دریای کویر

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

به نسبت روزهای دیگه خیلی گرم نبود دیروز ...ولی وقتی تو ماشین بی کولر بشینی وباد گرم بخوره یه سرصورتت گرما روتشنگی  میاد سراغت ...کولرماشین خراب بود ...به ریس گفتم جان جدت فقط زود...من خودم کلی کاردارم تازه خوابم هم میاد..مریمی گفت خب شبا بخواب که روزا خوابت نیاد وزد زیرخنده ......

گفتم هههههه زو اب بخندی بچه پررو ...همینجورکه کل کل میکردیم ریس اومد روبه من کرد وگفت خانوم ......میگن نهار بیاید داخل خونه ..گفتم نه بابا نهار نمیخوریم ساعت ازسه گذشته ..نمیخواد بیا بریم ...درهمین حین ..نرگس خانوم با چادرگلی که دور خودش پیچیده بود اومد ..اصرار واصرار که بیاید خونه چیزی بخوردید هرچی گفتم وگفتیم که دیروقته سیر هستیم قبول نکرد ..

چن لخظه بعد تواتاق گلی نرگس خانوم بودیم ..نرگس خانوم یه زن چهل وچند ساله هست دوتا دختر معلول داره که حاصل ازدواج فامیلی هستن نرگس خانوم با پسرخاله اش ازدواج کرده ...حالا این دخترها  که نرگس خانوم تروخشکشون میکنه یه طرف ..نرگس خانوم ازپدرشوهرپیر وازکارافتاده اش هم مراقبت میکنه ...

اززنهایی چون نرگس خانوم خوشم میاد ازکارکردن ابایی نداره ...بی ریا وصادق هست ..برای بچه هاش جون میده ..درسته دوتا دخترهاش معلول هستن ولی مراقبشون هست وعاطفه مادریش اینقدرقوی هست که همیشه خدا حواسش به این دوتا طفل معصوم هست البته هوای بقیه بچه هاش روهم داره ..نرگس خانوم دوتا پسر ویه دختردیگه داره که اونا سالم هستند ...

شوهرنرگس خانوم با کارگری زندگیش رومیچرخونه ...ازوقتی یارانه ها اومدن البته تنبل شده وکمتردل بکارمیده ..این رونرگس خانوم یواشکی مدتها قبل وقتی باهام دردل میکرد گفت ...نرگس خانوم بهمون گفت که ظهر نون پخته ..و شیرگاوشون روصبی ماست زده والان قالب بسته ...

باید بچه شهرستان باشی تا بدونی  ماست قالب شده محلی با نون گرم تنوری چه سیرباشی وچه گشنه چقدر میچسبه ..وقتی که سفره رو جلومون انداخت وسه کاسه ماست محلی گذاشت جلومون ...با نون داغی که معلوم بود خیلی وقت نیست ازتنوز دراومده ..گفتم دستتون دردنکنه ...درسته من چاخالو هستم اما شکمو نیستم ولی این ماست ونون الحق که نمیشه باهاش تعارف کرد ....نرگس خانوم خندید گفت نوش جونتون ..وتوکاسه ای برای خودش هم ماست کشید وکنارمون سرسفره نشست ..گفت نهاراینارودادم نون پختم تا دستام روشستم شما اومدید ... خیلی هم خوش اومدید ...وخندید ...

هنوز قاشق سوم  ماست رونخورده بودم که خجسته دخترعقب مونده نرگس خانوم اومد..درحالی که پفکی تو دسش بود با خنده بهم گفت تومهمون مایی گفتم سلامت کو........خندیدگفت سلام ....گفتم اره ...گفتم نهار خوردی داری پفک میخوری ؟ ..گفت پفک همین این الان اورد(اشاره کردبه ریس) ...چاشت خوردم  پفک میخورم ...گفتم بعدازاینکه پفکت روخوردی دندون هات روبشوری ...سری تکون دادوگفت دهنم رواب میزنم .....

همینجورکه قاشق ماست روبردم سمت دهنم گفتم نه به مادربگو یادت بده مسواک بزنی ...گفت توپفک میخوری گفتم اره میخورم منم پفک خیلی دوست دارم ....مریمی گفت توکه  ازبس پفک میخوری خودت هم شبیه پفکی ...همه خندیدیم ..خجسته پاشد رفت بیرون ...چن لحظه بعد با یه سینی غذاخوری اومدکه توش 5تا دونه پفک گذاشته اوردگذاشت کنارمن..کاسه ماستی روازجلوم کشید وگفت تومهمونی پفک باید بخوری...

حالا خنده وتشر نرگس خانوم بود وخنده ریس ومریمی ....مریمی گفت ببین احتمال هم داره تورو جای پفک ببینه .الان که دقت میکنم شبیه چی توز موتوری ...نه ..مینو ..نه شبیه لینایی ...وزد زیرخنده ......گفتم کووووفت ....هیجی دیگه تا دوتا دونه پفک نخوردم نذاشت ماست بخورم تا اومدم هم بخورم دیگه دیرمون شده بود پاشدیم ...الان معلومه هنوز دلم پی اون ماست محلی ونون گرمه ..........

(چن روزه بازم بلاگفا خراب شده ..امشب توبلاگ نوشتم ...)

یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایاشکرت ...خداجونم برای اول همه خوبی هات ممنونم وشکرت...خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نبت پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت....خدایا شکرت ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

بزحمت به زمین نشست ..معلوم بود که درد داره ..گفتم چی شده ؟...انگارکه تاب نگاه من رو نداشته باشه صورتش رو اون ور کرد ...دخترکوچکش رو به سینه گرفت ...دختربچه چن ماهه سینه مادر رو شروع کرد به مک زدن ..تن نحیف زن رو حس کردم که با هرمک زدن کودک داره ریزترمیشه ....کمی که گذشت برام  گفت ....

سوم راهنمایی میخوندم ..اومد خواستگاریم ..قدم بلند بود ..سنی نداشتم ولی چون قدم بلن بود فکر میکردن بزرگم ..هرچی درس میخوندم هیجی یاد نمیگرفتم مخم نمی کشید ..ننه ام گفت مدرسه نرو شوهرکن...اون زمان احمد خیلی خوشتیپ بود ..تیپ میزد موهاش رو بالا میزد ...منکه نمیدونستم شوهرچیه ...اینم خوشگل خوش تیپ بود خوشحال بودم که زنش شدم ..

همون سالی که عروسی کردیم حامله شدم  پسر بدنیا اومد...یه خواری وبدبختی کشیدم هیجکس نمیدونه من چه زجری کشیدم ...یه اتاق بهم دادن تو خونه مادرشوم ..تموم کارهای اونارو میکردم ..کله سحر مجبوربودم که گاو بدوشم ..خیلی بدبختی کشیدم ...بعدکه سردوسال دختر بدنیا اومد برادرشوهرم عروسی کرد اون زرنگ بود دو در اتاق جدا ساخت با مادرش زندگی نکرد رفت خونه خودش...همه بدبختی شون مال من هست ..توکه نمیدونی چقد زجرکشیدم ....

هنوز دختردومی ازشیر نگرفته بودم احمد معتاد شد ..اول گفت تفریحی میکشه بعد معتاد شد ...هرروز میکشید ..دیگه گارگری هم نمیرفت خودش بود وکشیدن ...هرچی جون کندم این کشید ..با مادرش هم دعوا میکرد ازاونم پول میگرفت ....تا پولش ندم منو میزنه ..شیشه ها رو میشکنه ....وقتی که عصبانی بشه گیرش نیاد بکشه  همه چیز رو خرد میکنه ..

وحشی میشه منو میزنه ...خیلی منو میزنه ..چن روز پیش گفت پول بده پول نداشتم منو زد بخدا که کمرم داره میشکنه ازبس درد میکنه ..دهنم پرازخون شد ...دستم خشک شده ازبس فشارداده و پیچونده ...وقتی گیرش نیاد بکشه خمارباشه حتی بچه هارومیزنه ..دختردومی روزد گوشش خون اومد..توگوش پسرم زد چن روز سرش دردمیکرد.......زن دردل میکرد وبعض کرده بود ...نگاهم به دخترک چن ماهه اش بود که داشت با خواب الودگی سینه مادر رو مک میزد ...

گفتم توکه میدونی این معتاده دست بزن داره خرجی نمیده چرا دوباره بچه دارشدی ؟..گفت مادرشوهرم گفت یکی دیگه بیار .. موجی ازخشم اومد تو چهره ام ...این تصورات قدیمی و خرافات ....اینهمه بدبختی کم نیس ..دوباره یکی دیگه روهم وارد این دنیای بی رحم کنیم بدون اینکه بدونیم  چه خیانتی در حقش میکنیم ....

چی میتونستم به زن بگم ...که با بغض ودرد داشت ازکتک خوردن هاش میگفت ازاشک وها و دردهاش ..چقدر زن تواین جامعه بی اهمیته ...بدم میاد ازمردهایی که دست رو زن بلند میکنن ....کاش میشد به برخی ها تواین جامعه کوفتی گفت که شعار ندن عمل کنن ...این زن مگه چن سالش هست دهه 60هست ..وعین یه زن 40ساله شکسته ودردمنده .....واقعا زندگی برای این ادما چه مفهومی میتونه داشته باشه ...کسایی که گاهی چن وقت درحسرت یه غذای معمولی ولی سیر می مونند...

چی بگم که از رد کبودی های زن دلم بدرد اومد ولی من نمیتونم کاری کنم ...جایی که  حرف از طلاق گناه کبیره بحساب میاد فقر حرف اول رو میزنه واعتیاد ..این منفورترین درد ...رواج داره ...زن باید تحمل کنه و بسوزه ودم نزنه ...به کی بگیم که این جامعه بظاهرپررنگ ولعاب ...پرازدرده .....پرازبغض های پنهونی ودرگلو مونده ......

یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایاشکرت ...خداجونم برای اول همه خوبی هات ممنونم وشکرت...خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نبت پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/599448_418.jpg

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۱
دریا