ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...
توکانال نوشتم وگفتم که پیدا کردن جملات درمورد موضوعی که جزو خط قرمزهاهست وگاهی نگرش دیگران روبهمون تغییرمیده مشکله .....براهمین نوشتن ادامه ماجرا هم کمی برام سخت شد وهم اینکه راستش مشغله های کاری اجازه نمیداد که بنویسم وصدالبته ازاینکه دوستانی پیگیربودن تا ادامه ماجرا روبدونن مصمم کردکه زودی ادامه اش روبنویسم ...
دخترپشت گوشی وقتی که کلی حرف زدم وکم کم یخش اب شد وترسش ریخت برام تعریف که : (قبل ازاینکه ماجرای دخترروبگم اینم بگم که مادرمعلولی حرف من روپیش دخترزده بود ودختراینجوری من روشناخته بود وبه بهانه ای تلفن منو گرفته بود نه اون منو دیده بودونه من اون رودیدم .....
دختربرام تعریف کردکه ازروستایی هست که جزوشهرمانیست یه روستای دورکه تا دبستان بیشترنداره دخترتا پنجم بیشترنخونده وهمسرش هم تا سوم یاچهارم ابتدایی یسال ازهمسرش بزرگترهست جایی زندگی میکنند که امکانات رفاهی خیلی کمی دارن دوسه سالی هس برق دارند ولی هنوزخیلی هاشون یخچال ندارند ...دختربهم گفت کمتراز یکسال پیش ازدواج میکنه بصورت سنتی وخیلی ساده ...زن مردی میشه که عاشقش بوده ...هردو سرزمین های کشاورزی همدیگه رودیدن ..
وعشق بینشون سرانجام اونهارو به ازدواج ختم میکنه ولی شب عروسی وقتی به خلوت دونفره اشون میرسن دختر بعداز زناشویی خونی نمیبینه و همسرش ناراحت میشه اون شب گذشت وتوی سه ماه زندگی زناشویی زن خونی ازبکارت نداشته ومردفکرمیکنه که زن باکره نبوده واین مسئله روازهمه پنهان میکنه ولی به بهانه ای زن رو میفرسته خونه پدرش ومرد ازهمه مردم خودش روپنهان میکنه ...
هرچی بقیه وساطتت میکنن مردمیگه یک کلام وطلاق ..زن قسم میخوره کسی توزندگیش نبوده ولی مردباورنمیکنه وحالا بعدازچن ماه ازطلاق زن بهم میگفت که درد این غصه داره داغونش میکنه قسم وهزارقسم میخوردکه خبط وخطایی نکرده ...میدونید وقتی که حرف میزد دلم خیلی سوخت نه برای اون بلکه برای دردنااگاهی که توی این جامعه هست درد نفهمیدن ..ازنظر خیلی ها این موضوع شایدخنده دارباشه اونم تودوره ای که بچه 8ساله چشم وگوشش نسبت به خیلی ازمسائل بازهست ...زن حرف میزد تودلم باخودم میگفتم کاش معلمهای این مملکت غیر از الف وب یادمیگرفتن درسهای زندگی مطالب دیگه یه زندگی روبه بچه ها یادبدن ...
9سالگی که سن تکلیف هست فقط چادرپوشیدن ونمازخوندن نیست درس یاد گرفتن زنانگی های یک دخترهم هست ...خلاصه کنم به دخترگفتم که مریض نیستی مشکل خاصی هم نیست ودرباره باکره بودن حرف زدیم قرارشد بره دکتر ..خانم مامای دکتری میشناختم توشهری دیگه ...باهاش تماس گرفتم وماجرا روبهش گفتم که دختروقتی رفت پیشش باهاش حرف بزنه ومعاینه کنه بنده خدا قبول کرد ..دختر روباکلی حرف زدن بعددوسه هفته راضی کردم رفت پیش دکتر ..پرونده پزشکی براش تشکیل شد ودختر هیج مشکلی نداشت ...
حالا دخترمونده بودچطورباهمسرسابقش حرف بزنه مردی که به هیجکس نگفته بود دخترروچرا طلاق داده واین سکوتش برای من خیلی مهم بودچرا که خونده بودم حتی خیلی ازافراد حتی تحصیلکرده وقتی که بااین مسئله مواجه شده بودن ابروی زن وهمسرشون رو برده بودن وزن بیجاره به ناحق مورداتهام قرارمیگرفت وبه گناه ناکرده متهم میشد ....ودراین جامعه دستمال خونی شب زفاف ترس بزرگی برای وعروسان هست ..بهش گفتم حرفاش روبنویسه روکاغذ وبه همسرش زنگ بزنه وبخونه براش...وبعدازچن روز که دختر هرروزچیزی مینوشت هی اضافه وکم میکرد وزنگ میزد وبرای منم میخوندونظرم رومیپرسید میخواست بهترین تاثیررو بزاره روی همسرش ..چون هم بیگناه بودوهم عاشقش بود...اینکار روکرد ...
ومردبهش گفته بود بایدخودم ببرمت دکترکه مطمئن باشم ومرداون روپیش دکتری تویه شهردیگه برد واون خانم دکتربعدازخوندن پرونده پزشکی دختر واینکه برای ازبین بردن بکارت ومادرشدن بایدعمل کوچیکی انجام بده مرد رو قانع کرد وکمترازیکماه دوباره ازدواج کردند...شایددوسه هفته ازشون خبرنداشتم که دختربهم زنگ زدوگفت یه هفت هشت روزپیش دوباره رفتن عقدکردن خوشحال شدم ...ارزوی خوشبختی براشون کردم گفتم هروقت اینجااومدیدن بیادفترببینمت دخترگفت اگه توروت نگاه کنم روم نمیشه حرف بزنم ...بعدخودم فکرکردم راست هم میگه من خودمم روم نمیشه ...
بهش گفتم قدرهمسرش روبدونه مردی که عیب زنش رو مخفی میکنه به جونمرد هست همچین مردهایی کم پیدا میشن خندید گفت پس چرا فکرمیکنی من عاشقش هستم چون ازبس خوبه ... خندیدم ..دلم میخواست اون نامه ای که برای همسرش نوشته بود وپشت تلفن براش خونده بود روبهم بده ...قبول نکرد ...نوبت بعدی باهمسرش حرف زدم ازمردبخاطر سکوتش تشکرکردم مردگفت اگه میدونستم قضیه چیه طلاق نمیدادم زن ادم مال ادمه ادم باید مواظب مالش باشه ...مدتها به حرف مرد ورفتارش فکر کردم به اینکه سواد شعور نمیاره ...به اینکه چقدرجای مردهای اینچنینی توی جامعه امون کمه ...به اینکه نااگاهی ونادانی چه برسر مردم میاره ..به اینکه هنرقضاوت نکردن ادمها کارهرکسی نیست ..به اینکه بعضی ها چقدانسان هستند...وبه اینکه دوست داشتن حریف همه دردهاست ...
درگوشی1: سعی کردم خلاصه وار وشفاف بنویسم که متوجه بشید امیدوارم تونسته باشم ..مهرداره میاد معلمان عزیزودبیران گرامی مسئولیت سنگینی دارید مدرسه فقط جای ضرب وتفریق نیست زندگی روهم به بچه ها یادبدید...حرف واعداد توذهن بچه ها فرو نکیند مخصوصا معلمین روستاها که مسئولیت شما سخت تره...
درگوشی2:مهرماه داره میرسه مطابق رسم چن ساله امون, هرکسی دوست داره ازطریق وبلاگ ،کانال تلگرام وواتساپ اطلاع بده برای کمک به تهیه لوازم التحریرومدرسه کودکان بدسرپرست ..یتیم وکودکان معلول ....از مهربانی همتون ممنونم .....
درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... ( telegram.me/qapdarya)
خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....