دریای کویر

سلام112..گاهی بایدگفت بدرک وبی خیال خندید...

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دیشب تا نماز صب بیداربودم ...وقتی که بیخوابی می افته به جون ادم ..چیزی توذهنش هی چرخ میخوره فکر وفکر فکرهست ...ازاینکه چی میخواست ..چی کرده وچی میخوادکنه و.........

توبیداری شبانه دیشب ..دوباره رادیو روان پریش های بی نفطه رو گوش کردم قسمت اولش مجری ازچیزی گفت که توجامعه ما کمه ..چیزی که بارها هم خودم اینجا گفتم وهم همه بنوع های متفاوت میگن اونم اینکه ما ملت غصه داری هستیم وشادی هامون کمه ......

مجری برنامه میگفت توهرفرصتی دنبال شادی باشید ودنبال خندیدن باشید ..اینکه بتونی توهرفرصتی توانایی خندیدن  رو داشته باشی مهمه ...راستش بخواید این جمله اش رو من خیلی وقت پیش بهش رسیدم ولی درتوان خودم نبوده ....

بذارید ازاول براتون بگم دوسه سال پیش بود با مریمی وفاطی پیش یه خونواده معلول بودیم ...مادرپیری با شوهرپیرش هردو بالای 70سال سن داشتن ...گذرزمان رد پاهای پرچین وچروکی رو دست صورت وتن بدنشون جا گذاشته بود...

یه دختر معلول داشتند که البته هنوزهم دارند پدرخونه فوت کرده مادرپیرودخترتقریبا رو به میانسالش باهم زندگی میکنن ..دختره سن بالا الان شاید نزدیکای 47-48سالش باشه ..این دخترمجردوعقب مونده ذهنی هست ...بعدمن یادمه اون روز من نت دفترم قطع بود ..مشکلات اساسی داشتم ...

بدهکاری...دعوا ومرافعه با یکی ازهمین ادمای بظاهرروشنفکرودرحقیقت الاغ ...ازاونایی که هرچی میگی منطق ودلیل رو قبول ندارندچرا که از طرف یه خانم ارائه میشه ...ایناکه خانمها فقط داخل محیط اشپزخونه قرارمیدن ..دیگه خودتون بگیرید ...

خلاصه اوضاع واحوال درب داغون بود ..بعداین دختر...وقتی که همه میگفتن وحرف اززندگی بودبهم گفت توچرا ناراحتی ؟ توباید بخندی ..گفتم کامپیوترم خرابه ...حوصله ندارم ..و...........گفت گشنه ای ؟ گفتم نه ...گفت خب ناراحت نباش بخند...ادم وقتی گشنه باشه نون نداشته باشه بخوره ناراحت میشه ...

گفتم یه چیزای دیگه ای هم هست که تونمیدونی ...گفت مگه من دیونه ام که ندونم ...کسی دعوات کرده ؟ کتکت زده ؟ جونت (بدنت) دردمیکنه ؟..گفتم نه ..اینا نیست ..گفت خب پس توهیجیت نیست الکی پز میدی ....

اون روزخندیدیم همه مابه حرفش...... ازنظرماها اون یه دخترشیرین عقل بود که نمیفهمید دردهایی که درانزوا روح رو میخورند یعنی چی ....ومدتها گذشت ..یه مدت که من بیشتر قاطی این جنس ازادمها شدم فهمیدم که نگرش هامون چقد متفاوته ...ونگاهامون چقدر فرق داره ...

من وامثال من زندگی رو سخت میگیریم ...زندگی پراز لحظه هایی هست برای شاد بودن ..برای خندیدن ..لذت بردن ...ولی ماهایی که این چیزا رو با همه ی  سلامت عفلیمون میدونیم  ومیدونیم که عمرمون هم در حال رفتن وتموم شدن هست بازهم به این لحظه های درگذر چنگ نمیزنیم ومنتظر روزهای بهتروبهترهستیم .......

حالا دیشب با گوش دادن به اون برنامه رادیویی بخودم گفتم واقعا چرا ما ایرونی ها حق خندیدن رو ازخودمون محروم میکنیم ..گاهی لازمه که بگیم گور اول واخر همه مشکلات این زندگی ...گاهی لازمه بزنیم به طبل بی عاری وبی خیالی ...

گاهی لازمه که خودمون رودرگیر قید وبندها ...سنت ها ورسوم فرهنگ نکنیم ...چن وقته دیگه مگه زنده ایم ؟..چن وقت دیگه تواین دنیا هستیم تاکی زندگی رو بخودمون سخت بگیریم ..فکر قسط ..وام ..بدهکاری ..وال بل باشیم ...والا بلا تواین جامعه واین مردم کسی به فکر کسی نیست...

لااقل خودمون بفکر خودمون باشیم ..بفکر خندیدن خودمون باشیم ...بفکر لحظه های زندگیمون باشیم همینه که شکم سیر به بالین میذاریم همینکه زیبایی های این دنیا وطبیعت رو میبینیم سعی کنیم شادباشیم وازاین شادی لذت ببریم ...قبل ازاینکه دیربشه .......(  telegram.me/qapdarya)

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

 

عکس نوشته تنها و غمگین (9)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۳
دریا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">