دریای کویر

سلام 5... نهار دعوتی رمضون خدا با نوشابه ......

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ

شیخ ما خودش پامنبر گفت : ادم باید روزه بگیره خدا ادمهایی که روزه میگیرن دوست داره ...گفت اگه روزه نگیرن باید خیلی پول بدن تا خدا اونا رو جهنم نبره ........شیخ ما به من گفت تو مریض خدا هستی نمیخواد روزه بگیری ولی یواشکی خوراک بخور  جلو اونایی که روزه هستن خوراک نخور .......

من دلم میخواد روزه بگیرم ولی همش گشنه ام میشه ... اون روز همین چندتا پیرزن اومدن پیش ننه ام ..ازاتاق بیرون نرفتن من نمیتونستم نون ماست بخورم اخه اونا روزه بودن ....اینقد گشنه شدم ..یه قرص نون با یه کاسه ماست خوردم .......

شیخ ما میگه : ماه رمضون خدا ادمها رو مهمون میکنه خدا مارو مهمون نکرده ما همیشه ماست میخوریم خدا همه چیز داره پس چرا همش به ما ماست میده  ........ ننه من میگه شب قدر که بیاد تومسجد حواری (نوعی غذا گوشت با برنج همون دمپختک) میدن ...برام حواری میگیره ودیگه اون شب نون ماست نمیخوریم ......اخه مهمون  خداییم ......

محمود حرف میزد ،من ومریم خیره به اون بودیم مادرش پیرزن بیماری هست که گوشه خونه افتاده ..میگم چرا روزه گرفتی با این حالت نمیخواد روزه بگیری....پیرزن چیزی نمیگه ؛ میدونیم که غذاشون شیر ونونه ..شیر گاو ..گاوی که تنها سرمایه زندگیشونه .....پیرزن از شدت گرسنگی حتی نمیتونه نمازش رو بخونه نشسته با حال زار نماز میخونه ؛میگه: بخوام بلند شم سرگیجه میگیرم ...

مریم بهم اشاره میکنه توکیفت پول هست ؟ سرتکون  میدم اره .مریم  کیف منو وخودش رو دوتا یکی میکنه وغیبش میزنه ......کمترازیه ساعت بعد مریم میاد با دستهایی پراز وسیله مرغی یخی ...چندکیلو برنج ..دوسه کیلو سیب زمینی ..دوتا نوشابه خانواده ..و....میگم چرا دیر کردی ؟ میگه رفتم روستای بغلی ..اینجا نون نبود و.....

میگم وسایل رو بذاریم خودشون درست کنند..مریم میگه :یعنی بازم ظهری محمود نون ماست بخوره اونم  ماستی که ترش شده و داره میشه دوغ ترش......میگم پس زودتر؛ قبل ازاذان برگردیم که روزه خودمون باطل نشه و......

با کمک مریم سفره رو پهن میکنم ...عطر برنج و بوی مرغ سرخ شده توفضا پیچیده ...محمود میگه خدا کورمون میکنه میبره جهنم ..همه روزه ان ظهر غذا درست کردین .وای وای .....

هوا بشدت گرمه تو اتاق گلی محموداینا با وزش باد پنکه که به چوبهای سقف اویزون شده و پرسر صدا میچرخه باد گرمی گاهی به تنمون میشینه ... محمود دوباره میگه : خوب نیست رمضونه ..خدا میبرتمون جهنم ...ادم نباید روزه اش رو بخوره ...مریم میگه : محمودجان نشنیدی شیخ کفت کسی که از خونه اش دور بشه میشه مسافره وروزه اش قبول نیست ..

....وچشمکی حواله من کرد وگفت : یه جا به نفع خودمون کار کردن ...میگم :میشه بریم ها ..تا روزه مون باطل نشده ........یه لحظه با تغیر بهم گفت : عمرا ..اگه گناه هم باشه میخوام روزه ام رو بخورم  اونم با این واشاره به محود عقب مونده ی 33ساله کرد .........با ناامیدی نگاه به ساعت میکنم ...نیم ساعت به اذان مونده و دوساعت طول میکشه که ما برسیم به شهر.........

محمود تا سفره رو دید جیغ کوتاهی کشید وگفت :هیییییییییییییییییی چقدر خوراک .....حالا اینهمه؛ خوراک برنج سفید بود با مرغ سرخ شده و سیب زمینی سرخ شده ...همین ........مریم گفت :  تو مهمون خدایی ؛خدا خودش به من گفت برو واسه محمود یه غذای خوشمزه درست کن...

سرسفره منم ..مریم ..محمود..زهرا خواهرزاده 4ساله محمود ..پدر70چندساله اش ..مادرش..خواهر باردارش ..داماد معتادشون...تو سفره نمک داخل نعلبکی ریخته شده ... مرغ داخل ماهیتابه معدنی ...دو سه تا لیوان شیشه ای ایرانی با چندتا لیوان معدنی...دیس های ملامین رنگ پریده و لب پریده و........

انگار نه انگار که ماه رمضونه همه دور سفره بودیم به تک تک صورتهاشون نگاه کردم تو صورتشون نگاهی حاکم بر دلخوری یا ترس از رمضون نبود ...راست گفتن گرسنگی که بیاد دین میره ..البته شاید این حرف باشه اینجا ..ولی وقتی محمود رو میدیدم که با دهن پر حرف میزنه و ابراز خوشحالی میکنه وقتی مادرپیرش با چشمای بیفروغش دست رو نون گذاشت وگفت : به همین نمک قسم نزدیک دوماهه فقط نون و ماست ترش خوردیم ...وقتی پدرپیرش با قدرشناسی ومهرپدرانه نگاهمون میکنه ...وقتی خواهر باردارش با عشق به بچه اش غذا میداد و میخورد برای بچه داخل شکمش (میگفت خودم روزه ام بچه ام گشنه است)... مریم برای خودش کمی غذا کشید وبهم گفت ..اگه قبل ازاذون میرسیدیم شهر که روزه مون باطل نبود ولی نشد بریم دو ساعت نیم راهه تا برسیم شهر مون...خود مراجع گفتن حکم مسافر رو داریم باید قضا رو بجا بیاری حالا پس بخور....تیکه سیب زمینی سرخ شده ای برداشتم ..هم ترس داشتم وهم نمیدونم یه حس غریب .........

محمود درحالی که غذا میخورد و دانه های جویده ونجویده برنج از دهنش بیرون می ریخت میگفت : شیخ اگه بیاد دعوامون میکنه میریم جهنم و.....چقدر دلم میخواست شیخ رو میدیدم ....

شیخی که عصر  یه روز ماه رمضون تو مسجد وقتی کلاس قران برای خواهرها برگزار میکنه محمود که اونجا رفته بوده دچار غش میشه محمود صرع داره وبخودش میلرزه می لرزه ..زنها تا طرفش میدوند شیخ دادمیزنه خانمها نامحرمه برین چندنفر مرد رو صدا بزنید بیاد ...تا مردی بیاد خواهر محمود دست خودش رو لای دندونای محمود میزاره و قالی مسجد اغشته میشه به خون واستفراغ......محمودرو که میبرند شیخ به خواهر محمودمیگه : خواهر مسجد باید پاک ومطهر باشه شب که مردم میان برای نماز خوب نیست روی قالی نجس نماز بخونند و خواهر باردار محمود در ظهرگرم قالی مسجد رو میکشه بیرون ..ومیشوره اونم زیر افتاب گرم تابستون با دهن روزه ...

خواهر محمود دیگه مسجد نمیره .......کاش شیخ رو میدیدم  بهش میگفتم مسلمانی به نماز وروزه نیست ..میشه مسلمون بود وروزه نشد ولی هزار گره بسته رو باز کرد ...میشه روزه نبود ...چه فایده روزه باشی ودروغ بگی ..روزه باشی وشب به شب شکم خودت رو انباشته کنی از هزار خوردنی حلال وغیر حلال .....میشه روزه نبود ومسلمانی کرد .....با روزه بودن بهشت و جهنم ادما تعیین نمیشه .......میشه روزه نبود ولی ادم بود ..توکه نمیتونی خودت رو کنترل کنی ..نمیتونی نخوری ...نمیتونی تحمل کنی ...خب روزه نباش ولی ادم باش ..انسان باش......

محمود رو نگاه میکردم وحرفهام با شیخ تو ذهنم می اومدن که محمود دونه های برنج ریخته شده رو زمین روهم خواست بخوره که داد مریم دراومد اونا رو نخور محمود ...ومحمود بعداز غذا با اون دونه های برنج  بیرون رفت ...سرکی کشیدم بیرون محمود دونه های برنج رو کنار سوراخی ریز پای دیوار خونه ریخت ووقتی چشمش بهم افتاد گفت : نهار مورچه ها رو اوردم اوناهم روزه نیستن ....بعد باحالتی متفکرانه ازم پرسید مورچه ها نوشابه هم میخورن ؟.......
نوشته شده توسط دریا در وبلاگ گپ دل .چهارشنبه چهارم مرداد1391

سری به نوشته های قبلیم زدم یاداورخاطرات گذشته ...متناسب بااین ماه دیدم بنظرم اومدخوبه که بزارمش چراکه هنوزاین واقعیت های زندگی درجامعه ما هست ....

برنامه افطاری معلولین طبق هرسال (برای پنجمین سال پیاپی دارم ) اگرزنده باشم وتوفیقش روداشته باشم ...دوستانی که میخوان کمک کنند شماره کارت عوض شده باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....

خدایاشکرت ...خداجونم ازت ممنونم برای همه خوبی هات ....خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نیت  پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت.......خدایا شکرت ....


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۲
دریا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">