلی مسائل دیگه ...

اما مشکلات اقتصادی ما باقی میمونند چراکه اقتصادجامعه ما بیماره ..مشکلات تورم وگرانی برای تحریم نبودبلکه برای دزدی ها وبی کفایتی مدیران قبلی وشایدبرخی مدیران فعلی ماباشه ..بایدامیدواربود که این اقتصادبیماردرمان بشه واین درمانش دست خود مردم ومسئولین هست ...امیدوارم روزای خوب بیایند بوی بهار روازدولت روحانی استشمام میکنیم که پراز عطربوی مهربانی ،شعور وارامش هست ...

*صداوسیما ازظهرتاامشب که خبرهارونگاه میکردم کمی تغییررویه داده وبازارتبریک تبریکش گرم هست نه به  اخبارقبل تادیشبش که دلواپس بودنه به امروزش که خودش طعنه به دلواپسان میزنه ..روسیاهی به ذغال میمونه مثل خوبی برای این رسانه هزاررنگ ملی هست ...

* امشب درهمه جای ایران جشن ملی است ازمدیرکل فلان اداره بگیرتا وزیروکیل وکشاورزوکارگر خوشحالند شایدبرخی ها علتش روهم ندونند ولی خوشحالندچراکه عزت ملی رو در وجودشون حس میکنند ..ملت ایران تبریک ...تبریک به تک تک شماها حتی دلواپسان تبریک ..چراکه این شادی حق همه ایرانیان هست چه موافق چه مخالف ودلواپس...

خدایاشکرت ...خداجونم ازت ممنونم برای همه خوبی هات ....خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نیت  پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت.......خدایا شکرت ....

بعدا نوشت :ازدوستانی که دردنیای مجازی وسایت های خبری مجازی نوشته امشبم روانتشاردادند ممنونم ....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۶
دریا