دریای کویر

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

اول

درکناردیوار  اتاق گلی  دختر بس، نشسته ام ..منتظرم تا بچه ها بیان وبرم ....هوا سرده  ...دختربس اصرار داره برم تو اتاق... ..فرقی بحالم نمیکنه جدا ازاونکه داخل اتاق شلوغ هست ..بیرون منتظر موندم ...چندتا بچه ،دختر و پسر از5ساله تا 9-8ساله میان بطرفم ...توچرا اینجا نشستی ؟....... منتظر دوستام هستم بیان دنبالم ........تو مال کجایی ؟........یه جایی ......(.با کودکان حرف بزنی باید کودک شوی) ...پس به زبان خودشون باهاشون همکلام میشم ....یه دخترک اولی میگم :

بابات چکاره است ؟ ..باباش معتاده ......دخترک برمیگرده و به دختربچه ای که زودتر جواب داده میگه : کثافت بابای خودت هم معتاده ....دخترک اولی میگه : کثافت خودتی بابای من کم معتاده .....دخترک دومی با خشم میگه :بابای من کمتر معتاده .میگم : دعوا نکنید ...

و رو به دخترک اولی میگم : بابات کم معتاده یعنی چی ؟ معتادنیست !...دخترک میگه : بابای من کم میکشه .نگاش میکنم یعنی که منتظرم بیشتر حرف بزنی ..دخترک دوتا انگشت اشاره اش رو میاره نزدیک هم ومیگه :بابای من اینقدر کم میکشه ...دختربچه دومی میگه : بابای من کمتر میکشه واونم یه اندازه فرضی کمتراز اولی رو با انگشتاش ترسیم میکنه ...

دخترک اولی که می بینه اندازه این کوچکتره بازهم با انگشتاش اندازه کوچکتری رو ترسیم میکنه ....واین بحث کودکانه بر سر اندازه کشیدن مواد مخدر پدرانشون ادامه پیدا میکنه تا بحث رو عوض میکنم .........

دوم

دختراومده بود میخواست نامه ای برای رهبر ارسال کنه ...میگفت برای رهبر بنویسم  که چرا اینهمه فقیر هستند چرا 4ساله با مدرک لیسانس علوم تربیتی توخونه نشسته ..چرا پدر70ساله اش هنوز کار میکنه چرا مادرش هنوز به  مشهد نرفته ...چرا نتونسته حتی یک وام 2میلیونی بگیره ...چرا پارتی نداره ...چرا تو تابستون تا هوای 60-50درجه ؛ ظهرها با پنکه سقفی سر کردن و شبا تو حیاط خوابیدن ....چرا رهبر اونها رو نمی بینه .....مگه رهبر اونا نیست ؟ چرا نمی بینه ....گناه شون  چیه؟....

سوم

مرد ازاین ریس های تازه بدوران رسیده است ...با وجود اینکه بارها وبارها براش مشکل پیش اومده و تونستم کارش رو درست کنم ولی هروقت که به دفتر میاد انگار که به غاصبی نگاه میکنه .....

یه دفعه ازش پرسیدم چرا طلبکارانه برخورد میکنید ؟ گفت : شما باید بری کاسه بشقاب بشوری ..اینجا کارمیکنی چی؟! ..جای یه مرد رو گرفتی ......گفتم : اگه یه مرد توانایی وعرضه من رو داشته باشه میتونه همین کار رو شروع کنه ...

وسط حرفم پرید وگفت : شما ضعیفه ها جاتون تو خونه است شما رو چه به کار کردن .....هیجوقت نمیذاره حرفم رو بهش بزنم ..حتی سعی کردم حواله اش کنم بره جای  دیگه ای کارش رو انجام بده  ..ولی چون از طرفی ریس هست وازطرفی دیگه قدرت دارن نمیره وهمیشه خدا که میاد نیشی بابت زن بودن میزنه .....

(17بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...


http://mj7.persianfun.info/img/93/7/Naghl-Ghol15/370350_617.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۳
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

چندی پیش اعلام کردند که تانیمه بهمن ماه هرکسی کارت ملی نداشته باشه یارانه اون قطع  میشه وتا کارت ملی خودش روگرفت یارانه اون پرداخت میشه خب اینجورمواقع شایعه های مختلفی پخش میشه ازجمله اینکه هرکی کار ملی اش تاریخش هم گذشته باشه یا نداشته باشه یارانه اون قطع میشه درصورتی که این طرح فقط شامل افراد18سال به بالا میشه که اصلن کارت ملی ندارن بلطبع ارباب رجوع فراوان دراین مورد داریم حالا ثبت نام کارت ملی بدین صورته که بعدازثبت نام تعیین روز میکنیم که فرد ثبت نام شده کی بره ثبت احوال برای انجام دادن بقیه کارها وتحویل مدارک ...حالاتو شهرما ظرفیت نوبت دهی ثبت احوال پرشده وفعلا نوبت نمیشه گرفت فقط میشه همون مرحله اول ثبت نام روانجام داد..حالا این دوهفته بشدت دراین باره ازمون سئوال میشه ...

1.نه نفر داخل دفتربودن نفراول میگم کارت چیه میگه کارت ملی ام تاریخش گذشته توضیح میدم فعلا نوبت دهی نیست مشکلی نداره سال دیگه بیان برا ثبت نام بهتره ..میره نفردوم یه همراهی داره اونم همین سئوال بازم همون جوابها ..نفرسوم هم همراهی داره دوتاباهاش هستن اون هم همین سئوال وجواب ....نفربعدی باخنده میگه به منم بگو منم کارت ملی ام تاریخش گذشته ...بازم همون سئوال جواب تکراری ..نفر چهارم هم بازم همون سئوال روداره ...میگم چن بارتوضیح دادم مگه نشنیدی  گفت به اونا گفتی به من که نگفتی ؟!....تا نفر اخر  به چندسئوال تکراری جواب تکراری رودادم یعنی فقط حرف زدم ..یعنی چاره دیگه ای نداشتم ........

2- پسره جوون خوشتیپ اومده با نازمیگه اومدم کارت ملی ثبت نام کنم بالای بیست سالش هست میگم یه ثبت نام موقت میتونی بشی نوبت دهی می افته برا سال دیگه ظرفیت نوبت دهی پرهست ..پسره با ناز موهاش رو با دست میبره بالا ومیگه نگووووووو من چیکارکنم کارت ملی رو نیازفوری دارم .میگم خب باید زودتراقدام میکردید ...باهمون ناز میگه اسمون زمین وکائنات همه دست به دست هم دادند تا من ثبت نام نکنم .... بلافاصله گفتم الانم  اسمون زمین وکائنات دست بدست هم دادن نوبتت بیفته برا سال دیگه ....

3-(یه توضیح بدم اول؛ برا افرادمتاهل ثبت نام کارت ملی بایدمشخصات همسرتاریخ عقدروواردکنیم  البته تازگی گفتن اجبار  نیست) پیرمردبا دخترش اومده کارت ملی نداره متولد 1308هست بعد توشناسنامه اش اسم بچه هاش هست ولی اسم همسر وتاریخ عقد نیست میگم تاریخ عقد میخواد اینکه نداره ...دخترش میگه مادرمون مرده اون زمان قدیم که محضری نبودن قباله ازدواج ها رویه کاغذ مینوشتن ..پیرمردمیگه چی میخواد تا دختره به پدرش توضیح بده گوشی روبرمیدارم زنگ میزنم به ریس ثبت احوال چاره بپرسم ...پیرمردکه ماجرا روفهمید به دخترش گفت بریم «خیری» رو عقد کنیم تاریخ عقد میزنند توشناسنامه ام ...دخترش میگه نمیخواد صبرکن داره زنگ میزنه پیرمرددوباره گفت نه بریم «خیری» رو  عقد کنیم ..دخترش گفت «خیری» تورونمیگیره اون جوونه ...پیرمردبا غیظ گفت غلط کرده منو نمیگیره چهل سالشه شوهرگیرش نمیاد ازخداش هم باشه منو بگیره ...حالا منم باتلفن حرف میزنم بزورخنده ام روکنترل میکنم بعدازخداحافظی ازریس؛ میگم پدرجون نمیخواد تاریخ عقد ...پیرمرد اخم هاش روتوهم برد وگفت کی گفت تو زنگ بزنی ........

4- پیرمرده اومده میگه کارت ملی هوشیار میخوام (کارت ملی هوشمند) میگم فعلا نوبت نیست برا سال دیگه ..حالا ول کن نیست هی سئوال میکنه هی سئوال میکنه اززمین وزمان هم سئوال میپرسه نمیذاره کارم روانجام بدم نه من نه همکاری...بعد یه بیس دقه نگاهی به بیرون میکنه و ازروصندلی بلندمیشه باخنده ای زیرکانه میگه خودم میدونستم کارت ملی سال دیگه بایدبیام منتظربودم بیان دنبالم گفتم بیام اینجابشیم ازشمابپرسم و وقتم بگذره ....حالا کارت ملی اش همون لحظه اول داددست من رومیزم بود برداشتم بدم بهش که  نگاه کارت کردم وگفتم کارت شماست؟ گفت اره بده برم  بیرون منتظرم هستن ..دوباره نگاه کارت کردم مشخصاتش روخوندم گفت اره منم بده ..گفتم ولی عکسش شما نیستید مطمئنید مال شماس گفت اره مال منه بده ..همکاری روصدا کردم وگفتم ببین مشخصاتش درسته ولی عکسه مال این نیست ...همکاری اومد نگاهی انداخت بکارت وگفت تشابه اسمی پیدا میشه ولی عکسش مال این نیست ...پیرمرده گفت نه مال منه  عکس چن سال پیشمه جوونتربودم ..گفتم نه نیست ..همکاری گفت اره شبیه تونیست ...(محکم وجدی میگفتیم ) ییرمرد گفت مال منه خودم دادم دست خانوم ..گفتم درسته ولی عکسش شبیه شما نیست مطمئنید مال شماست ؟ همکاری هم گفت مطمئنی مال خودته ؟ ..پیرمرده گیج شد ..مرددنگاهمون کرد ..کارت روبدستش دادم خیره به عکس روی کارت ملی نگاه کردوگفت راست میگید شبیه من نیست یعنی ازهمون روزاول اشتباه شده ؟!...مال منه ؟! مردد بود زدیم زیرخنده گفتم همون اول میدونستیم مال شماست گفتیم  شوخی کنیم یکم بخندیم ...پیرمرده نگاهمون کرد حرصش رو قورت دادوگفت همسایه گله نکن پندش کن ( همسایه روگلایه نکن ولی مثل خودش عمل کن )

5- تودفتر یه نوشته زدیم که تا پونصدتومن خردنداری بخند واگه بیشترنداری الان بخندبعدا پول روبیار...پسره اومده ثبت نام کارت ملی انجام دادم بعد خردنداشت نه اون نه من..گفتم اشکال نداره دفعه اومدی بیار...بعدهی دهنش روبرا من بازبسته میکنه شکلک درمیاره میگم چیزی میخواید دوباره دهنش روبازترمیکنه میگم چی؟ اینبارسعی میکنه همزمان که دهنش روبازمیکنه یه نیشخندهم بزنه میگم اقاچی میخواید بگیدخب ..میگه میخوام اندازه دوتومن لبخندبزنم تا دفعه بعدپول میارم ...خنده ام میگیره من وخانم دیگه ای که تودفترهست میزنیم زیرخنده ..پسره انگارتازه متوجه شده باشه چه گافی داده بااون  شکلک دراوردنش جای خندیدن ..خودش ریسه میره ازخنده وازخجالت قرمزمیشه ...میگم برو بنده خدا تا باخنده ات منو مجبورنکردی چیزی بزارم کف دستت برو...

(17بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...

 

عکس نوشته تنها و غمگین (10)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۶
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دختر پشت کنکوری ومعلول هست   ..درسته که معلوله وپاش رودنبال خودش میکشه ولی همیشه خدا که میبینمش خنده ای رولباهاش هست  بهش میگم دختر نیشت روببند زشته دختر نیشش همش بازباشه  بدترمیزنه زیرخنده ومیگه اگه نخندم که میمیرم ....بامزه حرف میزنه وبقولی خنده خنده میاره ..مردمسنی هم توی دفتربود به دخترگفتم بشینه تا بعدازکارمردکاراون روانجام بدم ...

دختری واردشد که بی حجاب با ارایش تمام ولباس ناجور..تومحیط کوچیک شهرستانی ما هنوز فرهنگ بی حجابی جا نیفتاده گرچه مردم دارند عادت میکنند به دیدن بی حجابی ولی هنوز هضمش برای خیلی ها مخصوصا افرادپیرومسن سخته ...حالا این دخترمعلول که اتفاقا خودش حجاب کاملی هم داره بعدازرفتن دختربی حجاب گفت اینا چطور میتونند اینجوری  ازخونه بیان بیرون ؟..خودش ادامه دادمن اصلا روم نمیشه ،بهم گفت تو روت میشه اینجوری بگردی ؟( بیای بیرون )

گفتم حجاب هرکس دست خودشه هرکسی هم اخلاق خاص خودش روداره خب یکی اینجوری بزرگ شده براش مهم نیست ولی من وشمایی که حجاب برامون تعریف خودش روازبچگی داشته نمیتونیم بااین سروضع ازخونه بیرون بیایم ...

دخترگفت میدونی اصلا مملکت خودمون اسلامی نیست مقصره همین دولته که بی حجاب ها روجمع نمیکنه گفتم کی گفته جمع نمیکنه اتفاقا مبارزه با حجابی داریم گشت ارشاد که میگن بیشتربخاطرهمین چیزاست ..گفت نه اگه راست میگن بایداول جلو بازیگران روبگیرند یه هنرپیشه باحجاب من ندیدم همشون بی حجاب ..

خندیدم وگفتم خب اونا افراد مشهورهستند واتفاقا ادمهایی که مشهور میشن مخصوصا تو رشته های هنری؛ میخوان خودشون روشکل هنرمندان غربی دربیارندازاوناتقلید کنند ولی خب قبول دارم که  هنرپیشه های ایرانی تو ارایش وحجاب بی جنبه بازی درمیارن ..

گفت خیلی ناجورند حتی اون پیرزن هاشون هم بی حجابن ..اون پیرزنه هست تو فیلم ....بازی کرد عکسش تواینترنت بودچقد بیحجاب بود پیره ..فکرنمیکنه چندوقت دیگه می میره ولی هنوز بی حجابه ....گفتم اصلا توچیکاربه کاراونا داری ..گفت خب زورم میاد مقصراصلی بی حجابی اینا هستن جلوهنرپیشه هارو بگیرند بقیه هم یادمیگیرند که باحجاب باشند ..من معلولم .چادر پوشیدن سختمه ولی باحجابم ...بعدسری تکون دادوگفت اینا بمیرن میرن جهنم ...

گفتم توازکجا میدونی مگه توکفیل ، وکیل خدایی که تعیین میکنی کی بره جهنم کی بهشت ..گفت  برو توهم ...خداخودش گفته بی حجاب ها میرن جهنم . دراین بین مردمسن  هم بحرف دراومدوگفت تواتیش جهنم میسوزن ..اتیش جهنم پدرشون رودرمیاره ...گفتم اوووووووه طوری ازجهنم حرف میزنه انگار روزی چند مرتبه بار گازوئیل جهنم رومیبره ...مردباخنده گفت راست میگم  توسوادداری قران بخون متوجه میشی ....

گفتم درسته ولی مابه کارمردم چیکارداریم اونا دوست دارن بی حجاب باشند یه عده دیگه هم دوست دارن باحجاب باشند دست من وشما نیست ماروکه توقبراونانمیذارن ...همینجورکه حرف میزدم  تلگرام سیستم با یه خبر اومد بالا ...سید حسن خمینی صلاحیتش احراز نشد ....خنده رولبم ماسید گرچه حرف رد صلاحیتش بود ولی فکرنمیکردم ایشون رودیگه ردکنند...

حالا دخترومردحرف میزدند دخترگفت خب من میگم چرا به اینا گیر نمیدن ..گشت ارشاد چرا هنرپیشه های بی حجاب رونمیگیره ؟همینجورکه چشمم به صفحه مانیتوربود نفس عمیقی کشیدم وگفتم برا اینکه تواین مملکت همه چیز انتخابی شده  ازهرکسی خوششون میاد هواش رودارن وازهرکسی که خوششون نمیاد حذفش میکنندشایدم حق باشما باشه ماروتوقبردیگران بذارن ...

حرف زیاده درموردرد صلاحیت های فله ای ...درمورد بلندی اسم ایران که بعدازبرجام داره دوباره تودنیا زمزمه میشه درمورد کوردلهایی که درون جامعه هستند وباتبرجهالت بجون ریشه این جامعه افتاده اند ولی مثل همیشه جرات نوشتنم نیست .خدابه ایرانمون رحم کنه ...

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت

 

 

عکس نوشته تنها و غمگین (4)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

تازه پا به دوران جوانی گذاشته ...اندیشه اش مثل هر دختر جوان دیگری ..شاد ودنیایی پراز رنگ های زندگی ..........منیژه بدون علت سکته مغزی کرده ...خبری که دهان به دهان میچرخه ..باورش برای همه سخته ...مهربانی و دوستی وسادگی دختر پیش چشم میاد .......

دخترک حالا گوشه اتاق گلی اشان با پدر ومادر پیر ومریض که هرروز کمر خمیده شان از رنج دخترشان بیشتر خمیده می شود  زندگی میکند ..زندگی که نه ...روزهایش را سپری میکند با نگاهی که هنوز برق امید دارن ..

با دستهایی که بی حرکتن ولی ناخن هایش را کوتاه نمیکند بلکه برسد روزی که بتواند لاک بزند و طنازی کند ...منیژه دلش میخواهد ناز کند ...شرم کند ..بخندد ..مادر شود ..

منیژه دلش میخواد بتواند پاهایش را تکان دهد ولی رفتن این روزها پول می خواهد ....میخواهد بتواند دستهایش را حنا بگذارد ...موهایش را شانه بزند ...حرف بزند ..راه برود ..بدود ...ولی پول ندارد ...

این روزها از تک پنچره اتاق گلی اشان نگاه به پرواز پرندگان دارد و ارزو دارد فقط برای یکبار دیگر معمولی باشد و زندگی کند .......

منیژه این روزها ارزوهایش را محدود میکند چرا که مستمری بهزیستی و کمیته امداد به جایی نمی رسد در عوض ارزو میکند که زمستان باران شدید نباشد چرا که سقف گلی اتاقشان چکه می کند و.....

 او نمی تواند حرکت حتی مگسی را از صورتش دور کند چه برسد به اینکه کاسه ای زیر قطرات اب از سقف بگذارد ......

منیژه لباس زیبا نمی خواهد ........طلا و جواهر نمی خواهد ....ادکلن وعروسک نمیخواهد ...مرغ وبرنج نمیخواهد ..ارزویش این است بتواند راه برود حتی چند قدم .........دلش میخواهد بتواند بوسیله تجهیزات پزشکی  فعالیتی داشته باشد حداقل ساده ترین کارهایش را خود انجام دهد حتی کند واهسته ..

این روزها منیژه با وجود از کارافتادگی اندامش هنوز امید دارد بتواند راه رود .... وشایدبتواند قدمی بردارد اگر پول داشت  .اگر پول داشت ....اگر کسی بفکر این چنین فرشته های مظلوم وبیصدایی میشد.......شاید منیژه روزگار بهتری داشت ..وسقف ارزوهایش را کوتاه نمیکرد ....

(دلم میخواست اینقدرجرات داشتم از مدیرانی مینوشتم که پول وسرمابه دولت رو ارث پدری خودشون میدونند وام دادنشون به افراددرجه یک خودشونه به همسر،خواهرخودشونه ..دلم میخواست امثال منیژه تواین کشورنبودندچراکه تواین کشورادمهای سالمش حرمتی ندارند چه برسه به معلولش...دلم میخواست یه دست غیبی برسه همه اونایی که دستهای سبزی دارند ومیخوان کاری کنند برای این مملکت ولی دستاشون دربنده رو رها کنه ..دلم خیلی ارزوهارو میخوادنه برای خودم بلکه برای مردمی که حقشون این نیست ...حقشون این نیست که هرکس وناکسی بشه ومدیر وسرمایه ملت  ودولت رو ارث پدری خودش بدونه ...چه فایده میترسم از اونهایی که فله ای ادمهای خوب رو رد صلاحیت میکنند ووازپشت خنجر میزنند طوری میزنند که همون لحظه اول زجرکش مشی ....دلم گرفته ازمدیرانی.....)

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...

 

عکس نوشته تنها و غمگین (7)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ما ادمها جوری زندگی میکنیم که انگار تا ابد قراره جوون باشیم و پرازانرزی و زندگی برامون  با ادمهایی تعریف شده؛ باشه که کم نمیشن بلکه زیاد میشن وکم شدن ادمها رومختص دیگران می بینیم ...

این دوهفته ای که گذشت بدون تردید میتونم بگم جامعه شهرستانی کوچیک ما تک تک ادمهاش به مردن ومرگ فکر کردندومرگ رو نزدیکترازهمیشه کنارخودشون دیدن...اینبار مرگ نه برای همسایه ودیگران بلکه انگارهمه دراین مردن ها شریک بودند...

مادردوستم روزجمعه خونه روترتمیزمیکنه؛ ات واشغالها وچوب وکاغذهای اضافی رو گوشه ای اتیش میزنه ودرهمون حین صورتش کبودمیشه ونفسش بالا نمیاد وحتی بابردن به بیمارستان راه بجایی نمیبرن ودرعین ناباوری مادر فوت میکنه هیجکس باورنمیکنه وبعدازمراسم تدفین درهمون روز وقتی که ازبهشت زهرا (قبرستان) به خونه برمیگردند هنوز از اون اتیش دود برمیخواست واین شایدیکی ازتلخ ترین صحنه هایی بود که فرزندان وعزیزان اون مادرهمیشه بیادشون می مونه وهست ...

دخترگناهگاربود یانبود مرگی دردناک داشت ضربات چاقو پی درپی وبی مهابا تمام تنش رو شکافت ودرمقابل دیدگان مادر فوت کرد ناباوری مرگ اون ، هم درزمانی که  مردم  ماجرای گناه دخترک رو فراموش میکردند باز شوک اور بود وعجیبتر اینکه ندفین اون شلوغ وپرجمعیت بود مردمی که نهی میکردند وگناهگار می خوندنش حالا دل میسوزوندن و اشک ومیریختند برجوانی ازدست رفته اون ؛!...وهرکس که شب اول تدفین دختربرای اون نمازوحشت قبر خوندبنظرم مظلومترین؛ حلال ترین وبی ریاترین نمازشب قبر روخونده ...

وعلی نابینا که نمیدونم از کی میشناختمش؛ ...چشم نداشت ولی گوشهای تیزی داشت تن صدای بلندی ...وقتی که زیراوازمیزد هزاری ودوهزاری وپول ساندویج رو طلب میکرد وقتی که دم دفتر دادمیزد پول بده وقتی که میگفتم یه باراومدی میگفت خب بخیلی (خسیسی) نکن دوباره پول بده ...

وگدای نابینای شهر که بزرگ وکوچیک اون رومیشناختن واون ازراه رفتن برخی ها؛ ازتن صداشون ادمهایی رومیشناخت و بقول خودش کوری فقیرم که هیجی ندارم ..تنهای تنهام ..فقط خدا دارم ..وگشنه ام ...سکینه ،مرتضی ،خدیجه هزاری بده ....

وعلی نابینا دریک اتش سوزی باآتیش هم اغوش میشه وازاون جسم  فقط سوخته ای باقی میمونه ..واین ماه  تلخ داره به انتهاش میرسه ماهی که بوی مرگ درروزهاش پیچیده شده ....تنفس هوای این ماه  الوده ترین هوابود که همراه با اشک چشمانمون بوده وسرفه های دلتنگی ...

دوستم میگفت بااینکه دوهفته ازمرگ مادرمیگذره هنوز عادت نکرده به رفتنش و واردخانه پدری که میشه منتظر مادره وگاهی صدامیزنه مادر....امروزدوستی میگفت دم عابربانک بودم حس کردم صدای علی نابیناروشنیدم که میگفت پول بدید سرکه برگردوندم دیدم کسی نیست وتنها  باد  لباسهای دیوارمهربونی رو تکون میده ...

ومن به دی ماهی فکرمیکنم که چند سال هست تلخ شده برامون با مرگ هایی ناباورانه و دردناک ...هنوزخاطره مرگ زهرای نازنین دبیرمهربان وخوب یادم نرفته که پارسال باتصادف ازبینمون پرکشید یکی از بهترین دبیران ونوابغ ...

ومرگ هست مرگ هست ومرگ هست ما می بینیم اشک میریزیم .سیاه میپوشیم ..ضجحه میزنیم ..حفره های قلبمان گودترمیشوند ولی زندگی میکنیم ومرگ روبرای دیگران میبینیم نه برای خودمان ...وبازهمون حس قدیمی که مرگ برای همه هست غیرازخودمان وفکرمیکنیم که وقت داریم برای زندگی ....

وزندگیمون همون رویه تکراری همیشگی ؛ حرص میزنیم ؛حرص میخوریم برای پول بیشتر...برای فخربیشتر...برای ماشین بالاتر و ...... ویادمون میره قولهایی که برای مهربانی بیشتر ...خنده های بیشتر...سادگی بیشتر..به خودمون قول دادیم ...ادمیزاد پراز لحظه های امیخته ازمردن وزندگی کردن هست ولی ...

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت

 

http://galleryphotos.ir/wp-content/uploads/2014/10/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-4.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه روزهایی حرف زدن درمورد اونچه که توی ذهن داریم خیلی سخت میشه این هفته که هنوز درابتدای اون هستیم پراز اتفاق بوده ازنظراوضاع سیاسی کشورمون ؛..ازیک طرف برجام وموفقیت ظریف که الحق وانصاف تاریخ ایران هیچ گاه فراموشش نخواهد کرد وازطرفی رد صلاحیت فله ای؛نامزدهای انتخاباتی خوشی برجام رواز خیلی هامون گرفت ..نمیخوام درمورد سیاست حرف بزنم چراکه بنوعی برای ماکه مردم عادی ومعمولی این جامعه هستیم همون ضرب المثل معروف مصداق میکنه که میگه هرکی شاه شد ما رعیت .....درسته برخی ها این تفکرروقبول ندارن ولی تواین اوضاع واحوال کنونی جامعه امون این یک واقعیت هست

اما یه بحث دیگه که شهرستان جنوبی مارو سخت امروز تکون دادوواکنش های مختلفی رو درپی داشت قتل یک خانم بدست برادرناتنیش بود خب جامعه شهرستانی ما خیلی کوچیکه خبرها بشدت وسریع همه جا با شایعات مختلف پخش میشه ..خانمی که کشته شده  مدتی قبل فیلم  رابطه غیراخلاقی اون  درشبکه های مجازی شهرستان پخش میشد که دراین مورداون زمان نوشتم، ما مردم بدی هستیم که همه رو قضاوت میکنیم ودرحالی که دم ازغیرت و ابرو میزنیم براحتی با ابروی دیگران بازی میکنیم ونباید پخش وارسال کنیم همچین فیلم ها وحرفهایی رو ....حالا این خانم بدست برادرناتنیش کشته شده ؛ درموردقاتل حرفهای زیادی میزنند ولی دخترازدنیارفته بایدغصه خورد؟ یاافسوس خورد؟ غیرت یا خودقانون رااجراکردن ؟ ..گیجم...

قتل امروز حرف زیادی رو بهمراه داره . اینکه چطور کشته شده مهم نیست مهم اینه که چرا درجامعه ما هرکدوم ازماها قانون میشیم ؟ چرا کسی علت روجستجو نکرد ؟چرا ما ایرونی ها عادت داریم صورت مسئله روپاک کنیم چرا نباید ریشه مشکلات روحل کنیم ؟

جامعه مسلمانی ما غیرت و ناموس رو باهم می بینن وتعریف عقلانی اون برای برخی ازمردان ایرانی ریختن خون هست ولی بنظرشما اون زن یا دختر حقی نداره ؟ اون هم یک انسان هست اون ادمه ..کارخلافی کرده یاگناهی کبیره وبزرگ کرده ولی چرا با قانون با علم وعقل دنبال چرا مرتکب گناه شده، نریم وقضاوت وحکممون قتل وریختن خون یک انسان باشه ؟ همه ماها زن مرد درمقابل اشتباهاتمون ،گناهانمون باید پاسخگو باشیم و دریک جامعه انسانی کسی حق نداره که برای گناهای شخصی یک فرد ویاحتی گناهان اجتماعی فرد، قانون رو اجرا کنه ...

مرگ دختر امروز خیلی هاروبه شوک فرو برد چراکه؛ نوعی دوگانگی اندیشه داشتند ازطرفی دلشون برای دخترمیسوزه که دخترجوان بدست برادرش کشته شد وازطرفی بحال جوان دل میسوزونن که دستش بخون الودشد وازطرفی عده ای هم به جوان حق میدن واون روباغیرت معرفی میکنند واین همون تعریف غلط ازغیرت در جامعه ماست ...

من ازدخترحمایت نمیکنم ولی میگم چراکسی ازدخترنپرسید چرا به گناه الودشد ؟ چرا کسی زجری که دختر بعدازانتشارفیلم خصوصیش کشید کسی متوجه نشد ؟ چرا مامردم فقط حرف زدیم نقدش کردیم بی رحمانه ترین حرفهارو نثارش کردیم چرا ماها براشون حرف دراوردیم ؟ چرا ما مردم برادرش روتحریک کردیم ؟ چرا ما مردم برادرش روبی غیرت وناتوان میدیدیم تااینکه اون دربرابرفشارنگاه وحرف مردم خودش بشه قانون گذار ؟!

نه ازدخترحمایت میکنم نه ازپسر؛ بلکه از دردی حمایت میکنم که این وسط بازفراموش شداز درد نفهمیدن ودرک نکردن ،ازدرد حل نکردن مسئله ،ازدرد ریشه سراغاز گناه ؛.... تواستان های مختلفی که جامعه ماداره ازاین قبیل مسائل ومشکلات زیادهست ولی هرسال که میگذره همه دنیا عوض میشن تفکرات قدیمی رومیذارن کنارولی مردم جامعه ما توحرف دراوردن ؛ بیرحم بودن پیشرفت میکنند این مسئله بحدی ناراحت کننده هست که نمیدونم بحال دخترگریه کنم یا برادر یا دل به مادری بسوزونم که غم فرزند به دل داره ویا بحال سنتی که منطق نداره ....

شایدبرخی ازهمشهری هایی که این نوشته رومیخونندمخالف من نظربدن ونظرشون موافق باکارپسرباشه من نمیتونم نظرم روبه کسی تحمیل کنم یا بگم حرف من درسته ودرهیج منصبی نیستم قضاوت کنم فقط بعنوان یک دختر یا یک خانم دراین جامعه حرف میزنم ودلم برای دخترمیسوزه چراکه حس میکنم اون قربانی بود قربانی سنت های غلط ، قربانی زن بودن ..قربانی فرهنگ ونگاه غلط ...جامعه مابه کجاداره میره ؟...

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...

عکس و تصویر به کانال عکس نوشته های من در تلگرام بپیوندید telegram.me/kolahqermezii

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

هرسه ماه ثبت نام سوخت داریم حالا این هفته مرحله اخر ثبت نام سوخت بود......طبق معمول این چن روزکلی پیرمرد اومده بودن برا گرفتن تاییدیه های ثبت نام سوختشون ....طبق معمول سایت سوخت کند بود ونظر وحرفهابود درباره کندی سیستم واینترنت وسایت سوخت که رد بدل میشد تواین بین یه پیرمرداومده بودکه زبون تلخی داره ..خدا عمرش بده هردفعه که بیاد کلی نیش زبون میزنه ..عادتشه کسی به دل نمیگیره ولی حرفاش ادم رو ناراحت میکنه ...

تا به یکی متلک پروند یه پیرمرددیگه گفت بس کن پات لب گوره ...میخوای بمیری اونوقت درست نمیشی ادما رواذیت میکنی ..اینم گفت توروکه توگورمن نمیذارن ..بجای من تورو نمیبرن جهنم که غرمیزنی ...دومی گفت نه خیر؛ پس تورو میبرن بهشت با این کارات ...داشتن بگومگو میکردن که من خیلی جدی گفتم بحث نکنید که پیرمردهارو اصلن بهشت نمیبرن ..یهوهمه ساکت شدن ..اولی گفت نه فقط تورومیبرن بهشت ..خیلی جدی ومحکم گفتم بهشت وجهنم رفتن من بخودم ربط داره ولی میدونم پیغمبروخدا خودش گفته که پیرها به بهشت نمیرن ....

انگاری که گرد سکوت پاشیده باشن همه ساکت وشوک زده بودن باحیرت منو نگاه میکردند یکی گفت نه اشتباه میکنی مگه میشه پیرها به بهشت نرن ..اینهمه ادم پیرکه مردن وادمای خوبی بودن ...یکی دیگه گفت نه راست میگه پشت سیستم نشسته ادم باسوادی هست ...یکی دیگه گفت پیامبرخودش هم پیربود اونم بهشتی نبود؟..

گفتم کی گفته پیامبرپیر رفته بهشت ؟ اصلن کدوم پیامبر پیر رفته بهشت ؟ کجای کتاب خدا یا حرف ائمه نوشته شده ؟ یه مرد جوونی تودفتربودکه سبزه تیره بود به اصطلاح پوست سیاهی داشت ایشون گفت خانم ..این چه حرفیه که میزنید ؟ گفتم شرمنده اقای ...شما خودت هم بهشت نمیری ...

همون پیرمرداولی گفت اینکه جوونه ..شاید به پیری نرسه ..بمیره اینم میره جهنم ؟...گفتم اولا خدا نکنه جوون مردم طوریش بشه دوما من میگم که اونایی هم که سیاه هستن به بهشت هم نمیرن ..من میدونم سیاها ..پیرها به بهشت نمیرن ...سکوت عجیبی تودفترحکم فرما بودجدا از اون سکوت ..نگاهای خشمناک وناراحت کننده چن پیرمرد روم سنگینی میکرد ...

همون مردجوون سیاه چهره بهم گفت همه روجهنمی کردی خانم ....گفتم من کسی روجهنمی نکردم گفتم که به بهشت نمیرید ..اونم بخاطر اینکه وبراشون گفتم که ...

روزی پیرزنی نزد رسول خدارفت وازاوخواست که دعایش کندتا به بهشت برود رسول خدا فرمود من دعایت میکنم اما پیرزن هابه بهشت نمیروندپیرزن به گریه افتادبلال که انجا بودمعترض شد وپیامبرفرمودکه سیاهاهم به بهشت نمیروندو بعدفرمودکه مسلمان وقتی که میخوادواردبهشت شوداگرپیرشودجوان میشود اگرسیاه باشد سفید وزیبا میشود واگرمریض احوال باشد خوب میشود.......وبعدوارد بهشت میشود....

دیگه خودتون بگیرید قیافه اون ادما رو ...مخصوصا دوسه تا پیرمرد که شانس اوردم خفه ام نکردن .....مردجوون  بهم گفت شانس اوردی زودتمومش کردی وگرنه خون دوسه نفرگردنت می افتاد...ههههههههه....الان شماهم میخواید خفه ام کنید هههههههه...

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت

 

http://galleryphotos.ir/wp-content/uploads/2014/10/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-4.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۳
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

1-- پسرک سر وضع مناسبی نداشت بهم گفت: یه صفحه انشا درباره 13ابان از کامپیوتر به من بدی چند میشه ؟ نگاش کردم..گفتم : درس خونی ؟ خنده ای کرد و سرش رو برد بالا ، ابرویی بالا انداخت و گفت : نه گفتم : درست خوب نیست ؟ چرا ؟.دوباره خندید وگفت : خب بلد نیستم ..ولی قبول میشم هرسال ..گفتم :نمره هات چنده ؟ گفت : 15-13...یه صفحه براش درباره 13ابان پرینت گرفتم وبهش دادم ..گفت : چقد میشه ......گفتم : چیزی ازت نمیگیرم بشرطی که درسات رو بخونی و نمرهات 18-20بشه ....بازم خندید گفتم : قول ......... بازم خندید وسری تکون داد.......کلا از این پسربچه ها خوشم میاد درسته که لباساشون پاره وپوره است ولی سرشار از زندگی هستند گاهی حس میکنم یه با همه بدبختی ها وزجری که میکشن اینا یه معصومیت خاصی دارن ............

پسرک از دفتر بیرون رفت ...لب جوی کنارپیاده رو  دفتر، مردی نشسته بود تا پسرک رفت کنارش گفت : چقدر گرفت ؟ .پسرک با شوق گفت: هیچی.......مرد گفت : پول بده ..فکر کنم 500تومنی بود که پسرک از مشت گره شده اش بطرف مرد دراز کرد مرد پول رو برداشت ..دوباره به پسرک دادوگفت .....برو از سوپر......5نخ کنت بگیر........ومن خیره به مرد موندم ...

2-- بانک شلوغ بود کنار من زنی بود که بچه ای تقریبا یکساله رو بغل کرده بود بچه پوستش تیره بود چاق نبود ولی بدن پــــری  (توپر) داشت با اینکه پوستش تیره بود ولی بچه نگاه معصومی داشت وخنده شیرینی ......زن بچه رو نشوند روی باجه ......برا بچه شکلک دراوردم بچه خندید با بچه سرگرم شدم که چشمم خورد به بازوی بچه ...

دست بچه بطرز وحشتناکی  سوخته بود و شکل ناراحت کننده ای داشت ....اینقدر مشمئز کننده بود که حس میکردم الانه دل روده ام بیاد بالا ....... زن وقتی متوجه حیرت من شد و ناراحتی منو دید خودش هم با ناراحتی گفت : باباش سوزندش .......با تعجب گفتم باباش ؟ .زن برام تعریف کرد : روزی زن بیرون رفته بود بچه خواب بود بچه از خواب بیدار میشه وگریه میکنه و پدر معتادش رو از چرت بیدار میکنه ..مرد که حسش نمیکشه بلند بشه بچه رو ساکت کنه تیکه زغالی بسوی بچه پرت میکنه که با غلت زدن بچه و افتادنش روی زغال بازوی بچه کباب میشه ........نصورش هم سخته چه برسه به اینکه این بلا سرت بیاد ...دیگه منم حس نداشتم با بچه بازی کنم  نگاه معصوم بچه ...با اون خنده شیرینش .......... خدایا چرا هر مردی پدر میشه .....اشک تو چشمام جمع شد ...بزور بغضم رو کنترل کردم و از بانک زدم بیرون.....

3-به قول دوست وبلاگ نویسم الما توکل آدم وقتی به سی سالگی می‌رسد با یک واقعیت تلخ روبرو می‌شود...آدم‌ها می میرند و او بخشی از زندگی‌اش را در مراسم ختم و در بهشت زهرا سپری می‌کند...تمام خاطرات آدم دفن می شوند....آدم هایت، کودکی ات....تمام لحظه‌های خوبت....

مرگ جزیی اززندگی هرادمی هست وهمون قدرکه جای خالی رو توقلب ادمی بجا میزاره همون قدرهم سریع بامرهم عادت کردن جفت وجور میشه ..این چن روزدوستم درغم ازدست دادن مادرش هست مرگی که یهویی پیش اومدوهمه رودرشوک فرو برد ومرگ یکی از پیرمردهای خوب دفتر...پیرمردی که هردفعه می اومددفتربرای هرپینه دستانش ماجراودردی داشت ومن باهرمرگی حس میکنم حفره ای درقلبم ایجادمیشود ...هردوستی که این نوشته رامیخواندبرای شادی روح فاطمه خانم مادردوستم  وان  پیرمردمهربان دعایی ازته دل بخواند..

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت..


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۰
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

گاهی وقتا یه حرفایی هست که نمیشه گفت ولی میشه نوشت گاهی هم برعکسش میشه ومن جزو ادمهایی هستم که هم زیادحرف میزنم وهم مینویسم یعنی راستش روبخواید چن سالی هست که نوشتنم ازحرف زدنم پیشی گرفته ؛نوشتن رو اوایل دوست نداشتم یعنی ازهمون دوران مدرسه بااینکه انشاء م خوب بودولی حوصله نوشتن نداشتم (تنبل هم خودتونید) ..ولی وقتی توخونه ای باشی که ازهمون کودکی با مجله وکتاب بزرگ بشی خواه ناخواه عشق خوندن ونوشتن میادسراغ ادم ...حالا من یه برهه زمانی فکرکردم که بایدبنویسم ...ونوشتم ....

نه سال پیش اینترنت این طور گسترده بین مردم نفوذ نکرده بود کسی کاراینترنتی داشت باخط دیال آپ و قطع شدن گاه بیگاه اون وارد دنیای مجازی میشد ومن باهمون اینترنت ذغالی اولین وبلاگم رو سال 85به ثبت رسوندم  دیگه نوشتن شده بودجزو علاقه هام واین علاقه همراهم شد ...امشب شونزدهم دیماه میشه 9سال که من وبلاگ نویسی میکنم نه سالی که الان که بهش فکرمیکنم میبینم یه گذرعمرپرازحادثه وخاطره بوده ..ازاون اینترنت ذغالی وپست گذاشتن بگیر تا الان که بایه سیم کارت ویه گوشی پست میزارم بگیر..تواین نه سال خیلی چیزها ..رشد کرد ..وبلاگ نوشتن اندیشه خودمنو تغییر داد حتی جرات منو تغییر داد..یه نگاه تازه برام بازشد یه تفکر جدید ...

تواین سالها روزها وسال هایی هست که تو اوج وبلاگ نویسی بودم وبلاگهای زیادی داشتم که بارها فیلترشدم ..هک شدم ..وکامنت های (کامنت ارسال نظر) یک دونه ای تا شبی 700-1000تا داشتم ..ادمهای متفاوتی خواننده وبلاگم بودن ازنماینده مجلس بگیر تا مجری های تلویزیونی ونویسنده هایی که توخواب هم نمیدیدم من یه دخترشهرستانی؛ ازشهری زیرپونز نقشه کشور روبشناسند...

توهمه این سالها وبلاگ نویسی برام  ساده نبود چون درسته که من اول برای خودم می نوشتم بعدبرای دیگران ولی من ازیه جامعه شهرستانی بودم که دختر یعنی سکوت ..دختریعنی ندیده شدن ...واین نوشتن ها نگاههای متفاوتی روداشت تویه برهه ای عده ای استفاده های نادرستی ازوبلاگ نویسی کردند ومن تنها خانم وبلاگ نویس این شهرحرف شنیدم ..تهمت شنیدم ..دروغ شنیدم ...هزارها هزار حرف وحدیث شنیدم ...حتی یه مدت خواستم ننویسم ولی نتونستم ازنوشتن بگذرم ...

وموندم نوشتم ..اونچه روکه فکرمیکردم درسته وقبولش دارم نوشتم واین بین خواننده هایی که خیلی هاشون هنوزهستند، با مهربونی وحرفای دلگرم کننده اشون  منو رو مصمم ترکردند ...وقتی که ازمعلولی نوشتم ..وقتی ازدردی نوشتم وقتی که از محرومیتی نوشتم خیلی اوقات دریجه مهربونی بازمیشد ومن فهمیدم نوشتن گاهی دلیل نمیخوادمثل خندیدن هست وقتی که میتونی نبایدبترسی ازخندیدن ،نباید خنده ات روپنهان کنی واینبارهم بایدبنویسی ..قلم خوب با بد بایدبنویسی ومن نوشتم ...

گاهی با بغض ..گاهی باگریه ..گاهی باخشم وگاهی باخنده وعشق ..توحالتها وزمانهای متفاوت نوشتم ...وحالا بعدازنه سال به یه باورسیدم اونم اینکه وقتی دنبال مهربونی باشی وقتی بخوای زنجیره دوستی رو گسترش بدی لبخند ونوشتن باهم این زنجیره رو کامل میکنند وحلقه های اون روبیشترمیکنند...

ماجراهای زیادی تواین نه سال داشتم شایدهم بعدها داشته باشم ..درسته که اولین وبلاگ نویس شهرکوچکمون بودم ..درسته که هنوزهم اولین وتنها خانم هستم که توچن شهرستان جنوبی وبلاگ نویسی میکنم وادامه میدم درسته که هنوز برخی ها نوشته های منو تعابیرمختلف وبدی میکنند ولی خودم این نوشتن رودوست دارم چراکه این نوشتن جزیی از منه ...

وبلاگ گپ دل ،سالها ازدردومحرومیت گفت وحالا 9ساله که با گپ های متفاوت ازادمهای متفاوت باخیلی هاتون هستم ...درسته این روزا شبکه های اجتماعی گوی سبقت رو ازوبلاگ ها گرفته اند ولی هنوز وبلاگ نویسی یه طعم ومزه خاصی داره ...هرچی فکرمیکنم نمیدونم بگم کدوم ماجرا وکدوم گپ روبهترمیدونم همه گپ های وبلاگهام بنوعی عزیزدوست داشتنی اند ..نمیدنم بگم ماجرای  مادرتن فروش که نوشتم وخیری پیداشد واون کاروسرپناهی پیدا کرد بهتربود یا ماجرای کبری که سرطانی بود وارزو داشت اول بره زیارت امام رضاوبعدبمیره که خواننده وبلاگی هزینه خرید تبلتش روداد واون روفرستادمشهد....

ماجرای پیرمردهایی که باهاشون کل کل میکنم بهتره ....یاحکایت اون مادربزرگه که با هزارتومن میخوادبرا نوه اش اینتر(صفحه کلید) بخره ..شایدهم  ماجرای اون مردکه همسرکرولالش روکتک زد یااون پسربچه که به روحش اسیب رسونده بودن و.... اینقدرماجرا زیاده که نمیدونم بگم ...نه سال برای خودش یه عمره ...وقتی شروع کردم یه دختربیست وچن ساله بودم که فکرمیکردم بازرنگی وفعالیتی که دارم میتونم خیلی ازفرهنگ هارو عوض کنم وخیلی ازرفتارهارو فرهنگ سازی کنم ...شایدبااین وبلاگ نویسی تونسته باشم برخی چیزهاروتغییر بدم اما حالا من یه دخترسی ساله هستم که حس میکنم تموم این سالها باهمه حس های خوب وبدش بنوعی بچه ام  هست که حالا شده نه ساله ....بچه نه ساله من تولدت مبارک....

شایدازنظربرخی هاتون لازم نبودکه ازتولدوبلاگ نویسی ام بگم ولی لازم دیدم که بنویسم ویاداورگذرزمان بشم واینکه یه تشکرکنم ازهمه دوستانی که محبت داشتن میخواستن برنامه ای بگیرند برای9سال وبلاگ نویسی ام ..واینکه هنوز درمیدون موندم ...راستش من توتموم این سالها ازکسی توقعی نداشته ام ...ازاین بابت ...حالا چی شده که یهو یادمن افتادید اونم توزمان انتخابات؟!...واسه همین ترجیح دادم مثل همه این سالها این تاریخ بیادوبره ...وبازهم ازمهربونی شما ممنونم ...والبته ازعزیزانم  (خانواده وفامیلم ) که امشب دورهمی تولدوبلاگ نویسی ام روتبریک گفتید صمیمانه ممنونم ...

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت..


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

هوا سرده ..بقول معروف هوا ناجوانمردانه سرده ..حالا وقتی توروستاهای اطراف میری که فاصله نزدیکتری با باغها وکوهها دارن سردی هوا هی بیشتربیشترمیشه ...بااینکه ساعت دو نیم ظهر هست ولی کوچه  پس کوچه های روستا خلوته ..همه چپیدن توخونه پای بخاری یا زیرپتو ...

توحیاط بدون در ودیوار خونه دختربس ( دختربس یک اسم محلی .یعنی دختردیگه بسه ..خونواده هابعدازبدنیااومدن چن دختراسم دختربدنیااومده رومیذاشتن دختربس به امیداینکه بچه بعدی پسرباشه ) ....رو شنهای کنار کپر دختربس روحصیر نشسته زیرافتاب زمستونی با ژاکتی هم که تنش هست داره زریبافی میکنه (زری بافی یه نوع هنرمحلی هست دوختن نوارهایی بارنگهای تفاوت بعداون نوارهارودرحاشیه شلوارولباس بکارمیبرن) ....

میگم سلام ...خوبی....میگه سلام ننه خوشه که اومدی ...بیا بریم تواتاق گفتم نه ..همین جا خوبه ..نشستیم روحصیر ..مریمی سراغ بچه ها روگرفت ....گفت که داخل خونه وپا تلویزیون هستن...اصغر ازدم در سرک میکشه ..کله کچل ..وکم موی اون با صورت لاغر وسبزه ..وپوستی سرما زده که ترک نرک شده ...

نگام که بهش می افته میگم چطوری...سلامت کو...نیشش بازمیشه ومیخنده ..میادبیرون میگه سلام ...کاپشن ورزشی رنگ رو رفته ای پوشیده با شلواری کردی ...دماغش رو بالا میکشه ...میگم چی خوردی ؟ میگه پیازخوردم زودترسرماخوردگیم خوب بشه ...میگم ای جاسوس ...توخیارسبزه خوردی ...

میگه توازکجا فهمیدی ؟ میگم خوب بو خیارسبزه میاد ..میگه من که دهنم رو شستم ..توعجب ادم زرنگی هستی ..گفتم نه خیرم ...ادم خیارسبزه بخوره بوش می مونه ...بعدش پیازسرماخوردگی رو رفع نمیکنه ولی خوبه باعث سم زدایی بدن میشه ..میگه یعنی چی ...دختربس میگه هیجی ..نمیخواد همه چیزیادبگیری ..برو کتری بذار ...

میگم نه نمیخوادمریمی حرفم روتایید کرد .پاشدبره  داخل خونه تا مراد رو ببینه مرادپسرمعلول دختربس هست..دختربس با مریمی همراه شدکه برن داخل اتاق بلوکی اونا ...منتظرم وایسادمریمی  ..گفتم شما برید منم میام ..اصغرکه همچنان نگاهم میکرد گفتم چیزی میخوای بگی ؟ خیره خیره تو چشام نگاه کرد وگفت برای من روج میاری ؟ (رژ لب) ..گفتم رژ ؟ میخوای چیکار؟....

گفت همین توکلاسمون مصطفی ....لباش ترکیده بودن (پوست پوست شدن بخاطرسرما) بعدهمین گفت شبا روچ زده تا خوب شده ؟ تو روج داری من بزنم لبام نگاه کن ترکیده ان ...(پوست پوست شدن)...خندیدم گفتم اخه پسرخوب این توصیه های پزشکی رو کی به تو میکنه ؟ وقتی سرما میخوری باید ازخودت مواظبت کنی دارو بخوری تا خوب بشی ..برای ترک زدگی صورت وپوست لب هم باید کرم بزنی مواظب باشی خوب میشه ..نگاه کن من خودم لبم ترک برداشت رژ هم زدم ولی خوب نشده باید کرم ویتامینه بزنی خوب میشه ....

صورتم نزدیک صورتشه دستش روبطرف صورتم که درازکرد ناخوداگاه خودم رو کشیدم عقب ...هم من مات بودم هم او ...گفت میخواستم ببیم دستم رنگی میشه ؟ هیجی نگفتم ..گفت ..روج من ندیدم  خیلی رنگی ی ؟...نفس عمیقی کشیدم وگفتم رژلب یه وسیله ارایشی هست خانوما باهاش ارایش میکنن ...الان همراهم ندارم ..بعدا که اومدم میارم ببینی ...

مظلومانه گفت کرم هم میاری ؟ گفتم اره کرم هم میارم ..که بزنی وزود..زود خوب خوب بشی .بشرطی که تو مواظب خودت باشی وزودخوب بشی ....کله کچلش رو تکون داد وبا چشمای برق زده خندید ...چه دنیای بی ریایی دارن کودکان 8-9ساله...

(بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا (  لقمه  های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی  وانشاء نویسی  کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین  امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۸
دریا