ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......
اول
درکناردیوار اتاق گلی دختر بس، نشسته ام ..منتظرم تا بچه ها بیان وبرم ....هوا سرده ...دختربس اصرار داره برم تو اتاق... ..فرقی بحالم نمیکنه جدا ازاونکه داخل اتاق شلوغ هست ..بیرون منتظر موندم ...چندتا بچه ،دختر و پسر از5ساله تا 9-8ساله میان بطرفم ...توچرا اینجا نشستی ؟....... منتظر دوستام هستم بیان دنبالم ........تو مال کجایی ؟........یه جایی ......(.با کودکان حرف بزنی باید کودک شوی) ...پس به زبان خودشون باهاشون همکلام میشم ....یه دخترک اولی میگم :
بابات چکاره است ؟ ..باباش معتاده ......دخترک برمیگرده و به دختربچه ای که زودتر جواب داده میگه : کثافت بابای خودت هم معتاده ....دخترک اولی میگه : کثافت خودتی بابای من کم معتاده .....دخترک دومی با خشم میگه :بابای من کمتر معتاده .میگم : دعوا نکنید ...
و رو به دخترک اولی میگم : بابات کم معتاده یعنی چی ؟ معتادنیست !...دخترک میگه : بابای من کم میکشه .نگاش میکنم یعنی که منتظرم بیشتر حرف بزنی ..دخترک دوتا انگشت اشاره اش رو میاره نزدیک هم ومیگه :بابای من اینقدر کم میکشه ...دختربچه دومی میگه : بابای من کمتر میکشه واونم یه اندازه فرضی کمتراز اولی رو با انگشتاش ترسیم میکنه ...
دخترک اولی که می بینه اندازه این کوچکتره بازهم با انگشتاش اندازه کوچکتری رو ترسیم میکنه ....واین بحث کودکانه بر سر اندازه کشیدن مواد مخدر پدرانشون ادامه پیدا میکنه تا بحث رو عوض میکنم .........
دوم
دختراومده بود میخواست نامه ای برای رهبر ارسال کنه ...میگفت برای رهبر بنویسم که چرا اینهمه فقیر هستند چرا 4ساله با مدرک لیسانس علوم تربیتی توخونه نشسته ..چرا پدر70ساله اش هنوز کار میکنه چرا مادرش هنوز به مشهد نرفته ...چرا نتونسته حتی یک وام 2میلیونی بگیره ...چرا پارتی نداره ...چرا تو تابستون تا هوای 60-50درجه ؛ ظهرها با پنکه سقفی سر کردن و شبا تو حیاط خوابیدن ....چرا رهبر اونها رو نمی بینه .....مگه رهبر اونا نیست ؟ چرا نمی بینه ....گناه شون چیه؟....
سوم
مرد ازاین ریس های تازه بدوران رسیده است ...با وجود اینکه بارها وبارها براش مشکل پیش اومده و تونستم کارش رو درست کنم ولی هروقت که به دفتر میاد انگار که به غاصبی نگاه میکنه .....
یه دفعه ازش پرسیدم چرا طلبکارانه برخورد میکنید ؟ گفت : شما باید بری کاسه بشقاب بشوری ..اینجا کارمیکنی چی؟! ..جای یه مرد رو گرفتی ......گفتم : اگه یه مرد توانایی وعرضه من رو داشته باشه میتونه همین کار رو شروع کنه ...
وسط حرفم پرید وگفت : شما ضعیفه ها جاتون تو خونه است شما رو چه به کار کردن .....هیجوقت نمیذاره حرفم رو بهش بزنم ..حتی سعی کردم حواله اش کنم بره جای دیگه ای کارش رو انجام بده ..ولی چون از طرفی ریس هست وازطرفی دیگه قدرت دارن نمیره وهمیشه خدا که میاد نیشی بابت زن بودن میزنه .....
(17بهمن ماه سومین بازارچه خیریه فروش غذا ( لقمه های مهربانی ) بهمراه اولین مسابقه نقاشی وانشاء نویسی کودکان معلول رو به امیدخدا برگزارمیکنیم دوستانی که علاقمندبه کمک مالی دراین امرهستند باهام تماس بگیریدشماره کارت جدیدبهتون بدم فقط یادتون نره بعدازواریز پیغام ..اس ..یاتلفن نزنیدمبلغ روبگید..فرقی نداره هزارتومان یاصدمیلیون ...مهم نیت دوستان هست ....)
خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...