دریای کویر

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

گاهی وقتها نوشتن خیلی سخت میشه وقتی که میخوای متفاوت بنویسی متفاوت حرف بزنی ازیک نگاه متفاوت ببینی وبگویی..این هفته همه ماها که دردنیای مجازی بسر می بریم نوشته های متفاوت در تعریف وتمجید ازپدران میشنویم وبیشترماها کپی میکنیم جایی دیگه انتشارمیدیم وپدر، پدر میکنیم وچالش عکس پدر رو راه می ندازیم وبقولی واردیک گروه که میشی عکس همه پروفایل ها مردان سبیلو ومسنی  هستند که حرف از  ستایش افغانی ، گشت ارشاد ،مدروز ورنگ لاک ناخن میزنند ...ولی برخی ها هستند که فارغ از این مسائل هستند..

پدرانی که کمتر دیده میشن پدران معلول هستند ازمادران معلول کم وبیش گفته میشه ولی پدران معلول رو کمترکسی بهشون پرداخته پدرانی که بظاهر استوار ومحکم اند اما شکننده تراز همه پدران هستند دردهاشون نامریی هست وغیرازخودشون کمتر کسی قادر به دیدنشون هست ...

پدران معلول بسیاری رو میشناسم برخی ها هیجوقت ندیدم خمی به ابرو بیارن وگله ای از معلولیت فرزندانشون کنند ولی برخی ها وقتی دیداری چند باره اتفاق بیفته حرف میزنند..برخی هاشون سیگاردود میکنند وبا هردود سیگار از معلولیت میگن وبا هرپک سیگار بغضی پراز حسرت رو قورت میدن ...

مادران کودکان معلول غم خودشون رو بزبون میارن ولی پدران مثل همه مردان حرف نمیزنند ودرون خودشون میریزند ..راستش ذهنم پراز ماجرا واتفاق هست ازپدران معلول ها ولی واقعن نمیدونم چطور بنویسم وبگم ..پدران معلول تفاوت شگرفی دارند با بقیه پدرها ..یک اندوه دائمی بهمراه دارند خصوصا پدران معلول مادرزادی که بچه اشون ازکودکی معلول جسمی –ذهنی شده یک عذاب وجدان دارند حس میکنند که خودشون هم دراین مشکل مقصر هستند درسته که خیلی هاشون میگن قسمت بوده ،یا حکمت خدا بوده ، خدا خواسته ویا خدا داده ولی بازیک نگرانی عمیق همیشگی ازتنهایی فرزندانشون از اینکه وقتی نباشن فرزندمعلول اونها چه اینده ای پیدا میکنه دارند ....

مش رحمان هشتاد یک سال داره بچه اش ازبس مواد مخدر صنعتی  کشیده بدنش فاسد شده وازاون جوان رعنای قدیم مشتی پوست واستخون مونده که زمینگیرشده ومش رحمان خودش تروخشکش میکنه ..هردفعه که می بینمش بهم میگه میترسم بمیریم واین پسر تورختخوابش ازبی کسی بمیره ...یکبارخونه مش رحمان رفتم دیدم که لقمه لقمه غذا تودهن فرزندسی وچندساله اش میذاشت که بخاطراستعمال موادمخدرصنعتی معلول جسمی شده وحتی توان رفتن وحرکت کردن بدنش رونداره...

پیرمرد هم دخترمعلول داره هم پسر معلول ..سرشیرابی بود چندقدمی اون بودم که ماتم برد خیره به دستهاش شدم لباس های زیر دختروپسرمعلولش رومیشست ...اونم توهوای سرد زمستون توحیاط با اب شیرکه سرد بود پره های دماغم لرزید تند تند پلک زدم که اشکم بیرون نیاد پیرمرد انگاروجودم روحس کرده باشه صورتش روچرخوندطرفم ..منوکه دید گفت سلام..یااله خوش اومدی بفرمایید توخونه ..الان میام تموم شدن ..پیرمرد حرف میزد ومن خیره به دستهای تیره و پرازچین وچروک پیرمرد بودم واب دهنم رو قورت میدادم که بغضم نشکنه ....

پیرمرد اخی گفت وبلند شد گفت برو من اینا رو روبند میندازم میام ..باصدایی که ازته گلوم بزحمت بیرون می اومدگفتم شماچرا میشورید ؟ گفت ضعیفه (خانمش ) مریضه من نشورم کی بشوره این بدبختا که نمیتونن...وقتی دیدمن هنوز نگاهش میکنم گفت شاید همین کارا اخرت رو بهم بده (اخرت منظورهمون بهشت اون دنیا )....ومن چقدر دلم گریه میخواست روی اون دستها ...

شب تولد امیرمومنان (ع) نمیخواستم ازدرد وغصه بگم ولی روزپدر بهونه ای شد که از یک نگاه دیگه  حرف ازپدرانی بزنم که بظاهر راست قامتند ولی کمرشون ازمعلولیت خمیده ودردی همیشگی دارند ...امیدوارم هرکدوم ازماها بیاداین پدرها هم باشیم وهرزگاهی ازشون یادی کنیم ..انسانیت به همین مهربانی هاست ...

درگوشی 1: روزپدرروبه همه مردانی ایرانی وپدران تبریک میگم ...وامیدوارم همه پدران درپناه خدا باشند..

درگوشی2: دوستان خوبم ممنونم که ازنوشته هام استقبال میکنید راستش شلوغی کارواین زندگی روزمره پرتکراروشلوغ نمیذاره که زودبزود وبلاگ رو بروزکنم البته کانال روهرشب سعی میکنم مطلبی بزارم ...دیگه پیر شدیم خو اون جوون ده سال پیش نیستم که هرشب وبلاگ رو بروزکنم خووووووو........

امیدواریم که بتونیم هوای پدران معلول رو داشته باشیم  به همون روال قدیمی دوستان هرکسی خواست دراین امر خیروخداپسندانه شرکت کنه میتونه ازطریق وبلاگم وتلگرام وبلاگ باهام درتماس باشه ...(  telegram.me/qapdarya)

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


http://mj6.persianfun.info/img/93/6/Naghl-Ghol14/353144_820.jpg


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۱۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

توجامعه ای زندگی می کنیم که خودش رو جزو برترین های دنیا میدونه و نماد مهربونی و صلح رو ادعا میکنه داره و. همواره از خشونت و بی معرفتی و بی انسانیتی غربی ها حرف میزنه ...شعارمون صلح ..ازادی ...ومردمداری هستش ..وتو جامعه ما .......

توجامعه ما .........

موسیقی !!! از درکه بیای تو و تلویزیون یا رادیو رو روشن کنی همش ترانه هایی توووپ میشنوی که جیگرت رو حال میده ..اصلا سخنرانی و حرف حدیث نداریم ها.......

اموزش !!! بااجازه برخی ها که  تواین سه سال نتونستن گند اون اموزش بد هشت ساله رو جمع کنند ...

تورم !!!همه چی ارزون  شده ..فقط شانس با اون بچه تهرونی هایی هستش که نزدیک کوچه خونه ریس جمهور سابق  مملکت هستند اخه اونجا همه چی گرونه  ............

یارانه !!! از رفاه مردم که نگو ....یارانه میدن که هرچی خرجش می کنیم بازم زیاد میاریم ... حالا از اونایی بگو که 3-4تا زن دارن و 15تا به بالا بچه ......کشور ها رو میخرن ولی باز  پول زیاد میارن ..........

دروغ!!!  اصلا تو این مملکت گل بلبل کسی دروغ نمیگه ..... اینقدا ادماش خوبن ..هاله نور میاد بالا سرمون ...بچه چندماهه زبون وا میکنه .....اینا همش یه معجزه است که تاسه سال پیش بود ولی الان ازاین معجزه ها نداریم ......همش توافق های واقعی ...کارهای جدی ..ایش ایش ..اصلن ازبس کارروجدی گرفتن وانجام میدن که معجزه دیگه اتفاق نمی افته ..

پول !!! اینقده پول نفت رو سه –چهارسال قبل ریختن تو سفره هامون ..که الان ؟ ...... اصغراقا بیا این پول نفت ما، مال شما .....نجون اکبراقا ...نمیخوایم ..ما خودمون رفتیم  انصرافمون رو اعلام کردیم .......

خشونت !!! تو زندان هامون  تلویزیون ال ای دار.. دی وی دی  و سینمای خونگی هست با اون تخت های از پر قو ......تازه شم خاویار هم میدن .......

انسانیت !!! اینقده انسان هستیم که وقتی یه تصادفی تو خیابون میبینیم ..مزاحمش نمیشیم راه مون رو میگیرم ومیرم تا حواسش رو جمع کنه دفعه بعد تصادف نکنه .... 

مردا!!! مردای جامعه ما اینقده خوبن ... همه خونواده دوست ..همه اهل دین ایمون ..همش دنبال اجرای دین هستند  دنبال 4 تا عقدی و چهل تا صیغه این ...کجای دنیا ایقده مردم یه مملکت بفکر نسوان هستند ...........

خانوما !!! اینقده صبورن که نگو ...توسری میخورن بیشتر کار میکنند ..فحش میشوند بیشتر درس می خونند ..زجر می کشند تا بقیه رو خوشبخت کنند ...کجای دنیا زنهاشون اینقده از جون گذشته هستند ...........

کار!!!  ما اینقدر فرصت شغلی داریم تو مملکتمون ..که همینجور داریم راه براه ..همون تنبل ها و بیسواد هامون هشت سال پیش رفتن  خارج کار کنن و چیزی یاد اون عقب مونده ها بدن .....تازه کلی هم متخصص اختلاس وسفسطه داریم...

شجاعت !!! اینقدر شجاع هستیم که توله خرس ها رو شکمشون رو سفره می کنیم ...گربه ها و خرها رو قصابی می کنیم ....

ادب !!! اینقدر با ادب هستیم که اصلا فحش نمیدیم  ...تو صف همدیگه رو هل نمیدیم ...وقتی دروغامون برملا شد معذرت خواهی میکنیم .....

تحصیلات !!! همش دکترا و مهندسی داریم ....بیسواد نداریم ....مدرک های تحصیلیمون از بالاترین دانشگاه دنیاست ..........

اینترنت!!! ..نمیشه حرفش رو زد ...اولیم اول ....فقط از بس فروتنیم ...میذاریم سرعت لاکپشت ..حلزون از  اینترنت ما بیشتر بشه ...........

درگوشی : پیرزنه اروم کنارمیزم اومدویواش گفت: اون زنه که اون روزدلتنگی میخوند بزار دلم گرفته ....نگاهش کردم یادم افتاد برخی ازپیرزن ها هم دل دارند وها/یده رودوست دارند ....

روز پدرهفته دیگه اس امیدواریم که بتونیم هوای پدران معلول رو داشته باشیم  به همون روال قدیمی دوستان هرکسی خواست دراین امر خیروخداپسندانه شرکت کنه میتونه ازطریق وبلاگم وتلگرام وبلاگ باهام درتماس باشه ...(  telegram.me/qapdarya)

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


http://mj7.persianfun.info/img/93/7/Naghl-Ghol15/372278_103.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

وقتی این دهه هفتادی ها ودرحقیقت از67تی ها به بعد رومیبینم ..بخودم میگم اینا کجا ما کجا ...حالا چن ساله دیگه مطمئنا اونا به نسل های بعدی میگن واین رویه ادامه داره ...من تقریبا ازوفتی که پا به دبیرستان گذاشتم بنوعی وارد حیطه کار شدم ...تابستونا مربی بودم  (مربی هنری) ...واین یه حداقل دستمزدی رو برام داشت که  به مرور طعم استقلال به دهنم مزه کرد .. تابسون اینجا خیلی گرمه ...اونموقع ها یه دختر 17-18ساله بودم که سری پرشور داشتم تو افتاب گاها بالای 40-50درجه کلی پیاده میرفتم تا محل کارم ...استقلال رو دوس داشتم ودارم ..

بعدها کارم تغییر کرد ...وهمیشه توتموم سالها تمام سعی ام این بوده وهست که روپای خودم وایسم درسته مشکل انچنانی مالی هم نداشتیم  نسبت به خیلی ها اوضاعمون خوب بود .وشایدهم بشه گفت عالی ...ولی همیشه روپای خودم ایستادم وسعی کردم ازتوانمندی های خودم استفاده کنم ...وهیجوقت هم توکارم از شیوه عشوه زنانه استفاده نکردم ..

اینارونگفتم که ازخودم تعریف کنم .چراکه اکثریت همسن وسالام مثل من بودن..بلکه میخوام ازنسل جدید حرف بزنم ازدخترهایی وحتی پسرهایی که چیزی بعنوان اراده و تلاش تو وجودشون کمرنگه ...همه چیز رواماده میخوان ..بخودشون سختی نمیدن ...یخورده تلاش نمیکنن ...سطح توقعشون ازپدرومادرها بشدت بالاست ...دخترها که هنوز به بلوغ نرسیده زدن توکار عشوه وطنازی..والا حتی متاهل های سن وسال بالا وبعضا تحصیلکرده  هم درمقابلشون کم میاره ..

والا مامدرسه میرفتیم ایناهم مدرسه میرن ...اون زمان ما خبری از کلاس تقویتی ..وکتاب راهنما  واین جور چیزها نبود ولی درسمون رو میخوندیم ..ولی این دوره ..والا با اینهمه امکانات درس که نمیخونن هیجی از سرصدای راه رفتن مورچه روی فرش بعنوان برهم زننده افکارشون  شاکی هستن ......

توحرفاشون یه بایدی نهفته هست ..باید برای من فلان چیز روبخرید ..باید برم فلان جا ..باید اینکار روکنم ..و  .........من نمیدونم این نسل جدید با این سرکشی ها وبایدهاشون به کجا میخوان برسن.....یعنی دانشجو میبینم اطلاعات عمومی صفر....والا بخدا ..تحقیق استاد داده عملی هست خودش باس بره دنبالش اومده میگه بزن تو اینترنت پیدا کن.....میگم باس خودت کارکنی ..میگه کی حالش رو داره .....

والا ما دبیرستانی بودیم  پسر از 3کیلومتریمون رد میشد هزاربار سرخ وسفید میشیدم وفقط خدا خدا میکردیم اصلا به ما نگاه نکنه وبره ..وای اگه روزی خدای نکرده متلکی میشنیدیم ..دوپا داشتیم دوتای دیگه روازچایی حتی توهوا قرض میکردیم ودر میرفتیم ...ولی حالا ......دبیرستان دخترانه تعطیل شده بود دخترا همه مانتو اندامی ولی مثلا فرم .ویک رنگ ...ولی هرکدوم یه مدلی داده بودن تنها تشابه تو رنگ بود ...از جلو درب دفتر رد میشدن ..دوتا پسر اول دوم دبیرستانی میخواستن برن بیرون ازدفتر..

دخترا روکه دیدن ..یکیشون گفت وای بذاردخترا تموم بشن بعد بریم ..خندیدم وگفتم چی چی تموم بشن ..گفت مسخره میکنن ..گفتم جوابشون بدین ..اون یکی گفت اینا خیلی هستن ...زشته ..خدایش برام تعجب اوربود چن وقت بعدش که چن باری خودم دقت کردم خیلی راحت برخورد میکردند ...البته برخی ..( همیشه تو هرکاری خوب وبد هست )...جالب اینجاس مدرسه تعطیل  شده بود داشتم درب رومیبستم که بیام خونه ...دخترا ازتوپیاده رو میرفتن ..یکی محکم زد رو شونه ام وگفت ..چطوری تپل عزیز...

برگشتم دیدم دختره نیشش بازه ومیره ...حالا اصلا منم نمیشناختم کی بود یا اینکه یکیشون یه دفعه تودفتر نشسته بودم درب دفتربازبود سرک کشیدداخل دفتروگفت ...جیگرممممممممممم دوست دارم ....والا نه به اون سربه زیری ماها ..نه بشدت روی اینها ......

من یکی که جوونی ام دنبال استقلالم گشتم و اهدافم ..نفهمیدم چطور ازاین مرحله عبور کردم ..اینهمه سختی کشیدم تا الان به یه مثلا ثباتی رسیدم ..اینا که اهل کارنیستن وراحت طلبی رو پیشه کردن...اینا چطور میخوان جوونی رو بگذرونند خدا میدونه ..البته اینقد هم دانشگاههای محتلف ریخته تو بازار که عملا درس خوندن یه گزینه خنده داره ..تو این جامعه؛ ...هرکسی رو نگاه کنی الان مدرک دارشده بدون اینکه سوادی داشته باشه ......وبدترازهمه جامعه ای داریم که برمدار پول وپارتی میچرخه و........

درگوشی : پیرزن ها به ها/یده حسادت میکنند .....       (  telegram.me/qapdarya)

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

عکس نوشته تنها و غمگین (12)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۹
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

پیرزن اومد کنارم نشست  کاغذهاش روگرفتم دست من واون کنارهم بود پیرزن داشت حرف میزد ولی من چشمم به دست هامون بود ..این دستها  ..دیدن این دستها همیشه منو تو فکر میبره ..اینکه این ادمها هم روزی جوون بودن .....

دوتا دست که کنارهم هستن دستی پیروپرازچروک و زبر خسته ...کناردستی سفید تپل صاف ...اونوقت توذهنم میاد یعنی اینا هم جوون بودن مثل ما بودن ...؟ یعنی اون الان که دستای منو میبینه یادچی میافته جوونی خودش .......

این فکرها خیلی اوقات میادتوذهنم ....پیرزن متوجه شدکه حواسم رفته پی دستها ...دستش رو اورد کنار دستم ...چقدر تفاوت بود ...نگاش کردم نمیدونم من خجالت کشیدم از جوونی دستم یا اون از پیری دستش که هردو دستامون رو کشیدم کنار .......این وسط کاغذها بودن که پخش زمین شدن ...

دوباره همزمان خم شدیم وباز دستهامون بود که کاغذها رو جمع میکرد وباز تفاوت دستها .....خجالت میکشیدم ازاینکه دستهای من جوان هستند و پیرزن دستاش رو در پر چادرش پنهون کرد وبهم گفت :امون ازپیری ...امون ازپیری ...جوونی مون رفته ....

گفتم :جوونی همه میره ..مهم اینه که دلت جوون باشه ...گفت : ماجوون بودیم دلمون هم جوونی نکرد وقت ما هیجی نبودو... که پیرمردی پرید وسط حرفمون وگفت : مگه اینا که جوون هستن حالا خیلی جوونی میکنن ؟....

هرکسی چیزی گفت ولی توذهن من هنوز تصویر دستهاش بود ...به دست های ادمها زیاد نگاه میکنم ..دست هایی که میبینم خیلی هاشون زبر وخشن هستن وحس میکنم روح دارن وگرم هستن با ارامشی عمیق ......

برخلاف برخی از دستانی که صاف هستند کشیده و نرم لطیف با ناخن هایی مانیکور شده ..یادستان صاف وپهن وگوشتالود مردانه که نرم هستند و حس میکنم زیر این نرمی سردی خاصی نهفته است....

دستها قدرت خاصی دارن گاهی به ارامی دریا هستند و گاهی به سنگینی سرب ..گاهی ارام هستن و پرمهر...گاهی دستها میتونن مثل یه شونه باشند برای رفع دلتنگی ..گاهی نوازش یه دست میتونه ارامشی باشه بریک ذهن خسته .....

برای مادرازدست ها گفتم ودستان مادر ..هرچروک اون هزاران هزار حرف داشت وهرپینه انگشتش یک قصه ....گرمای دستان مادر رو دوس دارم .....من دستها رو دوس دارم ...حتی دستهای سیاه وزبر ..حتی دستهای خسته و پرچروک ...حس میکنم روح زندگی دراین دستان جاری هست

درگوشی : پیرمردها هم ها/یده دوست دارند ....(  telegram.me/qapdarya)

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....


http://mj7.persianfun.info/img/93/7/Naghl-Ghol15/370360_183.jpg


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۵۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دیشب تا نماز صب بیداربودم ...وقتی که بیخوابی می افته به جون ادم ..چیزی توذهنش هی چرخ میخوره فکر وفکر فکرهست ...ازاینکه چی میخواست ..چی کرده وچی میخوادکنه و.........

توبیداری شبانه دیشب ..دوباره رادیو روان پریش های بی نفطه رو گوش کردم قسمت اولش مجری ازچیزی گفت که توجامعه ما کمه ..چیزی که بارها هم خودم اینجا گفتم وهم همه بنوع های متفاوت میگن اونم اینکه ما ملت غصه داری هستیم وشادی هامون کمه ......

مجری برنامه میگفت توهرفرصتی دنبال شادی باشید ودنبال خندیدن باشید ..اینکه بتونی توهرفرصتی توانایی خندیدن  رو داشته باشی مهمه ...راستش بخواید این جمله اش رو من خیلی وقت پیش بهش رسیدم ولی درتوان خودم نبوده ....

بذارید ازاول براتون بگم دوسه سال پیش بود با مریمی وفاطی پیش یه خونواده معلول بودیم ...مادرپیری با شوهرپیرش هردو بالای 70سال سن داشتن ...گذرزمان رد پاهای پرچین وچروکی رو دست صورت وتن بدنشون جا گذاشته بود...

یه دختر معلول داشتند که البته هنوزهم دارند پدرخونه فوت کرده مادرپیرودخترتقریبا رو به میانسالش باهم زندگی میکنن ..دختره سن بالا الان شاید نزدیکای 47-48سالش باشه ..این دخترمجردوعقب مونده ذهنی هست ...بعدمن یادمه اون روز من نت دفترم قطع بود ..مشکلات اساسی داشتم ...

بدهکاری...دعوا ومرافعه با یکی ازهمین ادمای بظاهرروشنفکرودرحقیقت الاغ ...ازاونایی که هرچی میگی منطق ودلیل رو قبول ندارندچرا که از طرف یه خانم ارائه میشه ...ایناکه خانمها فقط داخل محیط اشپزخونه قرارمیدن ..دیگه خودتون بگیرید ...

خلاصه اوضاع واحوال درب داغون بود ..بعداین دختر...وقتی که همه میگفتن وحرف اززندگی بودبهم گفت توچرا ناراحتی ؟ توباید بخندی ..گفتم کامپیوترم خرابه ...حوصله ندارم ..و...........گفت گشنه ای ؟ گفتم نه ...گفت خب ناراحت نباش بخند...ادم وقتی گشنه باشه نون نداشته باشه بخوره ناراحت میشه ...

گفتم یه چیزای دیگه ای هم هست که تونمیدونی ...گفت مگه من دیونه ام که ندونم ...کسی دعوات کرده ؟ کتکت زده ؟ جونت (بدنت) دردمیکنه ؟..گفتم نه ..اینا نیست ..گفت خب پس توهیجیت نیست الکی پز میدی ....

اون روزخندیدیم همه مابه حرفش...... ازنظرماها اون یه دخترشیرین عقل بود که نمیفهمید دردهایی که درانزوا روح رو میخورند یعنی چی ....ومدتها گذشت ..یه مدت که من بیشتر قاطی این جنس ازادمها شدم فهمیدم که نگرش هامون چقد متفاوته ...ونگاهامون چقدر فرق داره ...

من وامثال من زندگی رو سخت میگیریم ...زندگی پراز لحظه هایی هست برای شاد بودن ..برای خندیدن ..لذت بردن ...ولی ماهایی که این چیزا رو با همه ی  سلامت عفلیمون میدونیم  ومیدونیم که عمرمون هم در حال رفتن وتموم شدن هست بازهم به این لحظه های درگذر چنگ نمیزنیم ومنتظر روزهای بهتروبهترهستیم .......

حالا دیشب با گوش دادن به اون برنامه رادیویی بخودم گفتم واقعا چرا ما ایرونی ها حق خندیدن رو ازخودمون محروم میکنیم ..گاهی لازمه که بگیم گور اول واخر همه مشکلات این زندگی ...گاهی لازمه بزنیم به طبل بی عاری وبی خیالی ...

گاهی لازمه که خودمون رودرگیر قید وبندها ...سنت ها ورسوم فرهنگ نکنیم ...چن وقته دیگه مگه زنده ایم ؟..چن وقت دیگه تواین دنیا هستیم تاکی زندگی رو بخودمون سخت بگیریم ..فکر قسط ..وام ..بدهکاری ..وال بل باشیم ...والا بلا تواین جامعه واین مردم کسی به فکر کسی نیست...

لااقل خودمون بفکر خودمون باشیم ..بفکر خندیدن خودمون باشیم ...بفکر لحظه های زندگیمون باشیم همینه که شکم سیر به بالین میذاریم همینکه زیبایی های این دنیا وطبیعت رو میبینیم سعی کنیم شادباشیم وازاین شادی لذت ببریم ...قبل ازاینکه دیربشه .......(  telegram.me/qapdarya)

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....

 

عکس نوشته تنها و غمگین (9)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۶
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

شروع سال نو درکشورهای دیگه پرازایده های خوب ، رفتارهای خوب ونگاههای متفاوت وخوب هست ولی درجامعه ما همیشه یک عده هستندکه پای ثابت مخالفت کردن ،دعوا کردن ،بحث کردن وبقولی نفرت ساز بودن هستند ..بذاریدبا یه مثال براتون شروع کنم ناصرتقوایی کارگردان وفیلسمازخوب کشورمون باهمسرش یک چالش راه انداختن چالش بوسه درابتدای سال نو ..

اگراین چالش درکشورهای دیگه بود بنوعی پیام اور مهربانی ودوستی بود ولی دراین سرزمین اریایی نمادی ازبی بندباری و بی عفتی قلمدادشده ..درتصویری که عکاس خوب کشورمان کورش جوان ازتقوایی وهمسرش گرفته این زن وشوهرکه ازقضا همسراقای تقوایی حجاب هم دارد لبهای هم را بوسیده اند ودرروزای اولی سال نو به اشتراک گذاشته اند ..وازوقت انتشاراین عکس موج منفی جامعه هرروز حرفی میزند و متهم میکند چراکه اینجا جامعه اسلامی هست واین یک رسوایی بزرگ بی بندباری هست ..

ما بچه که بودیم اولین چیزی که ازخدا توذهنمون جا انداختن این بود که خدا عالم وادم رو افریده ..خودش هم تنهای تنهاست ...نه بچه داره نه سرهمسر اصلا خدا ادم نیست خدا یه نوره ...توذهن  بچه ها این روحک کردن که خدا یه بهشت داره یه جهنم ..بهشتش همش چیزای خوب خوب داره...جهنمش ...چیزای بد بد ...

جهنم خدا رو برا ما پرنگترنشون دادن تا بهشتش ...بهمون گفتن دروغ بگی میری جهنم ..بری جهنم یه مارهای گنده وزشت هست که می خورنت ..زنده زنده تو اتیش جهنم میسوزوننت...سوختن ودردکشیدن وعذاب جهنم ازوقتی که رفتیم مدرسه وکتاب تعلیمات دینی رو داشتیم شروع شد تا حتی وقتی رفتیم دانشگاه ...

جهنمه همیشه بوده وهمیشه برامون یه تهدید بوده ..یه کابوس برای هربچه اون دوره وزمونه ..ترس ازمرگ ومردن یه طرف ترس از جهنم خدا یه طرف...چیزی که توذهنمون جاکردن جهنم وعذایهای جهنم بوده ...موهات بیرونه ..بیچاره بمیری اون دنیا با همین موها اویزونت میکنن توجهنم می سوزوننت....

استین کوتاه پوشیدی بیچاره توجهنم همین بدنت رو مارعقرب ها میخورن و تواتیش جهنم بیشتر این بدنت میسوزه ودردش صدها برابربیشتره ....وای با نامحرم حرف زدی ....میمیری توجهنم با همین زبون اویزونت میکنن ..

خدای مارو خدای بهشت وجهنمی معرفی کردند که بیشتر با جهنم  توذهنمون جا گرفته بود تا بهشت ...نسل الان رونبینید که برا خودشون گودزیلایی هستند برا همه ...ماها با کوچکترین خلافی ترس وتهدید ازجهنم رو مینداختن تو تنمون ..

حالا دیگه مربی قران ودینی وپرورشی اندمذهب رو فاکتورمیگیرم ..اخه برا ماروستایی ها این افراد خودشون ساده ومثل بقیه مردم بودن ..داشتن ابرو پاچه بزی ...پیراهن یقه بسته عادی بوده ..چون جو مذهبی بوده وسنتی ....توشهرهای بزرگتر برا اون دانش اموزا عذاب هایی بودن ازنوع خود دربون های جهنم ...

بقول دوستی اون دوره جوری خدارو نشونمون دادن که تودوران بچگی خدای خودمون رو رنگی نمی دیدیم ..یه خدا داشتیم که سیاه وسفید بود ...حالا گذرزمون بزرگترشده وخوندن ودیدن وفهمیدن های بیشتر دید مارو نسبت به خدا بیشتربازکرده خدای خودمون رو داریم بهتروزیباترمیبینم ....حالا می فهمیم که بهشت خدا پرنگترازجهنم خداست...

خدا رحمان ورحیم هست ..خدا ستارالعیوب هست ..خدا مهربون مهربون هاست ..بهشت وجهنم روهمه ادما توهمین دنیاهم دارند ...بهشت وجهنم هرادمی دست خودشه ...بهشتی بودن خیلی ساده است ...وخدا مردمش رو با کوچکترین بهونه میفرسته طرف بهشتش ....

اما چیزی که درون ذهن یه کودک نهادینه میشه تا مدتها هست واون نیش ماروعقرب ها جزیی ازذهن ما بچه ها شده که درمورد جهنم برامون گفتن وهرزگاهی توذهنمون یه تلنگر میخوره ...که بیچاره بمیری  بری جهنم ...ماروعقرب های گنده وزشت میان میخورنت ..نیشت میزنن ..رو زبونت رودستاتت اه اه ......واینجوره میشه که بخودت میگی ..کاش ازهمون اول اول بهمون میگفتن خدامون سفید هست ..و رنگی هم هست ..خدامون زیبا ومهربونه ........

وحالا این چندروزاول سال بااینهمه همه هجوم به یک عکس بخودم میگم کی میشه بادیدن یک عکس ترس ازجهنم وخدا یه عده رو اینجورتلخ نکنه که بدون فکر حرف بزنن وموج منفی بدن کاش بجای اینهمه ترس ازمذهب اندیشدن درست درمذهب روبهمون یادمیدادن وکاش همه ادمها با بزرگ شدنشون شعورشون هم بزرگ میشد وهزارها هزار ای کاش...

خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت.... telegram.me/qapdarya   

عکس نوشته تنها و غمگین (7)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

ادمها از یه مرحله سنی که بگذرن تازه میفهمندکه عمرشون چقد زود داره میگذره ..مثلا خودم ازسی که ردکردم تازه انگارمتوجه گذرزمان شده باشم تازه فهمیدم اون روزهایی که بنظر کشداروطولانی می اومدن چقد زود گذشتن و حالا که به پشت سرنگاه میکنم ردی ازخاطره های روزهای گذشته میبینم فکرمیکنم این حس وحرفها اشنا وحال همه ماهاست ...البته بیشتر افراد بالای سی سال ...

امروزیه مسیر طولانی روراه رفتم بین شلوغی پیاده روها راه رفتم وبه هیجانی که بین مردم راه افتاده بودنگاه میکردم اسفندباهمه دپرسی وحالگیری هایی که داره یه جورایی هم خوبه چراکه یه حس خاص تازه بودن روهم به ادم تزریق میکنه وحالا امروزاخرین روزاسفندتمام خیابونهای شهرپرازمردمی بودکه شتابزده دنبال خرید بودند انگاراگه امروزکارهاشون روتموم نکنن فردادیگه اون کارغلطه ونبایدتموم بشه ...

میدونید رسم ماایرونی ها اینجوریه ..بایدهمه کارها روتمام وکمال انجام بدیم چراکه اگه یه کارنیمه تموم بمونه برای سال جدید اون روبدشگون وبدیمن میدونیم ولی واقعیت اینه که ماها داریم یه سنت روتکرارمیکنیم فقط تکرارش میکنیم وخواسته خودمون اینکه با ارامش کارهای عقب مونده روانجام بدیم میزاریم کناروبهش بی توجه هستیم ولی چون رسمه که کارنیمه تموم نباشه بایدهمه کارهارو تا لحظه اخر سرسامون بدیم حالا بهرحال و صورتی که هست ...

خواستم دفترتکونی کنم ولی بجای اینکه خودم روخسته ترکنم ترجیح دادم   خودم روبتکونم ..اره خودم روتکون بدم ببینم ازاول سال 94تا اینجا چقد کارها ورفتارهام درست بوده وچقدرغلط بوده ...واقعیت اینه که باشروع هرسالی تقریبا همه ماها  یاروی کاغذیا تودلمون باخودمون شرط روشروط میزاریم که یه عالمه کاررو انجام بدیم ولی روزاخرسال دقیقا اون روز365که میرسه یادمون می افته که چه قول وقرارهایی داشتیم وچی شد ...

حالا منم امروزخودم رو تکون دادم تا هم قول وقرارهام باخودم یادم بیادهمینکه ببینم تواین یسال من چیکارکردم  راستش ازخداکه پنهون نیست ازشماچه پنهون هرچی فکرمیکنم میبینم امسال کارخاصی نکردم شایدکمی محتاط ترشدم که البته اینم میشه گذاشت روحساب اینکه ادماهرچی سنشون بالاترمیره محتاط ترمیشن ...ولی شاید تنهاکاری که امسال کردم این بودکه بیشتربخودم اهمیت دادم وخودم بودم ...البته اینم فکرمیکنم چیزکمی نیست ..چراکه اگه حتی اشتباه هم کردم بازبا تصمیم ورای خودم بودنداشتباههای خودم بودند...حالا شماها خودتون روتکون بدید باخودتون امسال چن چندبودید؟

نمیخوام کلیشه ای حرف بزنم بگم ادمهایی که بدکردندبهمون ببخشیم وبادلی بخشنده سراغ سال نوبریم که واقعیت امراینه خیلی ازماها وقتی ازکسی دلمون ضربه ای میخوره شایدببخشیم ولی رد اون ضربه همیشه جاش باقیه ...پس بخشیدن میشه یه حرف که بزبون میادولی یاد ادم نمیره تاوقتی که ادم یاددردبیفته بخشیدن میشه فقط همون حرف سرزبون....اگرچه بابخشیدن هست که ادم رهامیشه ازدرددرون...ولی واقعن بنظرتون ماها اونقدری بزرگ هستیم که حتی بایاداوری اون درد اذیت نشیم ؟

سال 94بارمالی خوبی برام نداشت این یه واقعیت نه تنهابرای من بلکه فکرمیکنم برای خیلی ازمشاغل ازادوکارمندان وکشاورزان بودبطورکلی فراگیر بود...ولی سالی بودکه شادی هایی ریزودرشتی لابلای روزهاش داشت ..واین روزها هرکدوم روزی ازعمرمن وشماها بودوهست ....که گذشت وپرونده این 365روزداره بسته میشه...

سال94برجام وبود وانتخابات که ازهردو سربلند بیرون اومدیم ..درسته که خیلی ازحرفها ودزدی ها رو شد ولی باهمه پنهان کاری های برخی ها بازمردم  ثابت کردندکه نقش اصلی رو دارنددراین مملکت...

تواین 365روزی که گذشت خیلی ارزوها داشتم خیلی تقاضاازخدا داشتم میدونم شماهاهم مثل من بودیدازخدا خواسته های متفاوتی روطلب میکردید حالا برخی زود برخی دیربرخی  اصلن هم جواب نگرفتندوخدا جواب ارزو وحاجتشون روندادکمااینکه خودم یه لیست رنگارنگ براخدا نوشته ام تاالانم اروزدارم برخی هاشون براورده بشه ولی خبری نیست ولی این رومیدونم خدا نه نمیگه خدا جواب ارزوهای همه رومیده منتها با روش وقانون خودش ...فقط باید صبرکرد..

خداروشکرمیکنم که امسال بودم باکمک خیلی ازشمادوستان دیده وندیده یه صبحانه مدارس دیگه .. روزپدرمعلولین ..روزمادر معلولین...دیوارمهربانی..بازارچه لقمه های مهربانی..مسابقه نقاشی کودکان معلول...دیوار مهربانی و...روبرگزارکردیم خداروشکرکه خنده هایی ازته دل بلندشدوشکرکه خدا همراهمون بودمثل همیشه ........

خیلیها امسال ازکنارمون رفتن ورفتنشون دلمون روبدرداورد بطوریکه هنوزتایادمون می افته اون حفره خالی قلبمون دردمیکشه...کسایی رفتندکه باورنداشتیم یهویی غایب بشن ازکنارمون ...وشکرکه خدابهمون توان صبوری داد...

حادثه های مختلفی برای تک تک ماها اتفاق افتادلحظه هایی شایدبرای هرکدوم ازماها پیش اومدکه ارزوکردیم نباشیم ولی گذشتن وما ازشون گذشتیم ..وشکرکه هیجوقت خدا تنهامون نذاشت وتوهرمرحله بهمون توان گذشتن ازسختی هاومشکلات روداد...

خیلی خدایاشکرت هست که بگیم برای این پایان سال..برای هرروز وهرلحظه سالی که داره تموم میشه باس بگیم خداروشکر...وحالا بازاین دم اخری ازخدا میخوام که بازم مثل همیشه همیشه همراه تک تک ماها باشه هرکجای این مملکت که هستیم بازم با همه خوبی ،بدی ها وگناههایی که میکنیم تنهامون نزاره ومهربونی خدا رو توهمه روزهای سال جدید حس کنیم... عیدتونم مبارک .... telegram.me/qapdarya  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

1- زن ومردبشدت باهم بحث میکردندوارددفترشدن مردگفت نمیفهمم اخه اون دیگه چه خری بوده که همچین فکری روکرده ! دیوارمهربانی چه صیغه ایه؟ کسی بخوادکمک کنه کمک میکنه و..زنش پریدوسط حرفش وگفت توچرا فکرنمیکنی خب شایدکسی فقیر رونشناسه میاداینجامیزاره فقیربرمیداره ..مردوباره گفت هااااااااااا مگه میشه کسی فقیرا رونشناسه ..این کارمسخره ای هست اصلن من میگم اونی که اومده؛ دم بانک این دیوارمهربانی رو راه انداخته مغ نداشته ...وبرای من این حرفها تکراری بود.......

2- پیرمربازنشسته  هست ..بدون مقدمه گفت این دیوارمهربانی کارشماست من چیزی نگفتم همکاری گفت کارخوبیه فرقی نداره کارکی باشه پیرمردگفت این کارای چرندبازی کارهمین هست واشاره کردبه من وگفت هنوز توزندگی نیفتادی که بدونی این کارای چرند نون واب نمیشه میخوای ثواب کنی برو لباس نو بخر بده به نیازمندا...

3- زن خودش ازناحیه پا معلول هست ویه پسربچه داره چندباردیدمش که ردشد تااینکه یه روزصبح اومدبهم گفت ببین خانم توزودمیای سرکار ؟گفتم برا چی ؟گفت توصبح ها زودترمیای منو نگاه کن اندازه من اگه لباس گذاشته بودن برا من بردار...

4- کارمندی تعریف میکرد که صب زوداومده سرکارو زنی باپسربچه ای خواب الودکناردیواربودند زن لباسهایی روبرمیداشت روی سینه پسربچه میذاشت وچندتایی که مطمئن بود اندازه اش هست برداشت دست به بقیه لباس ها نزد وکارمندگفت خوشحالم ازاینکه این دیوارساده واقعن مهربانی میاره.....

5- اقایی تعریف میکردمردی صاحب یک بوتیک لباس، کله صبح که تازه تک وتوک مغازه دارهاوکارمندان می اومدن سرکار تعدادزیادی شلوار لی نو اورده ورو دیوارگذاشته ویساعت بعدهیج اثری ازاونها نبوده ودرادامه حرفش میگفت لامصب  شلوارلی همیشه بازارداره ..

6- ازکنار دیوارمهربانی رد میشدم لباسهایی بشدت کثیف ،کهنه وبعضا پاره دیدم همه روجمع کردم تونایلونی کردم انداختم توسطل اشغال..تودلم گفتم کاش مردم بخشش رویادبگیرندنه اینکه دورانداختنی هاشون روبخشش کنند.....

7- مشتری داشت حساب میکردکه بره درهمین حین مهندسی جوان سرک کشدتودفترو گفت این دیوارمهربانی کارشماست ؟ گفتم مهم نیست کارکی باشه مهم اینکه یه کارخوب فرهنگ سازی بشه... گفت این فرهنگ سازی نمیشه این خودنمایی شماست نشون میده که شمامیخوای پز بدی بگی من خوبم ..اون حرف میزد مشتری رفت وسط حرفش پریدم وگفتم اقا شما اینکارروقبول ندارد دلیلی نداره هرچی ازدهنتون درمیادبگید خوب وبدمن به شماربطی نداره ...گفت براتون متاسفم که شعوروعقل نداری ورفت بهمین سادگی ...ومن تودلم بخودم گفتم  دختراگه اشکت دربیاد خری....

8- طرفای یازده شب بود ریس بهم زنگ زد با خوشحالی گفت نمیدونی الان ازکناردیوارمهربانی رد شدم 8-9نفرخانم واقا داشتن لباس میذاشتن باورت نمیشه مردم خوب استقبال کردند...خندیدم ....

9- زن میخوادکه برای پسرنه ساله اش شلواربخره ازکناردیواررد میشن زن میگه این لباسهاچرااینجااویزون هستن؟پسرک با همون سواداندکش میخونه نیازی داری بردارنیازنداری بزار...زن میگه یعنی مفتی هستن ؟برداریم ؟پسرمیگه اره ننه برداریم چرا پول بدیم همینجاگذاشتن تازه نوشتن نیازداری بردار...زن ازبین لباسهایی که اونجابودن برا پسرش برمیداره چندروزی میگذره زن دچارعذاب وجدان میشه که نکنه کارش اشتباه بوده ولباس ها حرام باشن ازیکی سئواب میپرسه که لباس برداشتنش حرامه یا حلال ...

10- بارها گفتم وقتی توشهرکوچیکی بخوای یک کاررو فرهنگ سازی کنی مشکلات خیلی زیادی پیش میادوسختی داره  ولی بعدش راه برای بقیه هموارمیشه مهم اون فرهنگ سازی اولیه هست که بتونه خوب جابیفته ..مثلا بعدازسه سال بازارچه لقمه های مهربانی امسال شاهدیه بازارچه غذای دیگه بودیم درسته کاستی هایی داشت ولی مهم اینکه یک فرهنگ خوب پایه گذاری شده حالا هرچه قدرازاین فرهنگ خوب تقلیدبشه خوبه وماندگاره چراکه اصل یک هدف نیک هست ...امیدوارم که دیوارمهربانی درهرروستای نه تنها شهرستان ما بلکه درهمه روستاهای وشهرهای ایران راه بیفته ...والبته مردم  لباسهای غیرقابل استفاده رونذارن بلکه بخشش کنند...

شاید روا نبودکه ازدیوارمهربانی بنویسم ولی ماجراهای زیادی داشت و داره ودوستانی اصراربرنوشتن ماجراهاش داشتن ...برا اینکه بدقول نشم امشب براتون نوشتمش واخرین پست سال 94رو فرداشب مینویسم ممنونم ازنظرات خوبتون که درکانال دریای کویربرام مینویسید ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...  telegram.me/qapdarya  

 


http://mj6.persianfun.info/img/93/6/Naghl-Ghol14/351576_521.jpg

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۷
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

داریم حرف ازعید میزنیم وخرید عید ....به ننه خدیجه گفتم : تصمیمی برای خرید عید داری ؟ خندید پرصدا اما تلخ ......گفت : مسخره میکنی  ؟ خرید عید چیه ؟گفت: قدیما برای عید گاهی یه چاروقی ..پیراهنی میخریدم اما به دختریت قسم یادم نیست چندساله که با همین لباس ها سر میکنم پول اب وبرق ندارم  چطور برم خرید عید کنم ..

گفتم : یارانه ات ؟ ..مستعمری بهزیستی که برا زینب میدن اون چی ؟ تلخ گفت : مستعمری که بعضی وقتا 40-50تومن میدن بعضی وقتا هم نمیدن خرج دعوا دکترش هم نمیشه ..بارانه پول اب بدیم یا برق بدیم ..یه پول بی خیر وبرکتی هم هست که اصلا فایده نداره ... ندهند بهتره .......

زینب دخترمعلول که ازمن هم بزرگتره ....با چشمهایی که معصومند وپراز پاکی ..با همون زبون الکن میخواد بهم بگه که دوست داره لباسی سبز داشته باشه با گلهای خوشگل .......

زینب میخواد خوشگل بشه ...میخواد گلی بزنه روموهاش ...میخواد به مادرش بگم براش فرق باز نکنه ...موهاش رو نبافه ...زینب میخواد شبیه اون زنه خوشگل تو تلویزیون(م.ا.ه.وا.ره) خونه حاجی مراد باشه ...

زینب دلش میخواد زنانگی کنه ...دلش میخواد غذای باکلاس بخوره  ..مثل تواون فیلم ....زینب دلش میخواد برقصه ..بدوه ..خوشحال باشه ..سوارماشین پراید بشه ..وبره شهر ..از بالای ماشین سایپای محسنی خوشش نمیاد همش گوسفندا تو ماشین می شاشن...وزینب بوی پشگل گوسفند میگیره .......

زینب خیلی حرف داره ...من وقت ندارم ...ننه خدیجه هم حوصله حرف زدن زینب رو نداره ...زینب خاموش میشه خودش هم خسته شده ....هرسه تامون خسته ایم .....خسته ازخیلی دردها ..وشاید خسته از زن بودنمون...

ومن معتقدم ماه اسقندبرای زنهای ایرونی یه حس دپرسی همراه داره یه دلتنگی ویه افسردگی ..چراکه باحجم  انبوه کارهای نکرده وفشارزیاد ذهنی مواجه میشن که حس خستگی شدید وتموم شدن زمان رودارند فقط میخواند این مرحله بگذره ...

گاهی فک میکنم ماه اسفند برای زنها بحران افسردگی سن وذهن خسته اس ..تواین ماه با هجمه کارهای مختلفی که زنها دارند خسته اند نه تنها جسمشون بلکه ذهنشون ...وبسیاری اززنها فقط میخوان اسفندبگذره ..واین روزها همه هرها پراززنانی هست که سخت درتکاپو هستندو میدوندبرای فرزند برای شوهر برای پدریا مادروخواهربرادر.برای همه میدوند جز خودشان ....

راستی ...درسته عید بهونه ای هست برای تازه شدن ...ولی دلیلی بر نو پوشیدن نیست لباس هیجوقت نباس برا ادم مهم باشه ...چه معنی داره ادم بشینه ازخریدهای انچنانی عیدش تعریف کنه ...خب ادم میتونه هروقت که بخوادولازم هست برا خودش خرید کنه نه صرفا برا عید ... تواین روزای اخرسال بیاید یادمون باشه هستن کسایی که لباس نو ندارن ..حالا بزرگترها شاید عادت دارن ولی جلو کودکان نگید ازخریدهاتون ...یخورده فکراون دسته ازادمهایی رو کنید که عید براشون معنی نداره ...حالا بهزاردلیل ..تواین روزا بفکر همه مردم باشیم همه مردم.......

روزمادر11فروردین هست ولی برنامه تقدیرازمادران معلول روتا اخرسال برگزارمیکنیم به همون روال قدیمی دوستان هرکسی خواست دراین امر خیروخداپسندانه شرکت کنه میتونه ازطریق وبلاگم وتلگرام وبلاگ باهام درتماس باشه ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...telegram.me/qapdarya  


http://mj6.persianfun.info/img/93/6/Naghl-Ghol14/351589_690.jpg


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۱
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

داشتم حرف میزدم درمورد اتلاف وقت وزمان ..گفتم میدونی چقد وقت رو ما ایرونی ها ودرکل میشه گفت جهان سومی ها تلف میکنیم ..توصف های مختلف منتظر وامیسیم حالا اگه کسی هم کتابی دسش باشه وبخونه یه گیر بهش میدم ..چقد حوصله داری ..کجای کاری ...چیزی میفهمی که الان داری میخونی... درعوض خودمون یا هی تو خیالاتمون غوطه ور میشیم یا اینکه این پاواون پا میکنیم که زمان زودتربگذره نهایتش هم اس بازی ویا بازی با تبلت وگوشی میکنیم ...غافل ازاینکه وقت ادمی ..همون گذران عمر ادمی هست ..نباید هدرش داد.......

گفت راست هم میگی ولی یه چیز رو درنظر گرفتی چقد ازما ادما وقتمون رو تو دستشویی هدر می دیم ؟ میخندم ..میگه نخند جدی فکر کن ..چقد ازما ادمها وقتمون رو روزانه تو مستراح ها ازدست میدیم ...حالا بعضی جاها که باید برا رفتن دستشویی هم توصف باشی یه طرف ...تازه بعضی وقتها هم باید کلی بگری ووقت تلف کنی که بتونی یه دستشویی پیدا کنی....

میخندم ..میگه دقت کردی دستشویی یه جای امنی هم هست ؟ ..ابرو میندازم بالا ...میگه اره والا ..دقت کن ..دستشویی همیشه یه جایگاه امنی هست که ادم اونجا امنیت داره ..ولی لامصب هیج جا مثل دستشویی خود ادم نمیشه ...وقتی که ازفشار داری بخودت میپیچی ...وتو دستشویی خونه خودت خودت روخلاص میکنی وراحت میشی انگاری بهشت نصیبت شده ..به قهقهه زدن میافتم ..میگه کووووووووفت جوری میخنده انگاری که خودش دستشویی نمیره ........

بعد لبخندمیزنه ومیگه میدونی من بچه بودم فکر میکردم ادمای معروف مثلا هنرپیشه ها ..اونایی که ریس هستن وتو تلویزیون نشونشون میدن ازاونا ...خلاصه ادمای باکلاس دستشویی نمیرن ..همچنان میخندم ...میگه دقت کردی تو همین کشورخودمون برا دستشویی رفتن باید حجب حیا داشته باشیم ..اصلا توفیلمهای ایرونی دیدی خانوما برن دستشویی ؟...همون اقایون هم که میرن دیدی فقط میرن دستاشون رو میشورن ...

میگم پ ن پ میخوای موقع انجام کارنشون بده ومیخندم ..میگه نه اونجور حال بهم زنه ..ولی خب حداقل داخل دستشویی رو باید نشون بده اون سنگش ...اون توالت فرنگی خلاصه هرچی که هست ...میگه دستشویی یکی از چیزهایی هست که همیشه توایران وهمه دنیا بوده ولی توایران خودمون خیلی بزرگش کردن بقول خودت رفته جزو حرفای ممنوعه .....میگه اصلا چرا راه دوربریم همین خودمون ...وقتی که میخوایم بریم جایی حالا برا دستشویی یا وضو گرفتن ..اگه مرد باشه ازخیر دستشویی میگذریم ...چون رومون نمیشه ..

میگم چرا حالا دستشویی برات اینقد مهم شده ؟ میگه دستشویی یکی ازچیزهایی هست که همیشه مظلوم واقع شده ...تازه دقت کردی تو دستشویی جواب همه معماها هم یادت میاد ..فکرهای ابتکاری  به ذهن ادم میرسه ..کلی ایده ونقشه قشنگ به ذهن ادم میرسه ..اصلا ببین تازه توهمین اسلام هم اینقد دستشویی مهمه که گفتن یک قاضی باید کنار اتاق قضاوتش حتما دستشویی باشه ..اخه نباید با مث/انه پر قضاوت کرد تاثیر منفی داره ......

میگه ..اون جوک روهم شنیدی که یه پیرمرد 80ساله میلیارد برنده میشه بعد همش رو دستشویی میسازه تو شهرشون میگن چرا اینکاررو کردی میگه پولی که اخرعمری بدست بیاد باید توش ر/ی /د...میخندم ..میگه البته اون پیرمرد خارجی بوده اگه ایرونی بود که تا الان شونصد تا دختر رو بزنی گرفته بود ..میگم خب حرف دستشویی تموم شد ..میگه اووووووف دستشویی  خودش یه دنیا حرف ..درسته که میگن یکی ازکثیف ترین وپرمیکروب ترین جاها هست ولی برخی خونه ها دستشویی هاشون روکه میبینی اندازه یه خونه 75متری هست تازه  کلی فرش  ودکوراسیون هم داره ......

میگه ببین وقتی میری توخونه اول باس یه نگاه به سرویس بهداشتی اون کرد اگه سرویس بهداشتی روبراهی داشت معلومه که صابخونه ادم رله ای هست درغیراینصورت مطمئن باش طرف هیج پخی نیس..میگم اینجوری نگو ..ادما روکه دستشویی مقایسه نمیکنن ...میگه نه اتفاقا این حرف من خودش یه نظریه هست ..دستشویی یا بقول برخی ها اتاق فکر برا خودش اهمیت ودرجه ای داره ..الکی وکشکی که نیس بی خیالش شد ...جزو یکی از ارکان اصلی یه خونه هستش.. امنیت ترین نقطه برای هرکدوم ازاعضای خونه که اونجا راحت هستن  هست .. میخندم ..

میگه نخند اینا روبهت گفتم که اخرسالی یادت باشه یدفعه هم درمورد دستشویی بنویسی که توجامعه ما لای پرده هست حتی اقایون هم روشون نمیشه درمورد دستشویی حرف بزنن ولی یکی ازموارد ونیازهای اصلی هرادم هست ..توهم یادت باشه که دستشویی رو دست کم نگیری توخونه ..اصلا درنظربگیر چرا میگن هیج جا خونه ادم نمیشه 50درصدش بخاطر همون دستشویی خونه هست ....که ادم بدون ترس واهمه ای کارش رو انجام میده هرچقد دوس داره زمانش رو زیاد وکم میکنه .....دست کم نگیر دستشویی مهمه ..سری تکون دادم با خنده گفتم اره والا مهمه ......

روزمادر11فروردین هست ولی برنامه تقدیرازمادران معلول روتا اخرسال برگزارمیکنیم به همون روال قدیمی دوستان هرکسی خواست دراین امر خیروخداپسندانه شرکت کنه میتونه ازطریق وبلاگم وتلگرام وبلاگ باهام درتماس باشه ...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت...telegram.me/qapdarya        

http://mj7.persianfun.info/img/93/7/Naghl-Ghol15/372279_582.jpg


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۱
دریا