ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......
بزحمت به زمین نشست ..معلوم بود که درد داره ..گفتم چی شده ؟...انگارکه تاب نگاه من رو نداشته باشه صورتش رو اون ور کرد ...دخترکوچکش رو به سینه گرفت ...دختربچه چن ماهه سینه مادر رو شروع کرد به مک زدن ..تن نحیف زن رو حس کردم که با هرمک زدن کودک داره ریزترمیشه ....کمی که گذشت برام گفت ....
سوم راهنمایی میخوندم ..اومد خواستگاریم ..قدم بلند بود ..سنی نداشتم ولی چون قدم بلن بود فکر میکردن بزرگم ..هرچی درس میخوندم هیجی یاد نمیگرفتم مخم نمی کشید ..ننه ام گفت مدرسه نرو شوهرکن...اون زمان احمد خیلی خوشتیپ بود ..تیپ میزد موهاش رو بالا میزد ...منکه نمیدونستم شوهرچیه ...اینم خوشگل خوش تیپ بود خوشحال بودم که زنش شدم ..
همون سالی که عروسی کردیم حامله شدم پسر بدنیا اومد...یه خواری وبدبختی کشیدم هیجکس نمیدونه من چه زجری کشیدم ...یه اتاق بهم دادن تو خونه مادرشوم ..تموم کارهای اونارو میکردم ..کله سحر مجبوربودم که گاو بدوشم ..خیلی بدبختی کشیدم ...بعدکه سردوسال دختر بدنیا اومد برادرشوهرم عروسی کرد اون زرنگ بود دو در اتاق جدا ساخت با مادرش زندگی نکرد رفت خونه خودش...همه بدبختی شون مال من هست ..توکه نمیدونی چقد زجرکشیدم ....
هنوز دختردومی ازشیر نگرفته بودم احمد معتاد شد ..اول گفت تفریحی میکشه بعد معتاد شد ...هرروز میکشید ..دیگه گارگری هم نمیرفت خودش بود وکشیدن ...هرچی جون کندم این کشید ..با مادرش هم دعوا میکرد ازاونم پول میگرفت ....تا پولش ندم منو میزنه ..شیشه ها رو میشکنه ....وقتی که عصبانی بشه گیرش نیاد بکشه همه چیز رو خرد میکنه ..
وحشی میشه منو میزنه ...خیلی منو میزنه ..چن روز پیش گفت پول بده پول نداشتم منو زد بخدا که کمرم داره میشکنه ازبس درد میکنه ..دهنم پرازخون شد ...دستم خشک شده ازبس فشارداده و پیچونده ...وقتی گیرش نیاد بکشه خمارباشه حتی بچه هارومیزنه ..دختردومی روزد گوشش خون اومد..توگوش پسرم زد چن روز سرش دردمیکرد.......زن دردل میکرد وبعض کرده بود ...نگاهم به دخترک چن ماهه اش بود که داشت با خواب الودگی سینه مادر رو مک میزد ...
گفتم توکه میدونی این معتاده دست بزن داره خرجی نمیده چرا دوباره بچه دارشدی ؟..گفت مادرشوهرم گفت یکی دیگه بیار .. موجی ازخشم اومد تو چهره ام ...این تصورات قدیمی و خرافات ....اینهمه بدبختی کم نیس ..دوباره یکی دیگه روهم وارد این دنیای بی رحم کنیم بدون اینکه بدونیم چه خیانتی در حقش میکنیم ....
چی میتونستم به زن بگم ...که با بغض ودرد داشت ازکتک خوردن هاش میگفت ازاشک وها و دردهاش ..چقدر زن تواین جامعه بی اهمیته ...بدم میاد ازمردهایی که دست رو زن بلند میکنن ....کاش میشد به برخی ها تواین جامعه کوفتی گفت که شعار ندن عمل کنن ...این زن مگه چن سالش هست دهه 60هست ..وعین یه زن 40ساله شکسته ودردمنده .....واقعا زندگی برای این ادما چه مفهومی میتونه داشته باشه ...کسایی که گاهی چن وقت درحسرت یه غذای معمولی ولی سیر می مونند...
چی بگم که از رد کبودی های زن دلم بدرد اومد ولی من نمیتونم کاری کنم ...جایی که حرف از طلاق گناه کبیره بحساب میاد فقر حرف اول رو میزنه واعتیاد ..این منفورترین درد ...رواج داره ...زن باید تحمل کنه و بسوزه ودم نزنه ...به کی بگیم که این جامعه بظاهرپررنگ ولعاب ...پرازدرده .....پرازبغض های پنهونی ودرگلو مونده ......
یادمون نره توهمه روزهامون خوشی وناخوشی همدیگه رو دعا کنیم وبرای هم ازته دل موج مثبت بفرستیم برای جسمی ..مالی ..روحی........ خدایاشکرت ...خداجونم برای اول همه خوبی هات ممنونم وشکرت...خدایا کمکم کن که بتونم ازته دلم وبا نبت پاک ازت بخشش بخوام برای همه وقت هایی که بودی ومن ندیدمت ...ویا شاید نخواستم ببینمت....خدایا شکرت ....