دریای کویر

سلام 56..وارزوهایی که بردل ماند...

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ب.ظ

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

همه ماها زن...مرد ...بزرگ ....کوچیک ..دختر و بپسر .....از بچه گی واسه اینده مون رویاها و ارزوهای بزرگی داریم .....دلمون میخواد وقتی بزرگ شدیم  ادم مهمی بشیم وقابل احترام همه ......

معمولا دخترها تو عالم بچه گی و نوجوونی  ارزوهای بزرگی دارن و البته خیلی رویایی و بقولی عاشقانه و رومانتیک فکر می کنند برعکس پسرها ..البته پسرها هم اکثریت ارمانهای بزرگی دارن ولی نمک درام وعاشقانه اشون کمتره......

دوران مدرسه با تعدادی از بچه ها هروقت که دور هم جمع میشیدم از اینده مون حرف میزدیم اینکه بزرگ بشیم چیکار کنیم یادمه اول راهنمایی بودم یه روز که با بچه ها تو حیاط خاکی مدرسه ..پشت ساختمون مدرسه نشسته بودیم ....(مدرسه مون حیاطش خیلی بزرگ بود ساختمون دوتا مدرسه وسط اون قرار داشت ابتدایی و راهنمایی همیشه هم کلاس کم داشتیم وهفته ای یه کلاس تو چادربود اونم تواون گرما)

من بودم ..سکینه ....زهرا .....مریم ...اعظم ......کلثوم ....رقیه .....فاطمه ....وزینب ...حرف از ازدواج پیش اومد .......سکینه دلش میخواست با مردی سید واولاد پیغمبر ازدواج کنه و خودش هم حوزه علمیه درس بخونه ............ زهرا دخترخنده رو وبشاشی بود  سرزنده و شاداب ..دلش میخواست شوهر اینده اش مثل خودش باشه جوک بگه و مهربون وشاد  باشه .........

مریم اهل ادبیات بود وحس عاشقانه ولطیفی داشت مردی ارزو میکرد که مهربون باشه وعاشق پیشه ........اعظم عاشق شجریان بود وارزو داشت عروس شجریان بشه ...عاشق اسم همایون بود .......کلثوم بدنبال پول و موقعیت اجتماعی بود ..رقیه دلش میخواست همسر یه جانباز بشه تا درحقش ایثار کنه .....فاطمه ارزو داشت بره دانشگاه وپزشک بشه و شوهر اینده اش هم پزشک بشه .......و زینب که تویه برهه زمانی خیلی رفیق بودیم تا فاصله ها بینمون افتاد رک بود وزیبایی غریبی داشت یه زیبایی وحشی ...دلش میخواست شوهراینده اش مهندس باشه وپولدار و به زیبایی اون افتخار کنه ...........

در طی دوسه هفته پیش همه این بچه ها رو دیدم و یاد اون روز افتادم وحالای بچه ها رو امروز با ارزوهاشون مقایسه کردم ......سکینه تو خونه ای بود با 11خواهربردار ... تا دیپلم بیشتر نتونست ادامه بده دست اخرش همین دوسه سال پیش بدون هیج عروسی و جشنی رفت خونه شوهر یه مرد متعصبی و بداخلاق

زهرا اون دیپلم هم نتونست بگیره ..با کارهای دستی مشغول کرد خودش رو ..دست اخر با پسری از اقوامشون ازدواج کرد بدون سرصدا ...که همسرش ..بزور سلامی از دهنش درمیاد ......چندوقت پیش که دیدمش اصری از خنده نداشت یه زن جا افتاده بود که رد پاهای روزگار رو میشد تو صورتش دید ...مریم تودوران دبیرستان پدر معتادش مجبورش کرد با پسر دایش ازدواج کنه دوتا بچه هم داره ...وقتی دیدمش هیج نشونی  ازاون احساس لطیف نبود ..روحش زخمت شدهع بود خیلی ........همسرش معتاده ..........

اعظم  بیماریهای زیادی دست پنجه نرم کرد الان خوبه ولی همچنان مجرده و همپای پدر و بردارش تو باغ کارمیکنه .......بقول خودش خیلی وقته که یادش رفته شجریان چه شکلی بود یا اسم پسرش چی بود ...کلثوم تحصیلاتش رو ادامه داد ...شاغل شده ..کلاسش بالاست ... هنوز نتونسته به مرد دلخواهش رو پیدا کنه ..... غرق مادیات شده ...سطح توقعاتش رفته بالا .......... رقیه تحصیلاتش رو ادامه داد شغل خوبی داره ....همچنین شوهر و فرزندان خوبی ........فاطمه بزور دیپلم گرفت ...زن یکی از اقوامش شد ...که معتاد تزریقی بود ..اخرش هم مرد ..الان زن یکی دیگه شده .....بقول خودش دیگه یادش رفته ارزو می تونه بکنه ........

و زینب تو دوران دبیرستان وقتی یکی از دبیرهای مردمون عاشقش شد ...البته چندنفری ازما بچه ها موضوع رو می دونستیم که چندوقت مدرسه نیومد وقتی مدرسه اومد با چهره ای بزک کرده ...اون روز که اومد نه تنها ما بلکه دبیرمون بیشتر جا خورده بود ..خیلی ساده در عرض یک هفته عروسی کرده بود یه عروسی خیلی جمع جور .........نه به زیبایی اون ونه به چهره شوهرش .....یادمه اون موقع همه مسخره قیافه وسن بالای شوهرش رو میکردن مدرسه نیومد افتاد به زندگی ...دوتا بچه شیر به شیر ..وخودش با شوهرش سر زمین کار میکرد ..تا همین دوسه سال پیش که بچه هاش بزرگ شدن وخودش درسش رو ادامه و امسال شده دانشجو ........

گاهی باخودم فکر میکنم اگه بچه ها جای دیگه ای بودن ..اگه نوع تربیتشون فرق میکرد ..اگه ...اگه ... شاید به ارزوهاشون میرسیدن ..نه اینکه الان ببینیدشون تعجب میکنید که چقدر پیر شدن ...

چهره هاشون نه طراوتی توش مونده ...نه ارزویی دارن ..نه حوصله ای ...خودشونند با زندگی که هرروز باهاش کلنجار میرن و روحی که خیلی وقته خسته و فرسوده است ..........اینا یه نسل دهه ۶۰تی هستن تو یه شهرکوچیک جنوبی ... که خیلی با بقیه نسل ها فرق دارن اکثرشون استعدادهای فوق العاده ای داشتن ..ولی .......با وجود همه ارزوهای مختلفی که داشتن وجه مشترک بین همه شون مهربون بودن وعاشق بودن مرد ارزوهاشون بود چیزی که حق طبیعی هر زنی هست ولی ..........

گاهی فکر میکنم نسل ما دهه ۶۰تی های جنوبی که اخر محرومیت ودرد هستیم ازهمون روز تولد سوخته بودیم سوخته که نه رو اتیش بودیم به مرور زمان گداخته شدیم .........نمیدونم چی شد این پست رو نوشتم ..شاید دیداری که با اونا تواین چندهفته داشتم شاید وقتی که خیره به دستهای اعظم شدم که پینه بسته بود اثری از طراوت دست دختر۲۶-۲۷ساله خبری نبود وشاید وقتی که تو چین چروک های صورت زهرا گم شدم ......و شاید وقتی که فاطمه رو دیدم که بزور تن نحیف بچه معلول شوهر دومش رو به تن میکشید و چیزی که توصورتش میدیم یه مادر نگران بود که از ارزو کردن فقط دلش میخواست ارزوی یه ساعت ارامش بدون درد رو داشته باشه ......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۱
دریا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">