سلام 141..دردهای یک معصومیت خط خطی شده...
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ...
تواین ده سالی که نوع نگاهم روتغییر دادم به دردهای روحی- روانی جامعه بیشتر دقت میکنم ؛ به دردهای اجتماعی ودردهایی که بیصدا وجود دارن ومامردم بنوعی لاپوشونی میکنیم ومخفی اشون میکنیم به دوسه مورد تجاوز به پسربچه ها برخوردکردم نمیگم تجاوزبه دختران یا زنها که اون همیشه بوده هست وخیلی هم دردناک وبدهست ولی معمولا زنها درسته که اسیب پذیرترهستند اما صبروتحمل اونها خیلی بیشترازاقایون خصوصا پسربچه هاست ...
پارسال بود ازپسربچه ای 9ساله براتون گفتم که موردتجاوز چنددانش اموز بزرگترازخودش قرارگرفته بود ومادراون پسربچه نمیدونست چیکارکنه اون بحران روخداروشکر تونستیم مدیریت کنیم واوضاع اروم شد پسربچه تونست مدرسه اش روادامه بده محتاط بشه ومادرش تونست که رابطه عاطفی خودوپسربچه اش رو تقویت کنه ودرست کنه ...
مادراون پسربچه وقتی که متوجه تجاوز به بچه اش شداشفته شد انگارکه بین یک دوراهی قراربگیره خودش نمیدونست چیکارکنه تعریف میکرد گاهی که بچه اش رومیدید حس میکرد یک بچه حرام شده داره وتا نفس داشت به کوچکترین بهانه پسربچه رو به بادکتک میگرفت وقتی بخودش می اومد تازه میفهمید چه کاری انجام داده وبا اشکهاش زخمها وتن کبودشده بچه اش رو میبوسید وعذرخواهی میکرد ازبچه اش وخدا روطلب میکرد برای داشتن صبر....
وحالا مادراومده بودپیشم ..روصندلی کنارم نشست ازهمه جا حرف زد حس کردم حرفی میخوادبزنه که نمیتونه یک لحظه ترسیدم نکنه که دوباره اون اتفاق افتاده ،گفتم چی شده پسرت رامبد (اسم مستعارهست) چیزیش شده ....زن صورتش تکون خورد شروع کرد به تند تند پلک زدن ...پره های دماغش لرزید فهمیدم که میخواد اشکاش دربیاد ..
گفتم چی شده ؟ به ارومی اولین قطره اشک ازچشمش غلطید پایین ..و اروم گفت میترسم ...گریه روسرداد ..چن لحظه صبرکردم گفتم ازچی میترسی ؟ وزن اینبار شروع کردبه حرف زدن ..
از کابوسی گفت که هنو براش تموم نشده از ترسی گفت که همه مادرها دارند واون بیشترازبقیه ..از بازشدن مدرسه ها گفت ازاینکه میترسه دوباره اون اتفاق برای پسربچه اش بیفته ...ازاینکه خود پسربچه اش بازهمه کودکی وشیطنت هاش ولی میترسه ازاینکه تنهایی جایی بره ..ازاینکه باید دوباره مدرسه بره ...
میدونستم چی میگه مادربودن سخته فرقی نداره دختریا پسر داشته باشی وظیفه مادریا پدربودن یکی ازسخت ترین وظایف دنیاست ..میدونستم هرچی جمله روانشناسی بگم وهرچی دلداری بدم موقتی هستند زن باید با پسربچه اش تحت درمان یک روانکارباشندکه بتونند این زخم عمیق رو به مرور زمان مرهم بزارن ...
وتوشهرهای کوچیک جنوبی که دکترخوب پیدا نمیشه روانکارخوب بدتر نیست ولی همیشه راهی پیدا میشه ..باکمک ریس بایه مشاورحرف زدم وقرارشد زن هفته ای یکبار باهاش تماس تلفنی برقرارکنه و حرف بزنه تا بتونه اون وفرزندش روح اسیب دیده اشون رو ترمیم کنند...
راستش رو بخواید میخواستم خیلی حرف بزنم ازاینکه مدارس داره بازمیشه وخدامیدونه چقدر مشکلات واسیب های اجتماعی بازگریبان کودکان ونوجوانانمون رو میگیره واینکه سطح اگاهی مردم چقدرهست ...ولی میدونم که خیلی هامون میدونیم مشکلات ودردها رو ولی برای دیگران تصورمیکنیم نه خودمون ...میخوام بگم هرکسی که این نوشته رومیخونی کمی فکر کن به اسیب های اجتماع ...به مشکلات کودکان ..به کودکانمون یاد بدیم که بدنشون درمقابل حتی محارم وهم جنس هاشون محافظت کنند ...
ازگفتن حقایق به کودکان شرمنده وحجالت زده نشیم فکر نکنیم اگه بگیم خط قرمزهای حیا رو رد کردیم بلکه با گفتن ویاددهی این مسائل میتونیم حرمت بدن روبهشون یاد بدیم ...لطفا دراغاز مدارس حواسمون باشه که اسیب های اجتماعی کودکان همیشه هست چراکه هرجامعه ای بیمارانی داره که با ظاهر سالم درمیون مردم هستند ..حواسون باشه قبل ازاینکه دیر بشه کاری کنیم ...
درگوشی1: دوستانی گفتن چرا ازماجراهای معلولین نمینویسی ..راستش گاهی اوقات اینقدر دردهای سیاه هست که حتی نوشتن هم درداور هست ...
درگوشی2:مهرماه داره میرسه مطابق رسم چن ساله امون, هرکسی دوست داره ازطریق وبلاگ ،کانال تلگرام وواتساپ اطلاع بده برای کمک به تهیه لوازم التحریرومدرسه کودکان بدسرپرست ..یتیم وکودکان معلول ....از مهربانی همتون ممنونم .....
درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... ( telegram.me/qapdarya)
خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....