سلام 164..ومهربانی انقضا ندارد...
شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۸ ب.ظ
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......
1
روزهای اسفند رو دور تندهستند هزارکار انجام نشده بیادمون میاد هرچی میدویم باز کارهای بیشتری برای انجام دادن هست اسفندامسال منم؛ مث خیلی ها پراز کارهایی هست که باید انجام بدم تا حدودی هم بیشتر ازبقیه سرم شلوغه ...اینقد سرم شلوغ وذهنم بهم ریخته هس که خیلی از قول هام رو فراموش کردم ..یکی از قول هام به علی اکبر پسربچه 8ساله بودکه برادروخواهری معلول داره بهش قول داده بودم که اگه شاگرد اول شد همه درسهاش خیلی خوب شدن یه جایزه خوب براش بخرم ویه پیتزا برا بگیرم با یه عالمه سس که خودش تنهایی بخوره اونم بیاد تو پیتزایی پشت میز مث ادمهای باکلاس ...
واقعیتش اصلن یادم نبود تا اینکه مادرش رودیدم زن بیجاره اومده گاو رو بدوشه گاو با لگد زده بودبهش و زن ازفرط درد ازروستاشون به مرکزشهر و پیش دکتراومده بود وازاون مسیربه دفتراومد؛ زن که اومد تازه یادم افتادبه علی اکبرچه قولی دادم جایزه اش رو به مادرش دادم علی اکبرنبودهمراهش؛ به زن گفتم هروقت ازروستا اومدسری بهم بزنه که قول پیتزا رو عملی کنم زن خندیدوگفت نمیخواداون بچه اس یادش میره ...میدونستم که زن هم میدونه بچه ها هیجوقت فراموش نمیکنند...
وقتی که به علی اکبرقول دادم دوستی همراهم بود امروز اون دوستم رفته بود روستای اونا..خودش پیتزا با سس گرفته بود وبرای علی اکبرازطرف من برده بود وگفته بودکه من براش فرستادم ...درحالی که من درجریان نبودم حالا دوستم بهم زنگ زده وگوشی روبه علی اکبرداده وعلی اکبر برام از پیتزا خوردن رو دیوارگفت با سس قرمزخرسی شکلی که تا چن وقت سس قرمز داره ومیتونه حتی رو پیازهم بریزه وبخوره ...علی اکبر بهم گفت که منتظربودم پیتزا دعوتم کنی توقول دادی میدونستم ادم باقولی هستی ...علی اکبر با حرارت وشوق کودکانه اش حرف میزد ومن در دلم به دوستم افرین گفتم وصدالبته اشکم ازاین صداقت کودکانه ومهربانی بی منت ؛ بیصدا فرو میریخت....
2
دختر معلول قطع نخاعی هست این جورمعلولین هزینه های زیادی دارند باکمک دوستان مقداری پول جمع اوری شد بهشون دادیم که برای پوشاک ( همون ایزی لایف منظورمه ..پوشاک بزرگسال ) ودارو وخوردخوراکش هزینه کنند ولی فردی ازافراداون خونواده معلول که درحقیقت مدیریت خونه وبرعهده داشت با اون هزینه ها النگویی برای خودش خریده بود وبازبرای هزینه معلول خصوصا پوشاکش مشکل داشتند وقتی ما رسیدیم معلول خودش رو کثیف کرده بودمنظره بشدت ناراحت کننده تهوع اوری بود دلم میخواست زن رو حسابی دعوا میکردم ولی راستش اینجور مواقع چون ما جزو کادر بهزیستی نیستیم نمیتونیم اعتراضی کنیم غیرازگلایه ، که اونم توجهی معمولا بهش نمیکنن..ولی اینبار کمک هزینه ای که جمع شده بود فقد براش لوازم غذا وپوشاک ولباس تهیه کردیم و لازمه که بگم چقد غر شنیدیم که چرا پول رو بهشون ندادیم ؟!...
3
زهرا 10سالش هست مادرش زن دوم پدرش هست یه برادرمعلول داره وپدرش هم پیرهست وزهرا باهمه کودکیش خیلی سئوال داره چرا مادرش زن دوم شده ؟ چرا پدرش پیرهست ؟ چرا فقیر هستند ؟ چرا خواهراش شوهر ندارند ؟ چرا برادرش بیکاره ؟ چرا مادرش بیسوادهست ؟ چرا پول توجیبی نداره ؟ چرا هنوز اون یک ده هزارتومانی از نزدیک ندیده ؟ چرا هیجوقت سفره هفت سین نداشتن ؟ چرا کسی بهش عیدی نداده ؟ چرا ..چرا...چرا ...و.......وسئوال من یه چیز هست کی میشه اون غم ته چشمای زهرا ازبین بره ؟!...
درگوشی1: بارها وبارها صفحه روبازکردم که وبلاگ رو بروز کنم ولی نه حس تنبلی بلکه اینکه چه بنویسم ونتونستم مانعی بوده برای نوشتن ....
درگوشی2:گاهی وقتا ادمها یه حس هایی رو دچارش میشن که دلشون میخواد زندگی فقد روزهای بارانی باشه با صدای داریوش ویه لیوان چای داغ..واین لحظه ها بشن همیشگی ...
درگوشی3 : اسفندماه هست وبرنامه سبدکالای خانواده های نیازمند ومعلول برای شب عید والبته هدیه برای دختران مجردسن بالای معلول ونیازمند..هرکسی دلش هوای مهربونی کردباهام تماس بگیره ...بارهاگفتم مهم نیس چقدکمک میکنیدمهم اینه که حتی با هزارتومن حلقه ای از زنجیره مهربانی هستید...
درگوشی4: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... ( telegram.me/qapdarya)
خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....
۹۵/۱۲/۰۷