دریای کویر

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

همه ماها زن...مرد ...بزرگ ....کوچیک ..دختر و بپسر .....از بچه گی واسه اینده مون رویاها و ارزوهای بزرگی داریم .....دلمون میخواد وقتی بزرگ شدیم  ادم مهمی بشیم وقابل احترام همه ......

معمولا دخترها تو عالم بچه گی و نوجوونی  ارزوهای بزرگی دارن و البته خیلی رویایی و بقولی عاشقانه و رومانتیک فکر می کنند برعکس پسرها ..البته پسرها هم اکثریت ارمانهای بزرگی دارن ولی نمک درام وعاشقانه اشون کمتره......

دوران مدرسه با تعدادی از بچه ها هروقت که دور هم جمع میشیدم از اینده مون حرف میزدیم اینکه بزرگ بشیم چیکار کنیم یادمه اول راهنمایی بودم یه روز که با بچه ها تو حیاط خاکی مدرسه ..پشت ساختمون مدرسه نشسته بودیم ....(مدرسه مون حیاطش خیلی بزرگ بود ساختمون دوتا مدرسه وسط اون قرار داشت ابتدایی و راهنمایی همیشه هم کلاس کم داشتیم وهفته ای یه کلاس تو چادربود اونم تواون گرما)

من بودم ..سکینه ....زهرا .....مریم ...اعظم ......کلثوم ....رقیه .....فاطمه ....وزینب ...حرف از ازدواج پیش اومد .......سکینه دلش میخواست با مردی سید واولاد پیغمبر ازدواج کنه و خودش هم حوزه علمیه درس بخونه ............ زهرا دخترخنده رو وبشاشی بود  سرزنده و شاداب ..دلش میخواست شوهر اینده اش مثل خودش باشه جوک بگه و مهربون وشاد  باشه .........

مریم اهل ادبیات بود وحس عاشقانه ولطیفی داشت مردی ارزو میکرد که مهربون باشه وعاشق پیشه ........اعظم عاشق شجریان بود وارزو داشت عروس شجریان بشه ...عاشق اسم همایون بود .......کلثوم بدنبال پول و موقعیت اجتماعی بود ..رقیه دلش میخواست همسر یه جانباز بشه تا درحقش ایثار کنه .....فاطمه ارزو داشت بره دانشگاه وپزشک بشه و شوهر اینده اش هم پزشک بشه .......و زینب که تویه برهه زمانی خیلی رفیق بودیم تا فاصله ها بینمون افتاد رک بود وزیبایی غریبی داشت یه زیبایی وحشی ...دلش میخواست شوهراینده اش مهندس باشه وپولدار و به زیبایی اون افتخار کنه ...........

در طی دوسه هفته پیش همه این بچه ها رو دیدم و یاد اون روز افتادم وحالای بچه ها رو امروز با ارزوهاشون مقایسه کردم ......سکینه تو خونه ای بود با 11خواهربردار ... تا دیپلم بیشتر نتونست ادامه بده دست اخرش همین دوسه سال پیش بدون هیج عروسی و جشنی رفت خونه شوهر یه مرد متعصبی و بداخلاق

زهرا اون دیپلم هم نتونست بگیره ..با کارهای دستی مشغول کرد خودش رو ..دست اخر با پسری از اقوامشون ازدواج کرد بدون سرصدا ...که همسرش ..بزور سلامی از دهنش درمیاد ......چندوقت پیش که دیدمش اصری از خنده نداشت یه زن جا افتاده بود که رد پاهای روزگار رو میشد تو صورتش دید ...مریم تودوران دبیرستان پدر معتادش مجبورش کرد با پسر دایش ازدواج کنه دوتا بچه هم داره ...وقتی دیدمش هیج نشونی  ازاون احساس لطیف نبود ..روحش زخمت شدهع بود خیلی ........همسرش معتاده ..........

اعظم  بیماریهای زیادی دست پنجه نرم کرد الان خوبه ولی همچنان مجرده و همپای پدر و بردارش تو باغ کارمیکنه .......بقول خودش خیلی وقته که یادش رفته شجریان چه شکلی بود یا اسم پسرش چی بود ...کلثوم تحصیلاتش رو ادامه داد ...شاغل شده ..کلاسش بالاست ... هنوز نتونسته به مرد دلخواهش رو پیدا کنه ..... غرق مادیات شده ...سطح توقعاتش رفته بالا .......... رقیه تحصیلاتش رو ادامه داد شغل خوبی داره ....همچنین شوهر و فرزندان خوبی ........فاطمه بزور دیپلم گرفت ...زن یکی از اقوامش شد ...که معتاد تزریقی بود ..اخرش هم مرد ..الان زن یکی دیگه شده .....بقول خودش دیگه یادش رفته ارزو می تونه بکنه ........

و زینب تو دوران دبیرستان وقتی یکی از دبیرهای مردمون عاشقش شد ...البته چندنفری ازما بچه ها موضوع رو می دونستیم که چندوقت مدرسه نیومد وقتی مدرسه اومد با چهره ای بزک کرده ...اون روز که اومد نه تنها ما بلکه دبیرمون بیشتر جا خورده بود ..خیلی ساده در عرض یک هفته عروسی کرده بود یه عروسی خیلی جمع جور .........نه به زیبایی اون ونه به چهره شوهرش .....یادمه اون موقع همه مسخره قیافه وسن بالای شوهرش رو میکردن مدرسه نیومد افتاد به زندگی ...دوتا بچه شیر به شیر ..وخودش با شوهرش سر زمین کار میکرد ..تا همین دوسه سال پیش که بچه هاش بزرگ شدن وخودش درسش رو ادامه و امسال شده دانشجو ........

گاهی باخودم فکر میکنم اگه بچه ها جای دیگه ای بودن ..اگه نوع تربیتشون فرق میکرد ..اگه ...اگه ... شاید به ارزوهاشون میرسیدن ..نه اینکه الان ببینیدشون تعجب میکنید که چقدر پیر شدن ...

چهره هاشون نه طراوتی توش مونده ...نه ارزویی دارن ..نه حوصله ای ...خودشونند با زندگی که هرروز باهاش کلنجار میرن و روحی که خیلی وقته خسته و فرسوده است ..........اینا یه نسل دهه ۶۰تی هستن تو یه شهرکوچیک جنوبی ... که خیلی با بقیه نسل ها فرق دارن اکثرشون استعدادهای فوق العاده ای داشتن ..ولی .......با وجود همه ارزوهای مختلفی که داشتن وجه مشترک بین همه شون مهربون بودن وعاشق بودن مرد ارزوهاشون بود چیزی که حق طبیعی هر زنی هست ولی ..........

گاهی فکر میکنم نسل ما دهه ۶۰تی های جنوبی که اخر محرومیت ودرد هستیم ازهمون روز تولد سوخته بودیم سوخته که نه رو اتیش بودیم به مرور زمان گداخته شدیم .........نمیدونم چی شد این پست رو نوشتم ..شاید دیداری که با اونا تواین چندهفته داشتم شاید وقتی که خیره به دستهای اعظم شدم که پینه بسته بود اثری از طراوت دست دختر۲۶-۲۷ساله خبری نبود وشاید وقتی که تو چین چروک های صورت زهرا گم شدم ......و شاید وقتی که فاطمه رو دیدم که بزور تن نحیف بچه معلول شوهر دومش رو به تن میکشید و چیزی که توصورتش میدیم یه مادر نگران بود که از ارزو کردن فقط دلش میخواست ارزوی یه ساعت ارامش بدون درد رو داشته باشه ......

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۰
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دختر بودن تو جامعه ای که هنوز برای خود ادم بودن ارزش چندانی قائل نیستند سخته ..اینکه تو جامعه ای باشی که گاهی مرد سالاری هم مفهومی نداره و انسان بودن رو ارزش نمی شمارند ...گفتن از دختر بودن دراین جامعه سخته ..... تواین جامعه که از انسان بودن مرد بودن رو میشناسند و قدرت داشتن ..حرف از دختر بودن خنده دار بنظر میرسه ......تواین جامعه دختر وزن فرق چندانی باهم ندارن هرکدوم بنوعی یک زندانی هستند و بنوعی برده .....

نگید فمینستی برخورد میکنم وتند میرم ..این واقعیتی از حال دختران وزنان جامعه ماست فرقی هم نداره که بیسواد خونه دار باشه یا تحصیل کرده فرنگ رفته ...تو این جامعه زن بودن جرمه ......از زن مثل ازادی فقط شعار بودن اون رو میدن غافل ازاینکه این دو سالهاست دراین جامعه به بند کشیده شدن .......

اول

دخترک رو چند سالی هست می شناسم ..پوستی سبزه با چشمانی مشکی داره و صورتی کشیده ...زیبا نیست اما قیافه معصوم و دلنشینی داره ...دختر تو دوران دبیرستان چندباری ترک تحصیل کرد نمی تونست با وجود معلولیت به مدرسه بره ..از نگاههای مردم زود خسته میشد ...

از ترحم دوستانش ...از نگاه ترحم امیز معلماش ...هردفعه که مدرسه نمیرفت پدرش خوشحال میشد که دختر مدرسه نمیره .......ترجیح میداد که دختر از نظرها مخفی باشه تا مردم ببیند و دل بسوزانند ...نتایج کنکور رو که اعلام کردن .دختر با پدرش تو دفتر بودن وقتی که گفتم دختر پیام نور قبول شده ........

چیزی که هیجکدوم از6تا بچه دیگر مرد موفق نشده بودن ..مرد با تعجب و شگفتی به دخترش نگاه کرد ......منتظربودم که مرد دخترش رو به اغوش بکشه و تبریک بگه ...مردی مدتی به دختر خیره موند ..بعدش  گفت : بریم دیگه  شاید همین دانشگاه کمک کنه تو شوهری پیدا کنی .... رفتند ومن خیره به لنگان راه رفتن دختر موندم .........

دوم (سال گذشته)

دختر قبول شده بود کارشناسی ارشد دانشگاه سراسری ....داشتم باهاش حرف میزدم .. یکی ازدوستان اومد وکادویی برام اورد  کادو رو باز که کردم دختر با دیدن کیف قهوه ای و زیبا به جیغی کوتاه گفت : چقد خوشگله ....(ازکیف زیاداستفاده نمیکنم )..به دختر همین رو گفتم ...

وخواستم چون ازکیف استفاده نمیکنم وکیف رو بعنوان هدیه قبولی تو کارشناسی ارشد ازم قبول کنه ..دختر اول قبول نکرد ولی با اصرار من پذیرفت ....مدتی بعد دختر رو دیدم گفتم کارهای ثبت نام رو انجام دادی ؟ دختر بغض کرد سعی کرد اشکش بیرون نیاد ..اروم گفت نمیرم .....

تعجب کردم گفتم چرا؟ چیزی نگفت ...بعدبرام گفت : هزینه اش رو نمی تونستم بدم ...گفتم هزینه نداره که ...گفت خرج کرایه ..رفتن واومدن و.خوابگاه و..........مونده بودم چی بهش بگم که دختر بهم گفت : کیف رو بیارم بدی به یکی دیگه .....من که مثل هیج ....انگار قبول نشدم ....چرا کادو قبولی بگیرم ؟.....

سوم

مرد ازاین ریس های تازه بدوران رسیده است ...با وجود اینکه بارها وبارها براش مشکل پیش اومده و تونستم کارش رو درست کنم ولی هروقت که به دفتر میاد انگار که به غاصبی نگاه میکنه .....یه دفعه ازش پرسیدم چرا طلبکارانه برخورد میکنید ؟ گفت : شما باید بری کاسه بشقاب بشوری ..اینجا کارمیکنی چی ..جای یه مرد رو گرفتی ......گفتم : اگه یه مرد توانایی وعرضه من رو داشته باشه میتونه همین کار رو شروع کنه ...

وسط حرفم پرید وگفت : شما ضعیفه ها جاتون تو خونه است شما رو چه به کار کردن .....هیجوقت نمیذاره حرفم رو بهش بزنم ..حتی سعی کردم حواله اش کنم بره جای  دیگه ای کارش رو انجام بده  ..ولی چون از طرفی ریس هست وازطرفی دیگه قدرت دارن نمیره وهمیشه خدا که میاد نیشی بابت زن بودن میزنه .....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

گاهی وقتا فکر میکنم چرا برخی از ما ادمها اینقدر پست میشیم ؟ اینقدر حقیر میشیم که به راحتی به دیگران تهمت می زنیم ..ناموس دیگرون رو فاسد می کنیم و ارزش های اخلاقی رو به اخرین حد تنزل میدیم ؟ واقعا چرا ؟

شاید بخاطر اینه که خیلی از این افراد که این کارها رو می کنند دچار ناهنجاری های زیادی هستند ناهنجاری های اخلاقی و روانی ..بقول معروف سرشار از عقده وکینه هستند .وشاید هم بخاطر اینکه ما شعور تفکر و اندیشیدن رو خیلی هامون نداریم ...و فکر خیلی هامون بسته هستش..

ماایرونیا معمولا بیشتراز سایر کشورها شعور برخورد درست رو بلدنیستیم ..... چون مذهب برامون مهمه وقتی بخوایم به کسی ضربه بزنیم از همین بحث مذهب شروع می کنیم ومذهب ما یکی از موارد مهمش رعایت اخلاق هستش اخلاقی که خیلی ها اون رو فاسد می کنند ...

بذارین ساده تر بگم توجامعه ما به روابط دختر و پسر یا همون محرم ونامحرم اهمیت زیادی میدن و معمولا برای افراد سرشناس و افراد موفق جامعه چیزی که می تونه بدترین شکست رو براشون در پی داشته باشه همین زیر سئوال بردن اخلاق اون فرد هستش ....گرچه می تونیم بگیم که قبلنا تاثیر زیادتری داشت ولی امروز ه از بس زیاد می شنویم  زیاد شگفت زده نمیشیم

متاسفانه ما ایرونیا یه مشکل دیگه ای که داریم اینه هیجوقت نیومدیم از وسایل پیشرفت و مدرنی که تو دنیا ارائه میشه استفاده ی خوب وبهینه ای ازش ببریم مثلا میخوایم گوشیمون خوب عکس بگیره حافظه بالایی داشته باشه ولی وقتی گوشی های خیلی از ایرونیها رو نگاه کنید بدترین و مبتذل ترین عکس ها و فیلم ها رو مشاهده می کنید چرا راه دورتری بریم همین فضای مجازی که داریمش اینترنت ...

خدایش چندتا از ادمهایی که دیدین حرفی از چت و رد بدل کردن حرفهای مختلف با جنس مخالفشون چیزی نگفتند ؟ با توجه به اینکه خیلی وقته اینترنت داره جزو لازمه های زندگیمون میشه هنوز وهنوز هم طریق استفاده کردن صحیح اون رو بلد نیستم کافیه سری به کافی نت ها بزنید تا بخوای چیزی رو سرچ کنی متوجه میشید قبلی ها چه موردهای ناجوری رو جستجو کردن .......

از بحث اصلی دور نشیم بحث اخلاق بود و اینکه چطور ما ادمهای بظاهر متمدن و با فرهنگ با استفاده از فن اوری روز برای دیگران مشکلاتی رو بوجود می اریم .......کافیه که سری به دادگاههای خانواده و اماکن دادرسی به شکایت بزنید متوجه می شید که چقدر افرادی هستند که درهمین زمینه های بظاهر ساده دچار مشکلاتی شدن ..عکس هاشون لو رفته ..فیلم خونوادگیشون لو رفته یا شماره تلفنشون و...........

یادمه چندسال پیش فکر کنم دومین سالی بود که وبلاگ داشتم شخصی نمیدونم کی توچندتا وبلاگ از طرف من کامنت گذاشت خب این به نوبه خودش باعث بوجود اومدن دوستی ها و دشمنی هایی شد حالا با گذشت زمان بازم افرادی پیدا میشن که اینبار کامنت میذارن منتها بجای انتقاد وحتی مخالفت با صاحب اون وبلاگ میان حرف ها و کامنت های مبتذلی میذارن و پیشنهادهای دوستی میدن که بگن فلان وبلاگ نویس مشکلات اخلاقی داره ..

گرچه با گذشت زمان این مسائل مثل همه حرف وحدیث های دیگه از تازگی وجذابیت می افته و جذابتیش شاید فقط برا چند لحظه ای باشه ..چون معمولا خبری رو که در باره یک فرد می نویسند چون محبط مجازی هستش و هویت ها اکثرن نامعلوم هست برا خیلی ها مهم نیست واصلا به چشم نمیاد ولی حرف من اینه که درکنار همه اینها اون انسانیت و شرافت ادمی ما چی میشه ؟

فی لواقع ما ایرونیها در انتخاب کاربرد صحیح از پیشرفته ترین وسایل اینقدر ضعیف عمل کردیم که میتونم به جرات بگم در همه جای دنیا دراین زمینه موجب تمسخر واقع میشیم ......کافیه چند لحظه با خودمون خلوت کنیم و فکر کنیم به همه رفتارهامون ...یعنی میزان تنفر و خشم ودوست نداشتن فردی اینقدر برامون سنگینه که باید تمامی حریم ها و اخلاق ها رو زیر پا بذاریم وبرای اینکه عقده و خشم درونیمون رو تسکین بدیم  بیایم به هرطریقی با شرافت کسی بازی کنیم ؟

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595099_131.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۴
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

*پیرزنی وارد دفتر شد گفت :ننه کارت سوخت می خوام ثبت نام کنم... گفتم: این مدارک رو میخواد بده  ... پیرزن روی صندلی کنارمیزم نشست و مشغول گشتن توی کیف کهنه وبزرگی شد که همراه داشت درهمین حین پیرمردی ۷۰چند ساله وارد دفتر شد سریع مدارکش رو گذاشت رو میز وگفت : بزن تو کامپیوتر برگه سوخت من بده .... گفتم حاج اقا باید صبرکنی اول نوبت این حاج خانومه .....پیرمرد یه نگاه به پیرزن انداخت که سرش تو کیف بود وگفت : این مشهدی عجله نداره مال من سریع انجام بده گرفتارم راهم دوره باید برم خدمات کشاورزی و..........

پیرزن همینجور که سرش پایین بود : گفت: کی گفته من عجله ندارم منم کاردارم صبر کن ...وهمینجور که حرف میزد سرش رو بالا اورد وتا مرد رو دید چند لحظه بهش خیره شد وبعد گفت :چطوری اکبراقا ........پیرمرد هم پیرزن رو شناخت خلاصه شروع به احوالپرسی کردند وبعد از چند لحظه مدارک پیرزن هم روی میز بود گفتم :خب پس اول کار حاج خانوم رو انجام میدم بعد شما حاج اقا ...........

که پیرمرد گفت: نه من عجله دارم مش خیری می تونه صبر کنه و..........پیرزن پرید وسط حرفش و گفت نه من خودم کاردارم .....خلاصه شروع به بگومگو کردند بطوریکه همه افرادی که داخل دفتر بودند اونها رو نگاه می کردند پیرزن یهو به پیرمرد گفت : یادته منو می خواستی بابام منو به تو نداد از بس تو لجوج و خودسر بودی..........پیرمرد هم کم نیاورد با خشم گفت : من تورو نمی خواستم ننه ام اومد تورو برام بگیره من از اول هم دختربس رو می خواستم ........دفتر از خنده روی هوا بود از بحث این دوتا ؛ هی بهم تیکه ای رو می پروندند خلاصه اول کار پیرزن رو راه انداختم وبعد پیرمرد رو ثبت نام کردم وقتی  کارهردو رو باهم تحویلشون دادم اونقدر سرگرم  تیکه پروندن بودند که متوجه نشدن من کارشون رو انجام دادم وقتی که می خواستن برن لحن صحبتشون تغییر کرده وبا مهربونی باهم ازتعداد بچه و زندگیشون  حرف زدند وهمینطور که حرف می زدند از دفتر خارج شدند . ساعتی بعد از رفتن اونا هنوز صدای خنده ها توی دفتر روی هوا بود هرکس چیزی میگفت  ..... ولی اون لحظات اخر رفتنشون چیزی تونگاه هردوی اونها موج می زد چیزی شبیه یه حسرت . یه افسوس و یا شاید خاطره یه عشق کهنه .......

*گاهی میگم خوشبحال کارگرها ، باغبون ها ، تعمیرکارها وخلاصه همه اونایی که شغلشون با فعالیت بدنی همراهه .....چون حداقل فکرشون راحته جسمشون خسته میشه ولی فکروذهنشون ارامش داره .... گاهی حرفهای مشتریهای بدجوری رواعصابم میره ومجبورم به روخودم نیارم چرا که تا بکیشون اعتراض کنی سریع برعلیه ات حرف میزنند وتواین بازار اقتصادی خراب باید هر مشتری رو دودستی بچسبی و حرف حرف مشتری باشه  ........
 وقت انتخاب واحد دانشگاه ازاده.. دانشجوها باید اول شهریه رواینترنتی پرداخت کنند وبعد انتخاب واحد رو انجام بدن.. برای پرداخت شهریه باید کارت عابر بانک که یک رمز دوم بهش داده باشند رو همراهشون باشه . طبق معمول دفتر شلوغ خانمی اومد (متاسفانه معلم ) کارش رو انجام داد ورفت بعد از 30-45دقیقه دوباره اومد اینبار با عصبانیت شروع به فحاشی کرد که : دختره ................ فلان فلان شده ............. اشغال........خلاصه ایشون فحش میداد ومنم درحالی که گیج شده بودم هی بهش میگفتم خانوم چی شده ؟ اول بگو چی شده بعد فحش بده ........ خانومه همینچورکه ناسزا میگفت :گفت : توبرگه پرداخت شهریه منو چاپ نکردی ندادی ...من الان مدرکی دستم نیست که پول دانشگاه دادم ... گفتم : خانم محترم من کارم رو درست انجام دادم برگه ها رو پرینت گرفتم دادم بهت .وپول ازکارت .......که وسط حرفم پرید گفت : کجاست کجاست ؟؟؟ برگه ها رو بطرفم دراز کرد وگفت : این یه برگ اینم دومی.... گفتم خب برگ اول پرداخت شهریه است برگ دوم هم انتخاب واحد شما دیگه چی ازمن میخوای ؟؟؟ خانومه  دوباره با دقت به برگه ها نگاه کرد لبخندی زد وگفت : راست میگی ها...دقت نکردم .. وبا لبخند زل زد به من ........ حالا منم هی توذهنم داشتم دنبال جمله ای میگشتم که جوابش رو بدم که بدون تشکر یا معذرت خواهی رفت بیرون ..منم موندم وهزارحرف نگفته توذهنم ..حالا همه اونایی که توی دفتربودند شروع کردند به تعریف وتمجید از من واینکه چقدرصبورم ......درحالی که واقعیت این بودمن دنبال جمله ای میگشتم که بتوپم بهش ....ولی خب نشددیگه رفت ...  

*: پیرزنه خیره شده به دستام که دارن با موس کیبورد ور میرن .....بعدچند لحظه میگه : تو هینترنت  همه چی هست ؟ سری تکون مدم ومیگم : ای بگی نگی .............میگه : یه شو خارجی برا خودت پیدا کن ..حیفه اینجا بمونی برو خارج ...........میخندم .میخندم .وقت بیرون رفتنش اروم میگه : یه ایرانی هم پولدار باشه واسه ........نوه ام پیدا کن ....

(برخی ازتصنیف های استادشجریان برای مادهه شصتی ها نوستالژی خاصی داره پیشنهادمیکنم تصنیف های قدیمی استادروگوش کنید لذت داره گوش کردنشون .گرچه اهنگ هایی هستندکه هیجوقت کهنه وتکراری نمی شوند..یادایامی که درگلشن فغانی داشتم ...جان جهان دوش کجابوده ای و....)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۶
دریا

هوا گرمه ... جنوب بوی پاییز نداره ماه های اخر پاییز شاید بشه بوی پاییز رو حس کرد وبا همه گرمی هوا ..باد گرم شبانگاهی ولی میشه بوی مهر رو از لابلای خرماهای ترشیده حس کرد .......ماه شروع درس ومدرسه ......وبرای ما ...یاداور دورانی که غرق در ارزوهای بزرگ شدن بودیم .......

هرسال وقت مهر دلمون میخواست زودتر خرداد از راه برسه .....هیجی به اندازه تعطیلی روزهای مدرسه  دلچسب نبود ...و سخت ترازهمه نوشتن تکلیف هایی که گاه همرا با اشک بود وگریه .......

خودمونیم بچه های ایرونی اونم از نوع دانش اموزش برای ننوشتن تکالیف هزار یک بهونه جور میکنه یادمه معلمی داشتیم اونم توهمین دوران راهنمایی وقتی درس میپرسید باید دقیق از ۵نفر درس می پرسید ..حتی اگه زنگ هم میخورد این درسش رو می پرسید وازاین ۵نفر اگه دو نفر درس بلد نبودن همه کلاس رو جریمه میکرد ........

سرکلاس درس کتاب داستان رو لای کتاب درسی میذاشتیم ...زنگ های تفریح حرف از فیلم ها وهنرپیشه ها بود و هرسال که قد میکشیدیم ...حرفامون هم خصوصی تر میشد ....دعواهای بچه گانه ای که داشتیم وقهرکردن هامون ......والبته فرداش مادرمون رو می اوردیم تا شکایت دوستمون رو کنیم ......وشعرهایی که از ته دل با تمام قوا فریاد میزدیم وباهم میخوندیم ....

من یار مهربانم ..........دانا وخوش زبانم ....تا شعرهم تموم میشد سریع میگفتیم مصطفی رحماندوست و اون یه شعر دیگه ..عباس یمینی شریف ...... با بابا اب داد ها گریستیم چون سخت بود برامون نوشتن ....با کوکب خانم گشنه مون میشد با چوپان درغگو بخودمون قول میدادیم دروغ نگیم وبا تصمیم کبری حسرت میخوردیم که چرا کتاب کبری بیرون جا مونده و خراب کثیف شده

با مداد سیاه می نوشتیم وبا مداد قرمز  اعراب رو  ...واز سوم دبستان که میتونستیم با خودکار بنویسم چقدر خوشحال میشدیم و هرروز که بیکار میشیدیم تمرین امضا میکردیم وتو دفترخاطرات همدیگه گل وپروانه نقاشی میکردیم .......بوی مهر ..با بوی کفش وکیف پلاستیکی نو .......دفترهای کاهی ساده ودفتر نقاشی های چهل برگ ..با صف هایی کج کوله و گاها برخی صبح ها چشم های خواب الود و مقنعه های چروک والبته موهایی شانه نشده .........

زنگ تفریح کتاب درسی رو تند تند ورق زدن و خدا خدا کردن که خدایا تروخدا معلم از من نپرسه...  وخوشحال از روزهایی که معلم از روی کتاب من درس میداد.....بوی مهر و یاداور همه روزهایی که بی خیال بودیم از درد های روزگار ..بی خیال بودیم از دلشکستن ها ..وبی خیال بودیم ...ازدانستن ها.....مهر و یاداور روزهایی از غصه های کودکی ...غصه های مشق زیاد داشتن ...نداشتن مداد رنگی ..و......

این سالها وقتی که مهر میاد دلم میخواد کودک بشم وبرای یکبار دیگه پشت نیمکت های چوبی بنشیم و الفبا را بخوانم .....بابا اب داد ...ان مرد درباران امد ...ان مرد اسب دارد ..ژاله ولاله را .......دلم میخواهد برای چند لحظه در ماه مهر کودکی غرق شوم  و ندانم که بزرگ بودن یک درد است .....

ولی یه چیزی بیشترازمهرهست که دردمیاره اینکه ما کودکی کردیم ومهر روباهمه فقر اون زمان دوست داریم چراکه معلم داشتیم ودرس ..مدیرداشتیم ومدیریت دریک کلام وجدان کاری بود ومسئولیت ....اما دانش آموزان حالا...نه تدریس درست دارند نه معلمی که وجدان دردداشته باشه .(خوب وبدهمه جا هست ولی تواین شغل خوب هاکم ترند متاسفانه ).نه مدیری که مدیریت مسئولانه داشته باشد ..وبدترازهمه نه درکی درست ازاموزش باشد ...

دلم میسوزه نه برای بی امکاناتی و فقیربودن مهرهای 15-20سال پیش که مدرسه میرفتم ؛برای مهرهای این ده سال اخیر که مهربان نیستند دانستن و مدیریتی ندارند برای مهرهایی که هرسال می ایند و فقط درد دارند! درد ندانستن ..درد درک نکردن ..دردنفهمیدن ...درد خوشحال نشدن ازنمره بیست ...مهرهایی که تلخ اند وسیاه ..مهرهایی که معلمان ومدیران بدنبال سمت وپست اند نه ترویج علم ودانش ..مهرهایی که دانستن وفهمیدن واموختن رنگ بیرنگترازپاییزاند ..مهرهایی که غمگینند غمگین ترازپاییز ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۵
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

*پیرمرد داره تعریف تراتورش میکنه که بفروشه میگه شما که اینجانید بگیدتایه مشتری بیادبخره درحین حرف زدنش اقایی میادداخل میگه چی داری میخوای بفروشی ؟همکاری گفت یه تراکتورداره مال یه خانم دکتربوده میرفته مطب وبرمیگشته ...میخوادبفروشه خنده همه بلندشد پیرمرداومدطرف میزمن وبطرف همکاری نگاهی کردوگفت توتراکتورمن نمیفروشی بعد گفت خانوم شما هرکی اومدبگو تراکتورفروشی هست ..گفتم باشه مشهدی راستی نگفتی خانم دکتر تومسیر مطبش روزی چن هکتارشخم میزد ؟...(مااصلن خبیث نیستیم ههههههههه)

*شما فرض کن طرف کارمند زندانه ...اومده داره ازم تشکر میکنه که کارش انجام شده وبعد میگه امیدوارم  سروکارت طرف زندان بیفته درخدمتتون هستم ازشرمندگیتون دربیام .....

*برخی هاشون فکر میکنن دفتر من دولتی هست حالا حرف رفتن ریس یکی ازادرات بود ..یهو پیرمردی با لحنی متفکر وناراحت کننده بهم گفت : خانم ..تورو عوض نکنن ..تونری جایی ..اگه توبری کی رو جات میفرستن ......

*اینترنت ازصب قطع شده بودتا وصل شد شروع کردیم ثبت نام سوخت روانجام دادن که پیرمردی  شروع کرد به غرزدن ....منو ثبت نام نکردی اونایی که دوس داری ثبت نام کردی...و......گفتم هیجم اینطور نیست ...توهم غرغرنکن هرغری که میزنی 10سال پیرتر میشی ...دیگه جوخودمونی شد  ..یکی دیگه گفت : من 20روزه تو نوبت بودم .......(سوخت 1هفته است شروع شده)جالبترازهمه این بود که حالا این وسط یه مرده خاص (خاص منظورم همون تحصلکرده و...هست)  اومدگفت : سایت هنوز خرابه ؟ خوب نشده ؟همکاری مظلوم وارگفت : نه حالش خیلی بده بستری شده سی سی یو ..منتظریم دکتراز بلژیک بیاد خوبش کنه ..اینم با تاسف سرتکون میداد..(خبیث خودتونید)...

وقتی هم یکی میخواست بره همکاری میگفت : کجا چایی دم کردم ..تازه دمه ...هیچی دیگه برخی ها فحش دادن ..برخی ها خندیدن ..برخی ها سکوت کردند ..بقول پیرمردی که وقتی بهش گفتم سایت خرابه باس صبرکنی ...گفت ادمی که افتاده به چاه ..رفتن براش طناب بیارن باس صبرکنه ..صبرنکنم چه کنم ....

*زن باشی ..توجامعه باشی ..مجرد باشی ..سنت ازبیست بگذره ...ازنظر خیلی ها یعنی فاجعه ...ازنظر برخی ها یعنی تکرار فرهنگ غلط موندگی ..ترشیدگی ..وقتی تومحیط کوچیکی باش که دخترا از سنین نوجوانی شوهرمیکنن وتو مجرد باشی یعنی یک فاجعه  .....من فهمیدم که واقعا پوست کلفت شدم ..درمقابل شنیدن حرفهایی چون ..چرا شوهرنمیکنی ؟..پیرشدی رفت ...هنوز شوهر نداری ؟....چرا مردی بالا سرت نیست و......

حکایت ازاون جا شروع شدکه سرثبت نام سوخت با پیرمردی بحثم شد پیرمردی بشدت زبون تلخ و متلک گو.....نمیدونم چرا ادمها حتی وقت پیری بازهم دس ازسر متلک گفتن به دیگران برنمیدارن .....میخواست کارش رو بدون نوبت انجام بده ..ومن قبول نکردم اول به شوخی خنده بحث بازبود وقتی دید من بهیج عنوان زیربارنمیرم یه گوشه نشست وبین اون همه ادم که منتظر بودند وایستادیه لحظه که نگاهم بهش افتاد دوباره شروع کرد واصرار که کارمن رو زودترازبقیه راه بندازه ....

میگم نمیشه وایسا بقیه ازتوزودتراومدن ..ایناراه دوراومدن توراهت هم نزدیکه کمی صبرکن...شروع کرد به تندی حرف زدن ..اول چیزی نگفتم ...وقتی دید محلش نمبذارم ..گفت..ازبس بداخلاقی شوهرنکردی ...نگاش کردم ..گفت چیه نگام میکنی ..خوب شوهرنکردی ..گفتم شوهرنکردم که نکردم ..به توچه دغلی داره شوهرکردن من ؟ بعدشم من بداخلاقم توچرا میای پیش من بداخلاق کارت روانجام میدی برو پیش یه خوش اخلاق .....سوما سنی ازتو گذشته همینجوری باید حرف بزنی ؟...

رفت طرف میزهمکارم وازش پرسید خانم ...ازکدوم طایفه است ...وقتی شنید نوه مرحوم ...هستم جا خورد فکر میکرد که من ازیه طایفه دیگه هستم ...چیزی نگفت ...یه پیرمرد دیگه گفت : خانم ...این حالش خوب نیس..ولش کن ولی تو چرا شوهرنکردی ؟ تواینهمه کمالات داری چرا مردی بالاسرت نداری ؟ گفتم : اولا این اقا (اشاره کردم بهش) باید درست حرف بزنه همه جا که نمیشه با مسخره بازی و متلک حرف بزنه بعدشم خدا حفظ کنه بابام ..وبرادرام ....همیشه که نباید یه مرد بالا سرزن باشه .....

یکی دیگه ازپیرمردها گفت : نه بالاسر یک زنینه (ضعیفه) حتما باید مردباشه ...مرد معتاد باشه، ول باشه ولی بالاسر زن باید باشه ....گفتم اخه مرد معتاد ؛ول زن میخواد چیکار؟ کدوم پیغمبرخدا و کجای قران خدا گفتن ونوشتن که زن حتما باید مرد بالاسرش باشه وازدواج کنه ....

همون پیرمرد متلک گوی اولی گفت : توشوهرنکردی خیط هم نمیشی که بهت میگیم شوهرنکردی خب یه کم خیط شو شوهرنداری ...بلافاصله پشت سراون یکی دیگه گفت :اره همون اول که توگفتی شوهرنداری من خیال کردم الان خانم ...گریه میکنه ....

خندیدم ...بقیه هم خندیدن ....یکی دیگه که اون وسط همش ساکت بود گفت : خانم خودش مردی هست ..نیازی به مرد نداره ....بازم خندیدم ...ویکی دیگه هم گفت ..شوهرمثل شیره ...شیر هرچی ترش هم باشه بازم اب قاطیش میکنن ومیخورن ...

ومن همش خندیدم ....اخرسر گفتم پوست من کلفت ترازاین حرفا شده که برا نداشتن شوهر بخوام گریه زاری کنم وناراحت باشم که یه پیرمرد دیگه گفت : مگه شوهر نیست؟  هست ..تو نازت بالاست نمیخوای ....اینبارهم چن تایی سرتکون دادند ودوباره همون پیرمرداولی گفت : اره اینا که به هرکسی شوهرنمیکنن و دوباره شروع شد ومن همچنان میخندیدم .(درحقیقت باچن تاپیرمردبالای هفتادسال که هرزگاهی میبینم چی میتونستم بگم هههههههه )......

(این چن روزه ریس ازخوشحالی کودکان وخونواده هایی میگه که ازذوق لوازم التحریرچنان شادن که ریس هم ازدیدن اینهمه خوشحالی اونها به اشک افتاده ومن باشنیدن عکس العملها تنهامیتونم بگم خدایا شادکردن ادمها چقدرساده اس ولی حیف که ماادمهات تواین کارهمبستگی ومهربونی نداریم ...بازم ازهمه دوستان زنجیره بی نهایت سپاسگزارم )

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/595099_131.jpg

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

گاهی وقتا نوشتن سخت میشه اونم وقتی میخوای از یه حس هایی بگی که قابل تعریف نیستن با حرف واژه نمیشه اوناروگفت .یه حس هایی که باید ببینی وحسشون کنی باید بادلت لمسشون کنی تا عمق وجودت حسشون کنی ....طبق معمول این چند ساله اول مهرماه برنامه تهیه لوازم التحریرکودکان نیازمند ومعلول  روداشتیم ....یه کاری که چند سال پیش استارت کارش روزدیم ..خیلی ساده شروع شد وفکرش رونمیکردیم که ادامه پیدا کنه ..ولی چند ساله که داریم ادامه میدیم ...

روزای اول برام تعجب اوربودکه چطورممکنه ازگوشه گوشه این مملکت کسایی پیدا بشن که بدون اینکه منو بشناسن صرفا بخاطرنوشته هام بخوان دست یاری مارو بگیرند...نمیدونم چی بود؟! اگه بگم من خوب مینویسم که عمرا اینجوری فکر نمیکنم باشه،  چرا که وبلاگ نویس های بهتر ازمن هم هست ..ولی شایدبقول دوستی حسی که تو نوشته هات هست قابل لمس هست واین باعث بوجوداومدن اعتماد میشه ....

دست تقدیر همراهمون بوده وتواین  نه –ده سال وبلاگ نویسی و تقریبا هفت سال اغاز کار گروه زنجیره مهراریایی توکارهایی که استارت شروع رو میزنم دوستان زیادی همراهی میکنند من جمله همین تهیه لوازم التحریر کودکان نیازمند و معلول ....بلطبع همه کارهامون اخر نوشته هام شروع کاررو اطلاع رسانی کردم ...

غیرازیکی دونفرازدوستان نزدیک که بهم مبلغ روگفتن مثل همیشه من هیج اطلاعی از کسایی که کمک کردند رو ندارم  فقط پیامک بانک که خبرازواریزوجه رومیداد اونم از 5هزارتومن تا 100-200هزارتومن ...وتواین کارها من به نکته بایداعتراف کنم اول اینکه کاملا به ضرب المثل اندک اندک جمع شود وانگهی دریا شود اعتقادپیدا کردم ...دوم اینکه وقتی میخوای ازته دلت کسی رو شادکنی کمی یازیادی پول مهم نیست مهم اون نیت هست ...

وحالا امسال هم بالطف خدا ومهربونی دوستان دیده وندیده ..تونستیم  برای حدود60دانش اموز محروم ... لوازم التحریرتهیه کنیم ..چون وسایل روعمده خریدکردیم وبسته بندی کردیم  یه تعداد اضافه اومد که دادیم به چند مدرسه بین دانش اموزانی که نیازدارند تقسیم کنند( لوازمی که امسال تهیه کردیم با کمک دوستان برای دانش آموزان شامل بوداز دفترخط دار 3تا 1 دونه دفترنقاشی 1 بسته مدادرنگی 2تامداد ومدادتراش وپاک کن و دوتاخودکارابی ویه خودکار قرمز به همراه یه مایع دستشویی )...

مادری که دوتابچه معلول داره وسه فرزنددیگه با همسری پیروبیکار...وقتی که ریس به بچه های مدرسه ایش هرکدوم  یه بسته ازوسایل روداد چشماش برقی داشت که نمیشه گفت فقط میشه گفت اون چشمها با برق نگاهش میخندید ....

کودک کلاس اولی پدرمعتاد مادرخونه دار وقتی که بسته روگرفت با خوشحالی جیغ کوتاهی کشید وگفت ای خداااااااا جونم شکرت شکرت هدیه منو فرستادی ...وچشمانش می خندید ...

پدربزرگ پیر بسته روبه سینه اش فشرد وگفت خودااااااااااا (خداااا)  وچشمانش لبخند میزد ....

دخترک کلاس سومی وقتی بسته اش روگرفت  دادزد هوراااااااااااا خودکارا میدم ابراهیمک (ابراهیم  ک اخراسم برای تلفظ خودمونی وعامیانه )... اون خودکار اصلن  نداره ....وقتی که بسته ابراهیم روگرفت که بهش بده چشمانش هم  گریه میکردوهم میخندید ....

واذر دخترک چشم میشی کلاس پتحمی با غرور تمام گفت خدا هیجوقت  درسخون ها رویادش نمیره ..وباهمه غرور کودکی اش چشمانش میخندید ...و........و........و........

عکس العمل ها متفاوت بودند ودریک نکته همه کودکان ووالدین وسرپرستانشان مشترک بودند واونم اینکه همه چشمها میخندید..ومن درچند موردکه خنده چشمان رو دیدم تنها دردلم غبطه خوردم به ادمهایی که نمیشناسم شان ولی سالهاست که مهربانیشان فاتح قلب های کودکانی شده که اونها رو فرشته های خدا میدونند ...

واین حس ها وخنده ها ومهربانی ها رو من هرچه بخوام بنویسم بازهم نمیتونم ...فقط زیراسمون پرستاره این شبهای کویر چشمانم رو بسوی ماه ومهتاب میگیرم و ومیگم خدایا به مهربونی وبزرگی خودت همه دوستان دیده وندیده بخشنده ومهربان رو به حاجت دل برسون الهی امین ....

(این گزارش کار ،رو طبق معمول نه برای بزرگ بودن کارمون نوشتم بلکه برای تشکرازمهربونی شما عزیزان هست واینکه دوستان اطلاع پیدا کنند از چگونه انجام دادن کار...ازهمه دوستان ممنونم ...میدونم اون حس خوب روهمتون حس میکنید به این موج مثبت ایمان دارم ..)

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/599458_754.jpg

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۶
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

دیشب داشتم فکرمیکردم چن نفرزن یامرد تموم سالهای عمرشون روباقناعت زندگی کردن ازخوشی های خودشون زدن تا پس اندازی داشته باشند نه اینکه به بچه هاشون بدبگذرونند نه !..خودشون رو ازخیلی چیزا محروم کردن .پس اندازکردند که به ارزوی ته دلشون برسند به ارزویی که برای خیلی ازمردم ما حتی اونایی که باموی پریشون ...فنجون قهوه ...وسیگارنصفه ادعای بی خدا پیغمبری میکنند حتی اونا هم ته دلشون این اروز رو دارند که برن مکه ...

حج فقط برا پولدارها نیست برااون کشاورز پیروخسته ازروزگاره که زحمت کشیده خمس وزکاتش روداده وبا دسترنج خودش که براش عرق ریخته رفته حج ....حج برا همه هست فقیر وپولدار ..بیسواد وباسواد ..مرد وزن ...حج یه حس مشترکه که حتی اونایی که بهش اعتقادندارن ولی ته ته دلشون هوای رفتنش رودارند ...

حالا حج امسال کلی مساله داشت اول ماجرای فرودگاهش ..هنوز داغ اون درد سردنشده بودکه جرثقیل افتاد وکشته های اون درتب وتاب دردکشته ها بودیم که حادثه منا اتفاق افتاد حادثه ای که درد داره خیلی درد داره ...

خیلی هامون میگیم بمیرن ...میخواستن نرن ...الانم که توشبکه های مجازی واجتماعی هرروزیه جوک ویه حرف میادبیرون ..که حج شما اینجا بود چرا رفتید ؟..حج شما گریه اون بچه یتیم بود ..حج شما  خرج بیمارستان بیمارنیازمند بود ..حج شما رد کهنه  زخمهای مادران سرپرست خانواربود و.....

ولی واقعنی چرا ما ایرونی ها اینجوری هستیم ؟!..ما ایرونی ها خودمون با خودمون مشکل داریم ...وقتی حرف رفتن حج میشه غرمیزنیم ومیگیم چرا پول بدیم به عربهای سوسمارخور....حج رفتن اشتباهه ...پول حج رومیشه همینجا خرج کرد ...مشکلمون هم با حج رفتن هست ...کاری نداریم که ما مردم ایران بیشترین مسافرهای کشوری ترکیه .انتالیا ..امارات ..مالزی ..هستیم این مسافرها اگه ارز خارج میکنند مشکلی نیست اگه میرن مشکلی نیست چون دلشون خواسته ...

ولی برا حج رفتن هزارویک حرف میزنیم غافل ازاینکه هرکسی چیزی رودوست داره یکی دوست داره بره ترکیه یکی دوست داره بره حج ...چرا ما ایرانی ها فقط یه عده رو میبینیم ...دوست داشتن ادمهایی که با سختی وهزارارزو میرن دنبال یه ارزوی خودشون  رونمی بینیم؟.. واقعن ما  چه مون شده که همه جا تفاوت میزاریم ...(امارها میگن درسال 6میلیون ایرانی به ترکیه میرن حج عمره 800هزارنفر)...حالا میگم پول حج روبدین به فقرا ...بنظرتون اینهمه که میرن کشورای دیگه ؛چرا ازاونا نمیخوایم که بدن به فقرا ...چرا دوست داشتن ادمها رو نمی بینیم ...

حالا بعدازاین اتفاق جوک میگیم حج رفتن رو به هزار دلیل به مسخره وخنده میگیریم غافل ازاینکه خیلی از خونواده های حجاج ما بجای پارچه خوش امدگویی پارچه تسلیت مینویسن ..دلهره ونگرانی خونواده های حجاج رو متوجه نمیشیم ...کاری نداریم که فلان پیرزن  ازجوونی اش بیوه شده وسالهای عمرش رو بسختی کارکرده تا بچه هاش رو بزرگ کنه وحالا بچه های اون مادرشون رو به ارزوش که رفتن حج بوده رسوندن اونم با ذره ذره پس اندازکردن بخشی ازدرامدشون ...واون پیرزن تموم این سالها هربچه یتیمی روکه دیده با همه نداریش مث بچه های یتیم خودش تیمارکرده ....هرجه دستش رسیده انسانی عمل کرده ...ورفتن حج خودش رو معجزه خدا میدونسته ...حالا بیشترماها به حوادث حج میگیم ومیخندیم غافل ازاینکه ما خیلی غافلیم از روزگارخیلی ...

این روزها برخی ازمردم کشورمون ازهمه جای این مملکت داغدارن ...عزادارن ...برخی هامون هم طبق معمول کارشناس هستیم هی تز ونظریه میدیم که چرا رفتن ...ازنظرمن رفتن ونرفتن هرکسی به حج دست خودش هست یکی دوست داره بره حج یکی دوست داره بره ترکیه ...ما مسئول علاقه مندی مردم نیستیم ...مامسئول رفتارهای انسانی خودمون هستیم ...نباید برای علاقه قلبی مردم رو موردمواخذه قراربدیم ...حج روهزارساله میرن بعدش هم میرن ...چون یه علاقه قلبی هست گفتم که اونایی که اعتقادهم ندارن ته دلشون اگه باخودشون روراست باشن هوای رفتنش رودارند ...

بنظرمن باید این بحث  عرب وعجم ..ترک رو تموم کنیم باید برای رابطه های بهترفکرکنیم ...اگه کسایی کشته شدن نباید طعنه بزنیم این مشکل اون کشوره که مدیریت نداره وتوکارش اشکال هست مقصر حجاج نیستن مقصر بی کفایتی اون کشوره که نمیتونه ازمسافراش حمایت کنه ...نه خود مسافرا ...نه خونه خدا ..ونه خودخدا ....راه درست وغلط واینکه کدوم نژادبهتره رو ماتعیین نمیکنیم پس بهتره فارغ ازهمه این حرفا کمی عاقلانه تروانسانی ترفکر کنیم ....

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....


http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/599457_187.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۰
دریا
 

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

یه وقتایی  هست که میخوام زیپ دهنم روبکشم وحرف نزنم ولی نمیشه ...اخه یه چیزایی رومیشه دید تواین مملکت که ادم راستش میمونه چی بگه ..اصلن حرف هم نزنیم نمیشه ...بسلامتی مهراومدوبازمدرسه ها بازشد وفصل درس ومشق شروع شد ...

امروزتوخبرهاخوندم یه خانم معلم 25ساله همدانی روزاول مهربا لباس عروس رفته مدرسه تدریس کرده وایشون گفتن برااین اینکارروکردم که بگم به شغلم تعهد دارم ...حالا توخبراومده بودکه بچه ها خوشحال که عروس میبینن وچن تاعکس هم ازهمون خانوم معلم عروس با لباس عروس وگچ بدست پای تخته سیاه هم زده بودن ....اخه من این روکجای دلم بزارم ؟...من نمیدونم این چه مدی شده که با لباس عروس میرن رای میدن ...میرن سرکار...اخه بابا میخوایدچی رومد کنید!؟..مثلا اونی که با لباس عروس رای میده (میتونه قبل رفتن به ارایشگاهش که معمولا همه ارایشگاههای کشورعروس رواز9 صب به  بعد میپذیرن) بره رایش روبده بعدبره عروسیش ....

یا این خانم معلم روزاول مهرکه همه میدونیم بعنوان اشنایی  هست وخیلی کم پیش میادکه معلم درسی روبده یا بچه ها همه بیان یا معلمها همشون بیان،  حالا ایشون با لباس عروس میره مدرسه،  کدوم دانش اموز ابتدایی درس میخونه؟ اونم دختربچه ها؟.. شایدبرخی هاتون به اینگونه رفتارهای اجتماعی نظرمثبتی داشته باشید ولی من بکلی رد میکنم  من میگم اگه معلمی به کارش تعهد داره میتونست روزاول مهر رو برای عروسیش درنظر نگیره یااینکه اول مهر رو نره ودرقبالش روزای دیگه نبودش روجبران کنه گرچه مطمن باشید این خانوم برای کلاس وفیگورش رفته مدرسه نه اول وقت رفته ونه تا اخروقت مدرسه مونده ....(اخه کدوم عروسی  هفت صب لباس عروس میپوشه ومیره مدرسه  که تا 12-1ظهر تومدرسه باشه ؟).. اینجورکه پیش میره باس منتظرباشیم توهرصنفی خانم با لباس عروس سرکارحاضربشه ..وامصیبتا....

این رفتارهاوکارها بنظرمن جزء ناهنجاری ها وکمبودهای جامعه ماست که متاسفانه تو قشرهای مختلفی ازمردم بصورت های مختلف دیده میشه ..ولی قشرفرهنگی ما چون درتیررس دید هستند ونگاههای مختلفی بهشون دوخته شده و بایدخیلی ازمسائل رورعایت کنند. چیزی که عملا ما نمی بینیم ...قدیما میگفتن معلم نمونه والگوی دانش اموز باید باشه چیزی که این چن سال اخیر برعکس اون هست ( همه جاخوب وبدهستند منکه مینویسم  منظورم همه قشرفرهنگیان محترم نیست گرچه متاسفانه اکثریت بیشترازاقلیت هستند) ....

ازبحث خودنمایی این خانم معلم که بگذریم به خود اموزش وماه مهرمیرسیم متاسفانه نظام اموزشی ما دربدترین وضع خودش قرارداره حرف پارسال وامسال نیست ازدوره هشت سال قبل تا این دوسه سال اخیر فقط افت وسراشیبی داشتیم اموزش ما با سیاست قاطی شده چیزی که باید جدا باشند ...من فکرمیکردم شهرستانهای کوچیک با بی مدیریتی  ومشکلات توبحث اموزش دست پنجه نرم میکنند ولی چن روزپیش با دوستی دیگه ازاستانی بزرگ حرف زدم متوجه شدم مشکل اموزشی مدارس درهمه جای این مملکت ریشه داره ومشکل دارهست ...اونوقت توقع داریم که نسلی نو ومبتکروخلاق داشته باشیم ..

اموزش و نظام اموزشی در هرجای دنیا یکی از مسائل اساسی اون جامعه هست ولی متاسفانه تو جامعه ما علی رغم شعارهای بسیار زیاد پیشرفتی که نداشتیم هیج ...از طرفی دیگه حتی نتونستیم بار علمی  رو در کشورمون افزایش بدیم ...

به هر بهانه ای از دانش اموز پول گرفتن ..فرقی نداره بچه تاجر باشی یا کشاورز یا عمله ...باید هرچند وقت یکبار هرمقدار که تعیین کردن ببری مدرسه......... منصب های  اسم ورسم دار مال نور چشمی ها و اهل اولاد اقایون ریس روساست ..چه معنی داره اونی که 15-20ساله معلم هست بخوادمعاون بشه یا مدیر ؟...انتخاب مدیران براساس سلایق اقایان هست نه کارایی ومدیریت مدیران ....

نمره گرفتن مهم نیست ....دیگه چیزی به اسم ردی ..یا مردودی نداریم ...مثلا دانش اموزی کلاس اوله ..5تا کتاب رو تجدید میشه ولی میره کلاس دوم ..کلاس دوم رو میخونه ..کتابهای تجدیدیش روهم میخونه میره سوم تجدیدی های اول ودوم رو داره ...سوم هم تجدید بشه ...

بازم میخونه اینقدر میخونه که شاید چندسال دیرتر دیپلم بگیره ولی مردود نمیشه میبینی طرف سال سومه ولی هنوز چندتا درس از اول دبیرستان رو پاس نکرده ........که البته همینم سال اخر با پارتی ..یا دلسوزی..پاس میکنه و ازاون طرف هم خدا بده به دانشگاهای علمی کاربردی ..ازاد ..پیام نور .غیر انتفاعی ........(واسه همینه ما اینقدر شبیه اقای دکتر مموتی  8ساله) داریم

مهم نیست حکم کاریت مال کدوم شهر باشه  پارتی داشتی وسط سال تحصیلی اومدی اینجا ..میشی معاون مدرسه ....... کافیه یه اشنا تو اداره مربوطه داشته باشی فرداش بخشنامه است که به همه مراکز اموزشی میره ..تمام وسایل مورد نیازتون رو حتی افتابه و سطل اشغالتون  رو از مغازه غذافروشی فلانی باید تهیه کنید .....

دبیر خوب دبیری هست که همسر فلان اقای ریس یا فلان فرد سرشناس باشه ...نوع درس دادنش مهم نیست هاااااا.....همسر صاحب اسم داشتن مهمه .......متاسفانه دبیرخوب کلاس اول ابتدایی کم داریم ...معلمان ابتدایی که ازدل جون مایه میزارن برا کلاس اولی ها نداریم اونایی که هستند هم سرکلاس اول نیستند ...

چیزی که این وسط هست حرف دل پررنج هست ولی راستش رو بخواید منم جرات ندارم بنویسم چراکه توی جامعه ما چیزی بنام انتقادوجودنداره ،اقایون ریس ومدیر، همه کاردرست هستند وهرکی مدرک داره حرف درست میزنه کسی که مدرک نداره ازنظراقایون  حرفش رسمیت نداره ..(ازنظراونا مدرک شعورمیاره ).اصلن مهمترازهمه اینکه بخوای نقد کنی  4تافحش میخوری چن تابرچسب میخوری ...اصلن چه کاریه حرفش روبزنیم ...زیب دهنم روبستم والا...

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
دریا

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......

نوشتن برای لحظه هایی که میگذرونیم و روزگار سپری شده مون ، بظاهر شاید ساده باشه ولی در حقیقت میشه گفت سخته .....اینکه بنویسی از لحظه هایی که گذروندی ولی وقتی که داری درباره شون حرف میزنی یه لحظه تو ذهنت میاد که ایا من از لحظه هام بخوبی استفاده کردم یا نه ؟ 

عمری ادمی ساده تر از اونچه که فکرش رو می کنیم میاد ومیره ...ما ایرونی ها هم خیلی هامون عادت داریم که روزهامون رو می سپاریم به اینده ....غافل ازاینکه اینده همین زمان حاله که داریم ازش ساده میگذریم ...نقشه ها وارزوهامون رو بهشون دست نمی زنیم که وقت مناسبش بیاد و غافل ازاینکه وقت مناسب رو باید از حال شروع کرد ......

یه روزایی از عمرمون هست که چنان غرق در زندگی میشیم که انگاری اصلا زندگیمون تمومی نداره ..انگار همه عمرمون تو همین سن سال باقی می مونیم وهمین طراوت و جوونی رو داریم ..غافل ازاینکه روزگار اروم اروم هرسال چین وچروکی  روی تنمون به یادگار میگذره ......

یه وقتی بخودمون میایم که می بینیم زندگیمون رو گذاشتیم ، دنبال خونه بهتر ..ماشین مدل بالاتر..وسایل لوکس تر ...خودمون رو خفه کردیم تو تجملات .....عمرمون رو تواین مادیات گم کردیم ...دلمون رو خوش کردیم به سفرهای انچنانی یا لباس های مارک دار........

غافل از اینکه وقتی می فهمیم لذت های زندگی چیه که دیر شده  خیلی دیر ......چندوقت پیش یه عقب مونده  که همیشه تو خیابون ها میچرخه که بهش گفتم  میدونی زندگی چیه ؟ نگام کرد وگفت زندگی یعنی بهت  ساندویج با نوشابه بدن ...نگن دیوونه ...دیوونه ........

شاید از نظر خیلی ها این یه جواب ساده باشه ....ولی زندگی همینه ...واین یعنی خوشبختی ...وقتی دور هم هستیم ..وقتی داریم لذت میبریم از باهم بودنمون ..از غذا خوردنمون ..از خنده وشادی هامون ..اینا همش میشه زندگی و خوشبختی ...

وقتی سعی کنیم بخندیم ..و ببخشیم ... میتونیم زندگی کنیم ...می تونیم بی خیال از همه مشکلات زندگی کنیم ....اونقدر شاد زندگی کنیم که لذت زندگی رو حس کرده باشیم .......واین میسر نمیشه، جز اینکه از تک تک ثانیه هامون لذت ببریم ....

از لحظه های حال و فعلی که درونش هستیم لذت ببریم ...ارزوهامون رو ...رویاهامون رو ..به امید فردا ها نذاریم ..... همین حالایی که تصمیم میگیرم شاد باشیم ....بی خیال غم غصه باشیم حال رو غنیمت بدونیم ....بخودمون قول بدیم که زندگی رو با همه لحظاتش به اغوش بکشیم ...

از وزش باد تو صورتمون .....از خش خش برگها زیر پامون ....حتی از عرق کردن تو گرماش..یا از لرزیدن سرما هم حس خوبی داشته باشیم وقتی این حس تو  وجودمون جاری باشه یعنی زندگی تو وجودمون جریان داره ..لحظه هامون رو دریابیم واز لحظه لحظه زندگیمون لذت ببریم ..چراکه دیرهامون خیلی زودمیرسه ...زودمیرسه روزهایی که وقتی به گذشته نگاه میکنیم می بینیم لذت هامون از زندگی چقدکم بوده و درکمون از لذت داشتن چقد بالابوده ...

لذت وخوشی زندگی با پول بیشتربدست نمیاد لذت زندگی با خنده های ازته دل و روی خوش بدست میاد کاش بتونیم هرلحظه وهرثانیه ازعمرمون رو با مهربونی ..خنده ..بگذرونیم ...خندیدن ومهربونی هزینه نداره کنتور نمیندازه وقبض پرداخت نداره ...بخودمون بیایم قبل ازاینکه فرصت هامون تموم بشه ...(البته نوشتن وگفتن این حرفا ساده تراز عمل کردنش هست ولی میدونم اگه ماها بخوایم کاری روانجام بدیم میتونیم )

ازفردا ساعتها برمیگردن به عقب واین یکی ازنشونه های پاییزهست درسته ماجنوبی ها پاییز نداریم ...چراکه ازماه اخرپاییز میشه گفت خنکی روحس میکنیم ولی پاییز یعنی استقبال ازهوای تازه ای که درراهه....

جاداره همینجا ازهمه دوستانی که برای مراسم چهلم پدربزرگ طی چن روزاخیردوباره تسلیت گفتن ویاهمراهمون بودن تشکروکنم ودعاکنم که امیدوارم وامیدواریم وازخدامیخوایم که درشادی ها وخنده هاتون همراهتون باشیم ...

(کارخریدوکمک به کودکان نیازمند ومعلول برای شروع سال تحصیلی روشروع کردیم دوستانی که مایل به کمک نقدی یاغیرنقدی هستند بهم اطلاع بدن ویه تقاضادیگه دوستانی که خودشون لوازم التحریرمیگیرن گرون قیمت ومارک دارتهیه نکنند هرچه ساده تر بهترهست توروستایی که دورافتاده وبی امکانات هست دانش اموزدفترشیک ومارک داربدردش نمیخوره .. )

 

خداروشکر یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایا کمکمون کن که بتونیم ازته دل وبا نیت پاک ازت بخشش بخوایم برای همه وقت هایی که بودی وما ندیدیم ...ویا شاید نخواستیم بببنیمت....خدایا شکرت ....



http://mj5.persianfun.info/img/94/5/Naghl-Ghol32/599453_947.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۳
دریا