سلام130...ومرگ همیشه دردسترس هست...
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......
برای باردوم بودکه همچین اتفاقی برام میافتاد ماجرا ازچندروزپیش شروع شد نزدیک ساعت 10نمیدونم چندقیقه صب بودوهوا اینجا بشدت گرم بود حس میکردم زبونم به سقف دهنم چسبیده ،ماه رمضون توگرما واقعن سخته برای ماجنوبی باوجودبودن گرما بازعادت نکردیم بهش، خلاصه که داشتم تندتندمیرفتم فردهمراهم عقب ترازمن بود وسط حرف زدن درحالی که هردودستم دوسه تا نایلون که به اصطلاح همون سبدخانوارافطاری معلولین بود؛ من ازشدت گرما وسنگینی وسایل دستم فقط میخواستم زودتر به مقصد برسم ...
خودم هم نمیدونم چی شد وچطورشد ولی یهوپام به چیزی گیرکرد ومن سقوط کردم پخش زمین شدم درحین افتادن فقط فریادهمراهم روشنیدم که بلنددادزد یاامام حسین ...قبل ازاینکه دردافتادن روحس کنم داغی زمین تنم روسوزوند تندی اززمین سعی کردم بلندشم ولی چیزی لای شالم گیرکرده بود من باصورت پخش زمین شدم ومبله اهنی که زیرزمین بودیه تیکه اهن باریک وبلنداز کنار گونه ام عبور کردواردشالم شد ...شاید یک میلی متر جلوتربودگونه ام رومیشکافت وازپشت سرم درمیاومد..حیرت زده به اون تیکه اهن ووسایل ریخته شده به زمین نگاه میکردم ..
فردهمراهم به لرزه افتاده بود میلرزید رنگش بشدت پریده بود اب قندی پیدا کردیم وروزه اش روشکست وتا یساعت بعدکه تونست ارام بشه ..میگفت فک کردم مردی ..خدا دوستت داشت ..خدا رحم بهت کرد...چه شانسی اوردی و...تابرگردم ازاین حرفا زیادشنیدم ...به دفترکه اومدم هنوز گیج بودم کف دستهام میسوخت سرزانوهام ذق ذق میکرد حس میکردم باوجودشستن؛ ولی بوی خاک تودهنم هست. گیج بودم که خدایا من چطور زنده ام ؟..برای همکاری ماجرا روتعریف کردم وگفتم اگه می مردم ؟..طبق معمول همیشه به خنده گفت میمردی یه هفته تعطیل میکردم عزاداری میکردیم یه پارچه سیاه هم دم دفتر و... بعدازهفتمت زندگی ادامه پیدا میکنه ...
گیج بودم تا شب وقت افطار هنوز مات بودم اولین لقمه افطارکه خرمابودبدهنم که گذاشتم طعم شیرین خرما ولذت خوردن اب بعدازاون انگارکه حسی رودرمن بیدارکرد حس زنده بودن !...تازه حس میکردم که چی برمن گذشت ونگاههای متعجب همراهانم وحرفاشون واون تیکه اهن جلو چشمام رژه میرفت ..انگارتازه ازخوابی عمیق ... ازیک خلسه طولانی بیدارشده باشم ..دلم گریه خواست وگریه کردم ...
ماادمها وقتی که به لطف خدا پی میبریم انگارکه تازه متوجه شده باشیم خدایی هست که هوامون روداره ومعمولا بیشترماها حتی مردها ،گریه میکنیم ..گریه هامون ازشوق هست ازغفلت خودمون هست ازناراحتی های خودمون هست وبااین اشک ریختن بنوعی میخوایم به خدا بگیم که شرمنده ایم همیشه بیادت نیستیم ولی دوستت داریم ...
وحالا من بودم ویه حس عمیق از مرگی که ازیک قدمی ام نزدیکتربود هضمش برام سنگین بود ولی باهاش کناراومدم وحالا که برای بقیه تعریف میکنم اولین نکته روکه میگن اینه خدادوستت داره که هنوزمرگت رونفرستاده ودومین جمله اینکه، دنبال کردن افطاری معلولین بهزیستی باعث شده خدا نگهت داره ...ومن صرف نظرازهمه این حرفا به این فکرمیکنم که مرگ بارها به نحوه های مختلف خودش رونشونم داده ولی همیشه بعدازچندوقت اون رو برای دیگران دیدم نه خودم وفراموشش کردم ..
ولی غافل ازاینکه مرگ همیشه همراه ادمی هست ..ولی ما ادمها چقدربه مردن اهمیت میدیم وبیادش هستیم ؟ ماه رمضون امسال هم داره نفس های اخرش رومیکشه چند روزه دیگه تموم میشه وبازماهستیم همون روزهای زندگی همیشگی .. وخداکنه توهمه روزهای زندگیمون خدا ومرگ رو فراموش نکنیم ...
درگوشی1:چندسال پیش بازمرگ رو درچند قدمی خودم دیدم اون موقع وصیت نامه ا م رونوشتم ولی الان چندروزه هرچی فایل های سیستمم رو زیررو میکنم ندیدم کسی وصیت نامه منو ندیده ؟ هرکی برداشته کپی ،پیس کنه سرجاش ...والا....یادم باشه دفعه بعدبراتون وصیت نامه عمومی ام روبزارم ...بله دیگه الان فهمیدین دوتاوصیت نامه دارم ...
درگوشی2: بی نهایت ازدوستانی که درافطاری امسال بهزیستی همراهمون بودن ممنونم زبان وقلمم ناتوان هست ازتشکر.. امیدوارم خدا همیشه همراهتون باشه .. دوستانی که میخوان برای فطریه اشون ازطریق بهزیستی اقدام کنند ازطریق وبلاگ/ کانال تلگرامی یا واتساپ میتونند بهم اطلاع بدن تا شماره کارت روبهشون اعلام کنم ...برای مهربانیتون ممنونم ...
درگوشی3: درگوشی 3: کانال وبلاگ تقریبا هرشب بایکی دومطلب بروزمیشه کانال روازدست ندید واینکه لطفا دوستان مطلبی روجایی کپی میکنید با منبع ولینک کانال باشه ... ( telegram.me/qapdarya)
خدایاببخش برای همه لحظه هایی که ندیدمت یانخواستم ببینمت..وبازدرهمه لحظه هایمان باش...وشکرازبودن همیشگیت....